خدا را چگونه به بچه معرفی کنیم ؟
به گزارش کودک پرس خداجویی و خداشناسی یکی از مسایل فطری بشر است؛ یعنی کشش به سوی شناخت خداوند یکی از احساسات ذاتی و درونی است و نیاز به استدلال ندارد. همان گونه حس زیبایی نیاز به استدلال ندارد. هنگامی که یک منظره بسیار زیبای طبیعی، یا یک گل بسیار خوش رنگ و خوش بو را می بینیم، جاذبه نیرومندی از درون خود نسبت به آن احساس می کنیم که نام آن را عشق به زیبایی می نهیم و هیچ گونه نیازی به استدلال در این جا نمی بینیم. خداشناسی نیز همین طور است و یک کشش و جاذبه فطری است. به همین دلیل هیچ قوم و ملتی را نه در امروز و نه در گذشتة تاریخ مشاهده نمی کنیم که نوعی از عقاید مذهبی بر فکر و روح آن ها حکم فرما نباشد. به همین خاطر است که قرآن روی بت پرستی و شرک تکیه کرده است،نه اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هر کس نهفته است. معمولاً بچه ها با اندک توضیح والدین شان در مورد خداشناسی قانع می شوند، گرچه پدر و مادرشان بی سواد باشند و با زبان سادةخودشان توضیح داده باشند.
با این حال بچه ها از نظر سن و استعداد و محیط زندگی در یک سطح نیستند، از این رو لازم است والدین و مربیان با منظور داشتن این شرایط، پاسخ گوی کودکان خود در باره خداشناسی باشند، با زبانی که آن ها را قانع کنند. شاید تبیین برهان علیت با بیان مثال، راه روشنی برای کودکان باشد. بدین صورت: این جهان خدایی دارد که آن را آفریده و اداره می کند، چون هیچ پدیده ای خود به خود و بدون علت به وجود نمی آید. مثلاً اگر ساختمان جدیدی را ببینیم، یقین پیدا می کنیم دارای مهندس و بنّا و کارگرانی بوده و در اثر کار و کوشش آنان ساختمان درست شده است. هرگز احتمال نمی دهیم خود به خود و بدون علت به وجود آمده باشد.
کودکان وقتی حادثه جدیدی اتفاق بیفتد، از علت آن سؤال می کنند و برای هر چیز تازه ای دنبال چرایی هستند. در هر روز ده ها یا صدها “چرا” از زبانشان بیرون می آید. این نشان می دهد کودکان به خوبی قانون علیت را با فطرتشان دریافته اند.
اگر قلم و کاغذ سفیدی روی میز تحریرمان گذاشتیم و از اتاق بیرون رفتیم، بعد از برگشتن دیدیم کاغذ سیاه شده و خط هایی در آن نگاشته شده است، اطمینان پیدا می کنیم که درغیاب ما کسی سر میز رفته و با قلم، آن خط ها را نوشته است و اگر شخصی بگوید: قلم خود به خود حرکت نموده و آن خط ها را نوشته است، به حرف او می خندیم و گفته اش را غیر عاقلانه می شماریم.
اگر تابلویی را مشاهده کنیم که نقشه های زیبا وعکس ها و منظره های جالبش بینندگان را شیفته می کند، خواهم گفت که هنرمند خوش ذوق و با سلیقه ای در آن کار کرده و به واسطه هوشیاری و هنرمندی و بازوی توانای او است که یک صفحة بی ارزش به یک اثر گران مایه و ارزنده تبدیل شدهاست. اگر ساعت شما از کار افتاده شک ندارید که خراب شدن ساعت بی علت نیست، چنان که حرکت کردن عقربه های آن هم بی علت نبود، و می دانید که بر کار افتادنش نیز بی علت نیست. اگر بچه ای از بیرون بیاید و در دوچرخه یا اسباب بازی خود تغییری ببیند، مسلّماً دنبال علتش می گردد. به کودک گفته می شود: همان گونه که هیچ پدیده ای بدون علت و آفریننده به وجود نمی آید، جهان آفرینش نیز نمی تواند بدون آفریننده باشد و آفرینندة آن خداوند است.(1)
برای توجیه کودکان می توان از مثال استفاده کرد، ضمن بیان این که خداوند شبیه هیچ چیز نیست و مثال فقط برای نزدیک کردن به ذهن است. بهتر است که در صورت امکان از شعرهایی که در مورد خداوند سروده شده بهره گرفت.(2)
کودک از سال دوم زندگی که با لغات و کلمات آشنا می شود، به تدریج، به پرسش و پرگویی می پردازد، از این رو مرحلة سنّی 3 تا 7 سالگی به دوران پر گویی مشهور است. گاهی کودکان در دورة کودکستانی سؤالات زیادی درباه خدا و مرگ و امثال آن می کنند که پاسخ دادن به آن ها کار چندان آسانی نیست و ظرافت بیش تری لازم دارد. در این موارد باید توجه داشته باشیم که این مسائل برای کودکان چندان جدی نیستند و اگر بتوانیم فکر کودک را به گونه ای به مسائل قابل فهم او منحرف کنیم، مشکلی پیش نخواهد آمد. از سوی دیگر می توان این نکته ار نیز در پاسخ به کودک تفهیم کرد که پایخ کامل برخی پرسش های خود را در درس های مدرسه خواهد یافت.
در عین حال در برابر این گونه پرسش ها می توان پاسخ هایی داد که برای کودک قابل فهم باشند در این جهت می توان از داستان ها و مثال هایی بهره گرفت که، به بعضی اشاره می کنیم:
روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب خویش بر پیرزنی گذشت که با چرخ دستی نخ ریسی می کرد. از او پرسید: خدا را به چه دلیل شناختی؟ پیرزند دستش را که به دسته چرخ بود، برداشت و چرخ ایستاد. پیرزن گفت: به این دلیل، همچنان که این چرخ را دستی می باید که آن را به گردش آورد، چرخ عظیم جهان که همواره در گردش است، دستی مقتدر می گرداند.
داستان دیگر: در زمان قدیم پادشاهی بود که به خدا ایمان نداشت اما وزیری داشت که خدا پرست بود. هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد، شاه قبول نمی کرد تا این که وزیر دستور داد در یک بیابان دور افتاده که هیچ ساختمان و درختی نبود، یک ساختمان خیلی خوبی ساختند و اطراف آن را درخت کاری کرده و جوی های آب در زیر درختان جاری ساختند. یک روز وزیر، پادشاه را به شکار دعوت کرد. پادشاه نگاهش به آن ساختمان افتاد و از وزیر پرسید: در زمان های گذشته که برای شکار به این جا می آمدیم، چنین ساختمانی نبود. چه کسی این ها را ساخته است؟
وزیر پاسخ داد: این ها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره می کنی؟ این چه حرفی است که می زنی؟ آیا می شود که این ساختمان زیبا خودش ساخته شده باشد؟ وزیر گفت: وقتی بنای این ساختمان محقر و کوچک بدون بنّا غیر ممکن باشد، چگونه می شود که بنای آسمان ها و زمین و موجودات بسیاری که روی آن هستند، بدون آفریدگار باشد؟! پادشاه متوجه شد و به وجود خدا اعتراف کرد.
برای کودک می توان زندگی مورچه ها را مثال زد که در یک صف منظم در حال حمل مواد غذایی به انبار هستند. آن ها با نظم خاص بدون این که خط کشی یا تابلو و علامتی داشته باشند، حرکت می کنند و با هم تصادف نمی کنند. پا روی پای هم نمی گذارند و لانه را گم نمیکنند.
دانه های سالم را دو نیم می کنند، تا سبز نشود. مورچه ها در طور سال از دانه های ذخیره شده برای غذا استفاده می کنند، به این صورت که اوّل دانه ها را خرد می کنند، سپس آن را به صورت ترشی و مایع در آورده و آن گاه مصرف می کنند.
راستی چه کسی این موجودات ریز را آفریده و به آن ها تعلیم داده تا چنین منظم باشند؟
از آب و باد و صحرا از آسمـــان زیبا
از آن کبوتــری که نشسته بر بام ما
پـرسیـدم و شنیـــدم راز وجود آن ها
این قصه را می گفتند اما نه با زبان ها
نیــافــریده مـــا را به جـز خـدای یکتا
منبع: مهدپرتال
ارسال دیدگاه