به گزارش کودک پرس ، در این شماره از پرونده «چطور کتابخوان شدم؟» به سراغ یکی از نویسندگان همدانی رفتهایم. مهین سمواتی متولد ۱۳۴۲ است و در زمینه ادبیات کودک و نوجوان به عنوان مؤلف، مربی و داور ادبی فعالیت میکند. از سمواتی ۱۳ عنوان کتاب منتشر شده است همچون «ماجراهای پسرم و من»، «دوماشال»، «بدون ریش و سبیل مرد شدم» و «سنگ های لق دیوار». او در گفتوگویی که با ما داشته از علاقه و سعی خود در نوشتن داستانهایی گفته است که همه کودکان و نوجوانان را جذب کند؛ بهویژه پسرها را که به عقیده او، ترغیبکردنشان به مطالعه کتاب سختتر از دخترهاست. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
چطور و چه زمانی با کتاب و کتابخوانی آشنا شدید؟
از کودکی علاقه شدیدی به کتاب داشتم؛ ولی متأسفانه در دوران کودکی من، کتابهایی که مخصوص کودک و نوجوان باشند انگشتشمار بودند. چند نوع مجله بود مثل «کیهانبچهها» و «پیک». مجلههای بچهها و بزرگسالان را میخواندم؛ پیک بچهها را جمع میکردم، به هم میدوختم و مثل کتاب میشد و بارها آن را مطالعه میکردم. از دکه کتابفروشی اول خیابان بوعلی کتاب اجاره میکردم: شبی دو ریال. ژانر پلیسی را بیشتر دوست داشتم. رمانهای ۵۰۰، ۶۰۰ صفحهای را طی چند شب تند و سریع میخواندم و میبردم پس میدادم تا بتوانم دوباره یکی دیگر بگیرم.
مشوق اصلی شما برای کتابخواندن چه کسی بود؟
مشوقی به آن شکل نداشتم؛ به جز تعداد محدودی از بچههایی که همسن هم بودیم در فامیل. همدیگر را تشویق میکردیم به خواندن. کسی را به عنوان مشوق به یاد ندارم؛ نه معلم، نه خانواده یعنی اصولاً کتابخواندن بچهها آن هم از نوع کتابخواندن افراطی من، مزیت و کار پسندیدهای در آن دوره به حساب نمیآمد.
در روند کتابخوانی شما خانواده تأثیری نداشته است؛ اما به نظر شما امروزه خانوادهها در کتابخوانشدن بچهها میتوانند چه نقشی داشته باشند؟
نقش آنها خیلی مهم است؛ بچهها به طور طبیعی از بدو تولد از قصه خوششان میآید و کودکان تا قبل از سن هفتسالگی و رفتن به مدرسه تا قصهای را نشوند خوابشان نمیبرد؛ یعنی این علاقه ثابت شده است و یکجورهایی فطری و ذاتی است. معمولاً خانوادهها هم تا قبل از مدرسه خیلی مشوق قصه هستند؛ اما به محض ورود به مدرسه در بیشتر مواقع حمایت از بچهها قطع میشود و والدین بیشتر به کتابهای درسی توجه میکنند. به نظرم والدین در طلاییترین مراحل رشد کودک که خواندن را یاد میگیرد، مشتاق است کتاب را خودش بخواند، مستقل شود و دوست دارد که کلماتی را که یاد گرفته است در کتابها بخواند، همراهی نمیکنند و دست از حمایت برمیدارند و بیشتر آنها را تشویق میکنند به کارهای درسی. اینطوری بچهها کمکم از کتاب و قصه فاصله میگیرند؛ بنابراین استمرار همراهی و تشویق خانواده به کتابخواندن از سهسالگی تا پایان دوره ابتدایی نقش بسیار مهمی در نهادینهشدن این علاقه در آنها دارد. این نکتهای خیلی مهم است که من براساس تجربه به آن رسیدهام.
آیا شما فرزندی دارید؟ برای اینکه به کتاب علاقهمند شود چه کاری انجام میدهید؟
بله؛ من قبلاً برای بچههای خودم کتاب میخواندم و در این زمان برای نوههایم کتاب میخوانم. کتاب را خیلی با شور و هیجان میخوانم و وانمود میکنم که از خواندنش به هیجان آمدهام و خودم آن را خیلی دوست دارم. وقتی کتاب میخوانم صدای شخصیتها را تقلید میکنم و از زبان بدن استفاده میکنم و صدایم را بالا و پایین میبرم؛ خلاصه سعی میکنم که تمام حواس بچهها را به خودم و به داستان جلب کنم که آنها تا پایان داستان همراه من باشند و حوصلهشان سر نرود. این کتابخواندن و نوع کتابخوانی خیلی خیلی مهم است در تشویق بچهها به گوشکردن قصه و داستان.
در ابتدا چه کتابهایی مطالعه میکردید؟ اکنون بیشتر به چه کتابهایی علاقه دارید و مطالعه میکنید؟
آنموقع هر کتابی که به دستم میرسید با هر موضوعی جنگی، پلیسی، عشقی، جنایی و دینی میخواندم. واقعاً تشنه خواندن بودم و برایم مهم نبود. اکنون چون بیشتر برای کودکان و نوجوانان مینویسم سعی میکنم کتابهای این رده سنی ایرانی و خارجی- بخوانم و البته از کتابهای بزرگسال- مجموعه داستان و رمان- هم غافل نیستم. به طور کل، مطالعه بخش لذتبخش زندگی من است. شاید بشود گفت که بهترین تفریح من، خواندن و نوشتن است.
کتابخواندن چه تأثیری داشت که شما در آینده هم به سمت فرهنگ و ادب حرکت کنید؟
همانطور که گفتم من از کودکی کتاب میخواندم؛ اما هیچوقت تصور نمیکردم یک روزی خودم بنویسم یا شعر بگویم. تمام کتابهایی که خواندم به اضافه تجربه زیستهام در ناخودآگاهم به صورت گنجی پنهان بوده تا اینکه در مقطعی احساس کردم ذهنم پر از داستانهای نانوشته است و این بود که شروع کردم به نوشتن. بنابراین مطالعه ممکن است در لحظه تأثیرگذار نباشد یا فکر کنیم هرچه خواندیم و شنیدیم فراموش کردهایم؛ اما قطعاً در طرز تفکر و اندیشه ما مؤثر است.
از خاطرات کتابیتان برایمان بگویید.
وقتی داستان مینویسم با شخصیتهای کتاب زندگی میکنم و گاهی چنان با این شخصیتها مأنوس میشوم که حتی خواب شخصیتها را میبینم. یک داستانی دارم به نام «میشوم اندازه یک نقطه»؛ شخصیت اصلی نوجوانش محمدامین است که یک شب خوابش را دیدم. به من سلام کرد، پرسیدم شما؟ گفت: محمدامین توی داستانم.
تاکنون شده با کتابی خیلی خاطره داشته باشید؟
بله، با همه داستان و کتابها خاطره داشتهام؛ اما اینروزها در حال نوشتن رمانی هستم که شخصیت اصلی داستان نوجوانی است که پدرش از آنهایی است که در سطل زبالهها ضایعات را جمعآوری میکند. این پسر در یک مقطعی احساس میکند باید به پدرش کمک کند؛ ولی پدرش راضی نیست و میگوید باید دَرسَت را بخوانی. اتفاقات بسیار جالبی برای این پسر رخ میدهد. او پسر هنرمندی است و اکنون فعلاً دارم با این کتاب زندگی میکنم و با آن مأنوس شدهام. در کوچه و خیابان که میروم و هر یک از این مردان کوچک را که میبینم- بچههایی که در حال جمعکردن پلاستیکها و آشغالها هستند- احساس میکنم اینها همان سهراب قصه من هستند. به سراغشان میروم، با آنها حرف میزنم و پای درددلشان مینشینم. حرفهای آنها انگیزه نوشتنم را صدبرابر میکند.
از وضعیت کتابخوانی بچههای نسل جدید هم برایمان بگویید که آن را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظرم تعداد دختران کتابخوان به مراتب بیشتر از پسرها است. ترغیبِ پسرها به خواندن خیلی سخت است؛ مخصوصاً با توجه به جذابیتهایی که فضای مجازی برای آنها دارد. همچنین تعداد کتابهایی که پسران نوجوان را جذب کند زیاد نیست. این دغدغه از همان وقتی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و کلاس داشتم، همراه من بوده است؛ به همین دلیل سعی میکنم داستانهایم خیلی پرتعلیق و پرکشش و جذاب باشد تا پسرها را هم وادار به خواندن کند. بهشخصه نهایت سعی خودم را میکنم که نسل جدید کودک و نوجوان سرزمینم چه پسر و چه دختر، به خواندن تشویق شود.
ارسال دیدگاه