صبح دوشنبه، ۱۷ دیماه، شاید هیچکس تصور نمیکرد که زنگ تفریح آن روز، زنگ آخر باشد. خانم معرفاوی، همان معلمی که چشمانش همیشه با برق امید میدرخشید و هر روز برای کودکانش از دنیای علم و دانایی قصه میگفت، در سکوت کلاس تنها شد. کودکانش، وقتی از زنگ تفریح بازگشتند، با تصویری مواجه شدند که تا ابد بر قلب کوچکشان حک خواهد شد؛ معلمشان دیگر نمیتوانست قصه بگوید، نمیتوانست لبخند بزند.
آمبولانس آمد، همسرش با شتاب رسید، اما قلبی که سالها با عشق به دانشآموزانش میتپید، دیگر تاب نیاورد. خانم نرگس معرفاوی، در حالی که میان درس و عشق به شاگردانش زندگی کرده بود، در همان مسیر نیز جان باخت.
او فقط یک معلم نبود؛ او مادری برای فرزندان مدرسه بود، چراغی که در تاریکی روشنایی میبخشید، قصهگویی که روزهای کودکان را رنگین میکرد. حالا اما، این چراغ خاموش شده است.
وزیر آموزش و پرورش و مدیرکل منطقه هم پیام تسلیت فرستادند، اما چه کسی میتواند اشکهای دانشآموزان کوچکی را که جای خالی معلمشان را میبینند، پاک کند؟ چه کسی میتواند عمق اندوه خانوادهای را که ستون خانهشان فرو ریخته، تسکین دهد؟
نرگس معرفاوی، نمادی از فداکاری بود. آموزگاری که تا آخرین نفس، پای تعهدش ایستاد. زندهیاد معرفاوی، قصهای از عشق، ایثار و مسئولیت بود که اکنون به پایان رسیده است، اما یادش در قلبها زنده خواهد ماند.
اینک، در میان خاک و آسمان اروندکنار، ستارهای خاموش شده، اما نوری که او به شاگردانش بخشید، هرگز خاموش نخواهد شد…
ارسال دیدگاه