17 ساله بودم که قاتل شدم / شرط مادر مقتول را پذیرفتم و اعدام نشدم

میثم در یک نزاع دسته‌جمعی یک نوجوان هم‌سن‌ و‌ سال خودش را به قتل رسانده بود. چاقویی که قرار بود فقط برای ترساندن باشد، در یک لحظه بر شاهرگ گردن مقتول نشست و چند ساعت بعد او در بیمارستان جان باخت.

به گزارش کودک پرس ، 17 سالش بود که به زندان افتاد؛ اتهامش سنگین بود، قتل عمد. میثم به اتهام عمد بازداشت شد و چند ماه بعد دادگاه حکم قصاص را صادر کرد. میثم در کانون منتظر زمان اجرای حکمش بود؛ ٤‌ سال و ٨ ماه در انتظار چوبه‌دار. روزهای زیادی را در آرزوی آزادی سپری کرد و خیلی از شب‌ها را با ترس و اضطراب اجرای حکمش چشم بر هم نهاد؛ اما تقدیر میثم بر ادامه زندگی بود. خانواده مقتول بالاخره با وساطت قاضی پرونده از خون میثم که در زندان وارد دوران جوانی شده بود، گذشتند. آنها رضایت دادند تا میثم که حالا ٢٢ سالش شده بود، فرصت جبران و زندگی دوباره‌ای داشته باشد.

 

  • چند وقت است که از زندان آزاد شدی؟

آخرین پنجشنبه آذر ماه بود؛ یعنی حدود ٤ماه بیرونم.

 

  • آن روز وقتی آزاد شدی، چه احساسی داشتی؟

راستش هنوز هم باورم نمی‌شود؛ گیجم، فکر می‌کنم همه اینها خواب است. ٤‌ سال و ٨ ماه زندان خیلی سخت است. درست که در کانون بودم، اما خب آن‌جا زندان است. ضمن این‌که جرم من قتل بود. در همه این مدت فقط یک‌بار به مناسبت هفته بسیج از آن‌جا بیرون آمدم. هیچ مرخصی‌ای هم نداشتم. من ١٧ سالم بودم که زندانی شدم و الان ٢٢ساله هستم؛ همه این مدت در اتاق‌های کوچک و راهروهای تنگ و باریک بدون هیچ سرگرمی بودم. آن روز وقتی اسمم را اعلام کردند، پاهایم می‌لرزید. فکر می‌کردم همه اینها خواب و خیال است. ساعت ٢ بعدازظهر پنجشنبه بود که از زندان آزاد شدم؛ برای یک اعدامی که حکمش آمده تصور این آزادی مثل یک رویا است.

 

  • به جرمت اشاره کردی، خودت قبول داری که مرتکب قتل شدی؟

بله؛ من با چاقو او را زدم البته ناخواسته بود. من اصلا مقتول را نمی‌شناختم و هیچ نقشی هم در دعوای آنها نداشتم. من به هر حال آن قتل را مرتکب شدم و راستش اصلا هم فکر نمی‌کردم خانواده مقتول رضایت دهد.

 

  • چرا با مقتول درگیر شدی؟

من اصلا اهل دعوا نیستم؛ هیچ‌وقت هم با کسی درگیر نشده بودم. همان‌طور که گفتم من مقتول را نمی‌شناختم، نه این‌که جرمم را قبول نداشته باشم؛ اما برای دعوا و آسیب‌زدن به کسی به آن‌جا نرفته بودم. هنوز هم درست نمی‌دانم که چطور آن حادثه رخ داد. فقط وقتی به خودم آمدم، دیدم دورم شلوغ و دست و صورتم خونی شده است.

 

  • آن روز دقیقا چه اتفاقی افتاد؟

من از سرکار برگشته بودم. داشتم فیلم می‌دیدم که تلفن زنگ خورد. دوستانم بودند و از من خواستند که با هم به پارک نزدیک خانه برویم. من هم به مادرم اطلاع دادم، حتی از او اجازه هم گرفتم. مادرم گفت زود برای شام برگرد. در پارک کنار دوستانم نشسته بودم که یکی از اقوامم به نام رضا چند باری با موبایلم تماس گرفت.

 

من اول اعتنایی نکردم، ولی این‌قدر زنگ زد که مجبور شدم تلفنم را جواب بدم. او به من گفت که با چند نفری درگیر شده است. من هم همراه یکی از دوستانم به آدرسی که به ما داده بود، رفتم. چند نفری دور هم جمع شده بودند. سر نگاه‌کردن یا همان چشم تو چشم شدن با هم درگیر شده بودند، من سعی کردم دعوا را جمع کنم. عموی مقتول هم آن‌جا بود و با هم دعوا را جمع کردیم؛ البته بینی یک ‌نفر از آنها شکسته بود. در حال رفتن بودیم که ناگهان چند نفر دیگر به آن‌جا آمدند. از اقوام همان گروهی بودند که با رضا و من دعوا کرده بودند. دوستم که همراه من بود، یک چاقو به من داد که آنها را بترسانم و از آن‌جا فرار کنیم. اما تعداد آنها خیلی زیاد بود. ما را دوره کردند، چند تا ضربه به من زدند، ناگهان یک ضربه محکم از پشت به سرم خورد، من هم تعادلم را از دست دادم، بعد چرخیدم تا از پشت کتک نخورم، ناگهان دیدم دست و صورتم خونی است. دعوا قطع شد، همه ترسیده بودند، خودم حسابی گیج شده بودم، از آن به بعد چیز زیادی یادم نیست. فقط می‌دانم همراه رضا و دوستم از آن‌جا فرار کردیم.

 

  • مقتول همان‌جا کشته شد؟

نه، بعدا هنگام رسیدگی به پرونده و بازجویی متوجه شدم که توسط برادرش با موتور به یک درمانگاه منتقل شده اما به دلیل شدت خونریزی نتوانستند برای او کاری انجام دهند و به یک بیمارستان منتقل شد، اما در همان بیمارستان جانش را از دست داد. چاقو شاهرگ گردنش را قطع کرده بود. شاید اگر کمی زودتر به بیمارستان می‌رسید، الان زنده بود.

 

  • مقتول چند ‌سال داشت؟

مثل خود من ١٧ سال.

 

  • چطور دستگیر شدی؟

من خودم را به کلانتری معرفی کردم. البته من چند روز بعد از آن حادثه فراری بودم. فقط پدر و مادرم با من در تماس بودند. با خودم فکر کردم که از ایران خارج شوم، اما بعد، از این فکر منصرف شدم و در نهایت ٦ روز بعد خودم را معرفی کردم.

 

  • چرا فرار نکردی؟

مطمئن بودم که بالاخره دستگیر می‌شوم. استرس و ترس هم دیوانه‌ام کرده بود. در آن ٦روز یک‌بار پلک‌هایم بسته نشد. مدام منتظر مامور و دستگیری و دستبند بودم. مثل کابوس بود. با این شرایط دیدم که بهتر است خودم را معرفی کنم. من مال فرار و زندگی مخفیانه نیستم.

 

  • چه زمانی حکم قصاص صادر شد؟

چهارماه بعد از آن حادثه. اواسط شهریورماه بود. البته وقتی این حکم به اجرای احکام رفت، پرونده نواقصی داشت. من یک‌سال‌و‌نیم بعد از حادثه، تازه برای معاینه به پزشکی قانونی رفتم. چند ناقصی دیگر هم باعث شد تا اجرای حکم چند سالی به عقب بیفتد.

 

  • در این مدت پای چوبه دار هم رفتی؟

نه؛ ولی منتظر بودم. همیشه اضطراب آن لحظه را داشتم که من را برای اجرای حکم به قرنطینه ببرند، اما خدا را شکر هیچ‌وقت تجربه نکردم.

 

  • چه شد که توانستی از خانواده مقتول رضایت بگیری؟

من که زندانی بودم. همه کارها را مادر و پدرم انجام دادند. البته قاضی پرونده همراه با چند نفر دیگر از مسئولان قضائی چندباری به خانه آنها رفتند تا بالاخره موفق شدند از آنها رضایت بگیرند. جمعیت امام علی برای تامین بخشی از پول به ما خیلی کمک کرد. جمعیت امام علی حدود ٣٠٠ میلیون تومان برای گرفتن رضایت از خانواده اولیای دم داد. وقتی مادرم این خبر را به من داد، باورم نمی‌شد. از خوشحالی خوابم نمی‌برد. لحظه‌شماری می‌کردم تا بالاخره از زندان آزاد شوم.

 

  • بعد از آزادی، سراغ خانواده مقتول رفتی؟

نه؛ یعنی خودشان علاقه‌ای ندارند. من هم درک می‌کنم. پسر آنها هم‌سن من بود. آنها جوانشان را از دست دادند. ضمن این‌که یکی از شروط آنها برای رضایت، دوری ما از محل زندگی آنها بود. با این‌همه، من همیشه از خانواده مقتول به دلیل فرصت دوباره‌ای که به من دادند، متشکر و سپاسگزارم.

 

  • در صحبت‌هایت گفتی آن روزی که حادثه پیش آمد از سر کار برگشته بودی. آن موقع چه شغلی داشتی؟

من تنها پسر خانواده هستم. پدرم کارگر مترو بود و من هم برای کمک به او تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم و از ادامه تحصیل انصراف دادم. آن روز هم از محل کارم بازمی‌گشتم. در یک جلوبندی‌سازی کار می‌کردم.

 

  • الان شغلت چیست؟

از وقتی آزاد شده‌ام تا الان بیکارم. هر جایی برای کار می‌روم سوءپیشینه می‌خواهند. درس هم که نخوانده‌ام، فعلا بیکارم. در این مدت هم که در زندان بودم، پدر و مادرم خیلی اذیت شدند. البته هر هفته در کلاس های مشاوره جمعیت امام علی شرکت می کنم و آنها قول هایی برای پیدا کردن شغل مناسب به من داده اند.