ارتباط با مخاطب به‌نحوه روایت و لحن نویسنده بستگی دارد

به گزارش کودک پرس ، مرسده کسروی از نویسندگان جوانی است که نویسندگی را از دوران نوجوانی آغاز کرده و در همان سال‌ها داستان‌هایی را در نشریات گیلان منتشر می‌کرد. اما بعد از آن به دلیل کار و تحصیل، زندگی حرفه‌ای‌اش به سمت و سوی صنعت غذا و میکروبیولوژی کشیده شد. سپس دوباره نوشتن را از سال 90 به صورت کاملا متمرکز شروع کرد و نخستین کتابش با عنوان «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» دی‌ماه 94 از سوی نشر ثالث منتشر شد که به مرحله نهایی دوره نهم جایزه جلال راه یافت و مورد تقدیر قرار گرفت. کسروی بعد از این اثر، مجموعه داستان دیگری با عنوان «حوض نقره‌ای مهتاب» نوشت که به‌تازگی از سوی انتشارات پیدایش منتشر شده است. او در این مجموعه داستان هم مانند مجموعه داستان قبلی‌اش به بیان خاطرات نوستالژیک از دهه 60 پرداخته است. به این بهانه با او گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

 

اخیرا مجموعه‌ داستانی از شما باعنوان «حوض نقره‌ای مهتاب» منتشر شده است؛ آیا در این کتاب به بیان خاطرات دوران نوجوانی خودتان پرداخته‌اید؟

جواب این سوال هم مثبت است و هم منفی. البته خیلی از ملاط آن سال‌ها که نوجوان بودم، استفاده کرده‌ام. آدم‌ها، شخصیت‌ها و قصه‌های آن دوره نقش زیادی در داستان‌هایم داشته است. ولی اینکه لزوما نعل به نعل خاطرات آن روزها و دوران کودکی خودم را بیان کرده باشم، نه این‌گونه نبوده است.

 

باتوجه به اینکه راوی داستان‌ در «حوض نقره‌ای مهتاب» دختری نوجوان است که به ‌خاطراتش با دوستانش در مدرسه یا خاطرات کودکی‌اش با خواهر، برادران، مادربزرگ و والدینش می‌پردازد که ظاهرا برای مخاطب نوجوان ملموس‌تر است، به نظر شما این کتاب برای چه گروه سنی جذاب‌تر است؟

در این کتاب شخصیت اصلی داستان و درواقع راوی، یک دختر نوجوان است، و قصه‌ها از زاویه دید یک دختر نوجوان روایت می‌شود. به همین دلیل قاعدتا برای نوجوانان ملموس‌تر است. اما موقعی که داشتم داستان‌ها را می‌نوشتم تاکیدم بر این نبود که حتما برای نوجوانان بنویسم ولی چون راوی من نوجوان بود ناچار بودم که در زمان نوشتن، از نگاه یک دختر نوجوان که در اقلیم خاص و زمان خاصی زندگی می‌کند و نگاه خاصی به دنیای اطراف خودش دارد، داستان‌ها را بنویسم. به‌نظر من این کتاب می‌تواند مخاطب عام هم داشته باشد و من با این نیت، کتاب را نوشتم اما خب راوی نوجوان است، نوجوان‌ها بیشتر با آن ارتباط برقرار خواهند کرد. البته بازخوردهایی که از مخاطبان می‌گیرم مسئله را مشخص می‌کند. مثلا در کتاب «ناتور دشت» اثر سلینجر می‌بینیم با اینکه راوی یک نوجوان است هم نوجوان با آن ارتباط برقرار می‌کند و هم بزرگسال.

 

با‌توجه به اینکه امروزه نوجوان بیشتر به‌دنبال آثار فانتزی و ژانرهای مختلف هستند و این کتاب‌ها برایشان جذابیت زیادی دارد تا آثاری که جنبه نوستالژی و بیان خاطرات کودکی و نوجوانی نویسندگان را دارد، فکر می‌کنید با این وجود مخاطب نوجوان با این اثر چگونه برخورد خواهد کرد؟

خودم هم قبل از نوشتن حوض نقره‌ای همین‌فکر را می‌کردم. با توجه به اینکه خودم دو دختر نوجوان دارم و در اطرافم با نوجوان‌های زیادی ارتباط دارم و اتفاقا همه آنها هم مخاطب داستان‌های فانتزی هستند و از نزدیک شاهد هستم که چطور رغبت و گرایش به‌سوی سیل عظیم کارتو‌ن‌ها، بازی‌ها و آثاری که از خارج کشور وارد می‌شوند مخصوصا در دهه اخیر افزایش یافته است اما هروقت فرصتی دست داده و من داستان‌های «حوض نقره‌ای مهتاب» را دست این بچه‌ها دادم که بخوانند، دیدم که بچه‌ها خیلی خوب با آن‌ها ارتباط برقرار ‌کردند؛ در درجه اول بچه‌های خودم و در درجه بعد نوجوان‌هایی که در اطرافم بودند. البته داستان‌های این مجموعه در دوره خیلی دوری هم نسبت به دوره نوجوان‌های امروز نمی‌گذرد. شاید دو نسل پیش باشد و بچه‌ها می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند.

 

شما در داستان‌هایتان تصویری از دهه 60 را به مخاطب ارائه می‌دهید و نوجوان‌های امروز با نوجوان‌های زمان گذشته و دهه‌های 50 و 60 کاملا تفاوت دارند و به‌خاطر وجود تکنولوژی‌های جدید و گسترش رسانه‌های ارتباطی و فضای مجازی حتی فاصله بین نسل‌ها شاید کمتر هم شده باشد، بنابراین فضای ذهنی کودکان و نوجوانان دهه 50 و 60 تفاوت بسیار زیادی با کودکان و نوجوانان دهه 80 و 90 دارند و بسیاری از خاطرات آن‌ها برایشان ملموس نیست.

بله. درست است. اما به‌نظر من ارتباط برقرار کردن مخاطبان خیلی به‌نحوه روایت و لحن نویسنده در داستان‌هایش بستگی دارد. اگر نثر ما حالت نصیحت‌گونه داشته باشد ممکن است نوجوان امروز آن را پس بزند. اگر حسرت و غم غربت در نثر ما وجود داشته باشد بازهم نوجوان امروز پذیرای آن نخواهد بود و اینها همه دیوارهای نامرئی هستند که وقتی می‌خواهیم از گذشته حرف بزنیم، ناخواسته بین ما و نسل‌ امروز به وجود می‌آید. من سعی کرده‌ام در این داستان‌ها از لحن طنزگونه و زبان طنز استفاده کنم. شاید همین هم باعث شده که بازخورد خوبی از آن در طول این مدت کوتاهی که کتاب منتشر شده دریافت کنم. کتاب دارد راه خودش را باز می‌کند. من در این کتاب از این دو لحن که اشاره کردم کاملا دوری کردم و با توجه به فضای داستان‌ها اصلا نیازی هم به استفاده از آن‌ها نبود و بیشتر سعی کردم از یک جور طنز پنهان استفاده کنم.

 

فکر می‌کنید تا چه اندازه به فضای طنز در داستان‌های این کتاب نزدیک شده‌اید، چون در داستان‌هایتان کمتر فضای طنز دیده می‌شود و بیشتر جنبه رئال دارد؟

تا حدی. چون من کلا قصد نوشتن داستان طنز نداشتم. آثار جدی‌ای هم وجود دارند مانند برخی آثار غلامحسین ساعدی که با اینکه مضمون تلخی دارد ولی بازهم رگه‌هایی از طنز لابه‌لای نوشته‌ها می‌بینیم. من هم می‌خواستم به‌نوعی طنز پنهان در کار بیاورم. گاهی شخصی برای شما حرفی بیان می‌کند و شما اصلا نمی‌خندید ولی بعد از شنیدن حرف‌هایش می‌بینید که حال خوشی دارید و این همان طنز پنهان در متن قصه است که مدنظر من بوده.

اشاره کردید که بازخوردهایی از نوجوان‌ها درباره داستان‌های «حوض نقره‌ای مهتاب» قبل از انتشار داشته‌اید، آیا داستان‌های این کتاب پیش از این در نشریات منتشر شده بود؟

بله. هم در سروش نوجوان و هم در نشریات بزرگسال چاپ شد و از هر دو طیف بازخورد خوبی داشتم. یکی از داستان‌های این مجموعه را هم در همشهری داستان منتشر کردم، داستان «باران موکل» هم در مجله کرگدن. به همین دلیل می‌گویم که مخاطب این کتاب عام است هم نوجوان و هم بزرگسال.

چرا اسم «حوض نقره‌ای مهتاب» را برای این کتاب انتخاب کردید، روی جلد هم تصویری از این حوض می‌بینیم که عکس ماه در آن افتاده است. انتخاب این اسم تا چه اندازه به شخصیت اصلی کتاب یعنی «مهتاب» ارتباط دارد؟

ارتباط زیادی دارد. راوی همه قصه‌های این مجموعه «مهتاب» است و حوض، شب‌ها آینه ماه می‌شود. به‌نوعی از دید من این داستان‌ها انعکاس آیینه‌گونه بخشی‌هایی از روح مهتاب است. چون حوض جنبه آیینه‌گونه دارد، مخصوصا شب‌ها که عکس ماه در آن می‌افتد و به آیینه ماه تبدیل می‌شود. مهتاب هم شخصیتی رک‌گو و ساده است. انگار شخصیت‌ها و جنبه‌های مختلف روح مهتاب را دارید در بخش‌های مختلف کتاب می‌خوانید. وقتی که داشتم قصه‌ها را می‌نوشتم احساس می‌‌کردم این قصه‌ها از نگاه «مهتاب» این‌گونه روایت شده است و اگر راوی شخص دیگری مثلا مادر مهتاب یا خواهرش بود طور دیگری بیان می‌شد.

در بین داستان‌هایی که در این مجموعه آمده است به کدامیک علاقه بیشتری دارید؟

پاسخ به این سئوال برای یک نویسنده بسیار سخت است و هرکدام از آنها حال‌وهوا و ویژگی خاصی دارد ولی اگر بخواهم بی‌رحمانه نظر دهم «باران موکل» را از همه بیشتر دوست دارم. در قصه‌های این مجموعه دو قصه وجود دارد که مرز واقعیت را می‌شکند؛ یکی «باران موکل» و دیگری «از ما بهترون». در «باران موکل» زنگ خانه با این که برق رفته صدایش قطع نمی‌شود و پدر می‌رود سیم زنگ را قطع می‌کند ولی بازهم زنگ صدا می‌دهد و عمه می‌گوید این پسر من است که باران را موکل کرده؛ ارتباط عجیب دو روح از راه دور و به شکل اعجاب انگیز. و در داستان «از ما بهترون» بن‌بستی که شب‌هنگام مهتاب را در خانه دچار حال غریبی می‌کند.

خانه قدیمی است و بسیار بزرگ و فضای تاریک و وهمناکی دارد و چاهی که در آنجا بوده که به نقل خواهر مهتاب در زمان حمله روس‌ها دخترانی را می‌آوردند و در آن چاه می‌انداختند و یا لای دیوار می‌گذاشتند. یکی از همان دختران به شکل خواهر مهتاب می‌آید و با او ارتباط برقرار می‌کند. در عین حال این داستان در ذهن من پلی هم به اسطوره‌ها می‌زند و به‌همین دلیل جزیره این دو داستان برای من جداست و خط سیر رئال را در جای دیگری می‌شکنند.

داستان‌های شما در کتاب قبلی‌تان یعنی «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» هم به نوعی جنبه نوستالوژیک و اشاره به خاطراتتان از گذشته دارد، آیا داستان‌های «حوض نقره‌ای مهتاب» هم به‌نوعی ادامه آن داستان‌ها محسوب می‌شود ؟

در کتاب «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» هم تجربه زیست خودم را در موقعیت‌های مختلف و زمان‌های مختلف، ملاط نوشتن کرده‌ام و به‌نوعی می‌توان گفت خیلی از آن شخصیت‌ها را از افراد اطراف خودم و تجربه‌های زیست خودم گرفته‌ام. به‌اضافه اینکه قاعدتا بخشی از داستان هم تخیل خود نویسنده است که در مورد «حوض نقره‌ای» هم صدق می‌کند و بخشی از داستان‌های آن هم برگرفته از دنیای ذهنی است. اصولا داستان‌نویس وقتی داستانی را می‌نویسد ابعاد مختلف روحش را کشف می‌کند و خیلی چیزها را تا زمانی که روی کاغذ نیاورد از وجودشان بی‌خبر است. در زمانی که این دو کتاب را می‌نوشتم حس‌های نوستالژی در من بسیار قوی بوده است و همان حس هم باعث شده که از گذشته خودم ایده بگیرم و چیزهایی که جزء زندگی‌ام بوده‌اند و چون فاصله نسل‌ها به قول شما امروز خیلی کم شده آدم احساس می‌کند مربوط به گذشته خیلی دور می‌شود و دلش می‌خواهد به نحوی پلی به آن‌ها بزند و ارتباطی برقرار کند البته باید روایت به‌گونه‌ای باشد که حالت حسرت و غم غربت به خودش نگیرد و به‌گونه‌‌ای شیرین بیان شود.

پس داستان‌های «حوض نقره‌ای مهتاب» مستقل‌اند؟

تقریبا می‌توان گفت که داستان‌ها مستقل هستند و در ادامه کتاب قبلی نیستند اما درباره داستان «اتاق آخری» در کتاب «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» می‌شود گفت راوی این داستان می‌تواند «مهتاب» باشد و مهتاب «حوض نقره‌ای مهتاب» به‌نوعی راوی آن داستان است که اینجا ادامه پیدا می‌کند و شاید «اتاق آخری» می‌توانست یکی از قصه‌های این مجموعه هم باشد.

اشاره کردید در داستان‌هایتان از شخصیت‌هایی استفاده کردید که به‌نوعی در زندگی گذشته شما وجود داشته‌اند، تا چه اندازه در کتاب از اسامی واقعی استفاده کرده‌اید؟

از اسامی واقعی استفاده نکرده‌ام. فقط از سوژه‌های آن دوران الگوبرداری کردم و آن‌ها را پرداخت کرده‌ام. هر اتفاقی برای نویسنده مانند گل مجسمه‌سازی است که آن را ورز می‌دهد و با آن کار می‌کند و به آن شکل می‌دهد. برای من هم در این قصه‌ها همین‌گونه بوده است.

باتوجه به اینکه شما با کتاب «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» به‌عنوان نویسنده حوزه بزرگسال در جامعه ادبی کشورمان مطرح شدید و این نخستین اثرتان است که در حوزه نوجوان مطرح می‌شود، تجربه‌ای که برای نوشتن داستان در حوزه نوجوان داشتید در مقایسه با نویسندگی در حوزه بزرگسال چگونه بود؟
کتاب «زرد کادمیوم و داستان‌های دیگر» خیلی مرا اذیت کرد. داستان‌های تلخی داشت. روایت کردن داستان‌های تلخ می‌تواند خود نویسنده را تلخ کند. نوشتن‌ در مورد بعضی از شخصیت‌ها بسیار سخت بود. مثلا داستان «محبوبه شب» را زمانی نوشتم که مادرم در کما بود و نوشتنش خیلی سخت بود. حتی هنوز هم خواندنش برایم سخت است و در شرایط روحی خاصی، آن داستان‌ها را نوشتم. چند ماه بعد مادرم فوت کرد. اما «حوض نقره‌ای مهتاب» نوشتنش سراسر شور بود و نوشتنش حال خیلی خوبی به من داد. منظورم آن اتفاق درونی است که برای نویسنده موقع نوشتن می افتد.

 

اثر بعدی شما در چه حوزه‌ای است؟

اثر بعدی من رمانی به نام «نفر هفتم» است که با انتشارات نیستان کار می‌کنم. کار حروف‌چینی و ویرایش آن انجام شده است و به زودی منتشر می‌شود.

آیا وقایع و ماجراهایی که در این رمان رخ می‌دهند هم مانند دو اثر قبلی‌تان، حالت نوستالوژیک دارند؟

نه. رمان «نفر هفتم» یک‌کار کاملا متفاوت و رمانی در ژانر معمایی و برای حوزه بزرگسال است و در فضای امروز. در این رمان، جسدی کنار ساحل پیدا می‌شود و عده‌ای درگیر ماجرا می‌شوند.

دوست دارید باز هم نوشتن برای نوجوانان را تجربه کنید؟

خیلی دوست دارم برای نوجوانان بنویسم. خودم دو دختر نوجوان دارم که ارتباط خیلی نزدیکی با آنها دارم و راجع‌به همه‌چیز با هم صحبت می‌کنیم و طرز فکر آنها برایم خیلی جالب است و مدام آنها را با دوران نوجوانی خودم مقایسه می‌کنم و نسل گذشته و امکانات و فضاهایی که در اختیارمان بود. به همین دلیل خیلی دوست دارم درباره نوجوان امروز قصه بنویسم. کلا برای نوجوان نوشتن، شادی و شعفی دارد که من به آن خیلی علاقه دارم و اگر نویسنده بخواهد به خودش جایزه بدهد، بهتر است کار نوجوان بنویسد چون هم مخاطب کار، نوجوان است و هم برای اینکه آن کار را بنویسی باید با نوجوانان ارتباط بیشتری داشته باشی و آنها را بهتر بشناسی. نوجوانان امروز خیلی پرشر و شور هستند و جاه‌طلبی‌های بزرگی دارند که شاید در نسل ما نبود. ما فضای متفاوتی را تجربه کرده‌ایم. مثلا در زمان ما برق‌داشتن خیلی امتیاز ویژه‌ای بود. مدام برق قطع می‌شد و تلویزیون فقط دو کانال سیاه و سفید داشت اما الان شرایط متفاوت است و دنیای ذهنی و زندگی نوجوان امروز بدون مرز است. در حال حاضر رمان دیگری در دست نوشتن دارم که در ژانر معمایی برای بزرگسالان است ولی دوست دارم فراغتی دست دهد و برگردم و برای نوجوانان بنویسم. دو طرح نیمه‌کاره هم در حوزه رمان نوجوان دارم که امیدوارم بتوانم آنها را بنویسم.

 

 

منبع: ایبنا