٧ ماه سخت بدون «بنیتا»

به گزارش کودک پرس ،هم از آن خانه رفتند هم از آن محله . دیگر از آن پراید نقره‌ای هم خبری نیست. آن را هم فروختند. می‌خواستند فرار کنند از خاطرات و یاد بنیتای ٨ ماهه، اما نشد. هر گوشه خانه یادآور خاطرات زندگی کوتاه بنیتا بود. حالا هر لحظه فکر دختر نوپایشان آنها را آرام نمی‌گذارد. چه کسی فکر می‌کرد قصه تلخ گمشدن بنیتا تا این حد تراژیک باشد. آرزوهای رنگارنگ پدر و مادرش زود رنگ باخت. ذهنشان آشفته و خواب‌هایشان پریشان است. دیگر نمی‌خندند.

پدر و مادر بنیتا، از آن صبح پنجشنبه تلخ تا امروز زندگیشان دیگر رنگی ندارد. ٧ ماه است بدون شنیدن صدای خنده‌های بنیتا صبح را شب می‌کنند. روزگارشان هر روز تلخ‌تر از گذشته می‌شود. زمان، یاد بنیتا را از ذهنشان پاک نکرده است. بنیتایی که وابسته مادرش بود و حتی یک لحظه هم از او جدا نمی‌شد. حالا ٧ ماه از جدایی این مادر و دختر می‌گذرد و مادر هر روز دلتنگ‌تر از گذشته می‌شود.

 

بنیتای ٨ ماهه صبح روز پنجشنبه، ٢٩ تیرماه بود که گرفتار نقشه یک سارق شد و به همراه خودروی پدرش ربوده شد. سارقی که قصدش دزدیدن این خودروی روشن بود، در راه با یک بچه در ماشینش مواجه شد و درنهایت این دختربچه کوچک و بی‌دفاع را گوشه‌ای از خیابان، آن هم در گرمای تابستان رها کرد.

همدست این سارق هم در همان محل سرقت حضور داشت و شاهد ربوده شدن این کودک بود. بنیتا تنها در خودرو ماند و خانواده‌اش یک هفته از او خبری نداشتند. تا این‌که ٦ روز بعد، راز سرنوشت تلخ و دردناک بنیتا فاش و مشخص شد که این کودک، گرما، گرسنگی و تشنگی را تاب نیاورده و جان خود را از دست داده است. مرگ تلخ بنیتا دل مردم را به درد آورد. ماجرای عجیبی که هیچ‌کس نمی‌توانست آن را باور کند. کودک ٨ ماهه در جهنم داغ جان داد و هیچ‌کس نتوانست به او کمک کند.

حالا عامل اصلی مرگ بنیتا در آستانه اعدام قرار دارد و همدستش هم قرار است دوباره به‌زودی دادگاهی شود. حکم قصاص برای قاتل بنیتا روز ٢٥ شهریور ماه صادر شد و روز ٢٨ آذر ماه نیز به تأیید قضات دیوان عالی کشور رسید. در این روزهایی که هر لحظه به اجرای حکم قاتل بنیتا نزدیک می‌شویم، حسن قلعه‌نویی پدر بنیتا در گفت‌وگو با «شهروند» از لحظه‌های سخت بدون کودکش می‌گوید و ماجرای این روزهای خود را روایت می‌کند:
در این ٧ ماه، روزگارتان چطور گذشت؟
معمولا می‌گویند زمان همه چیز را حل می‌کند. روزهای اول همه می‌گفتند، به مرور زمان حالتان بهتر می‌شود، اما برای ما همه چیز برعکس بود. روز به روز که می‌گذرد، نه‌تنها حالمان بهتر نمی‌شود، بلکه هر لحظه بیشتر دلتنگ دخترمان می‌شویم. خنده‌های بنیتا از جلوی چشمانمان کنار نمی‌رود. سعی می‌کنیم فراموش کنیم. ولی مگر می‌شود، هر روز بیشتر عذاب می‌کشیم. هیچ موی مشکی روی سر من نیست. تمام موهایم سفید شده است. هر روز برای بنیتا اشک می‌ریزیم. روزگارمان اصلا خوب نیست.

 

حال مادر بنیتا چطور است؟
بنیتا به شدت وابسته مادرش بود. همیشه فقط در بغل مادرش آرام می‌گرفت. حتی وقت‌هایی که همسرم در آشپزخانه بود و غذا درست می‌کرد، بنیتا گریه می‌کرد و دلش می‌خواست به بغل او برود. زمانیکه میهمان داشتیم از بغل مادرش پایین نمی‌آمد. حالا تصور کنید حال همسرم چطور است. این وابستگی آن‌قدر زیاد بود که همسرم مرتب به یاد بنیتا می‌افتد. به یاد لحظه‌هایی که گریه می‌کرد و می‌خواست به بغل مادرش برود. همه اینها همسرم را از پا انداخته و تحمل زندگی را برایش سخت کرده است.

 

حکم قصاص قاتل بنیتا تأیید شده؛ قصد ندارید رضایت بدهید؟
ما به هیچ‌عنوان رضایت نمی‌دهیم. ٧ماه است داریم عذاب می‌کشیم و باید باعث و بانی آن مجازات شود. آنها دختر کوچک و بی‌دفاعم را نابود کردند. باعث شدند به بدترین شکل جان بدهد. مگر می‌شود رضایت داد. اصلا نمی‌توانم قدرت چنین بخششی را داشته باشم. می‌خواهم متهم هرچه زودتر اعدام شود و به سزای اعمالش برسد.

 

در این مدت کسی از خانواده قاتل با شما تماس نگرفته و تلاشی برای جلب رضایت نکرده است؟
هیچکس برای جلب رضایت سراغ ما نیامده است. نه از خانواده متهم و نه از طرف مردم؛ تنها یک بار وکیل متهم با من تماس گرفت و خواستار رضایت شد، ولی من گفتم دیگر با من تماس نگیرد. حتی نمی‌خواهم در باره رضایت فکر کنم. من و همسرم تنها خواسته‌مان مجازات هردو متهم است.

 

در مورد متهم ردیف دوم هم درخواست قصاص دارید؟
او هم باید اعدام شود. او هم به اندازه متهم ردیف اول مجرم است. در کشته شدن دخترم نقش اساسی دارد. او لحظه ربوده شدن دخترم، همانجا حضور داشته و تمام فریادها و اشک‌های من و همسرم را دیده است، اما هیچ تلاشی برای نجات دخترم نکرد. ما تا آخرین لحظه از اعدام متهم ردیف دوم هم منصرف نمی‌شویم.

 

می‌دانید برای اعدام متهمان باید تفاضل دیه را پرداخت کنید؟
هیچ پولی ندارم که پرداخت کنم. ما حتی پول وکیل هم نداشتیم. یک وکیل دعاوی گرفتیم که به صورت رایگان از پرونده ما دفاع کرد. خیلی هم تلاش کرد و در همه مراحل کمکمان کرد. ولی او هم دیگر نیست و پول وکیل هم نداریم. در کل زندگیمان سخت است. من یک کارگر ساده‌ام و قدرت پرداخت هیچ پولی را هم ندارم.

 

هنوز در همان خانه زندگی می‌کنید؟
بعد از مرگ بنیتا اصلا نتوانستیم پایمان را در آن خانه بگذاریم. چند وقت بعد اسباب‌کشی کردیم و به محله جدید رفتیم. حتی از آن محله هم بدمان می‌آمد. آن خودرو را هم فروختم. نمی‌توانستم به آن ماشین نگاه کنم. ماشینی که محل دفن و جان دادن دخترم شد. آن را فروختم و پول پیش خانه‌ام را بیشتر کردم. الان هیچ خودرویی ندارم. مستاجرم و هرچه پول در می‌آورم باید اجاره خانه بدهم. هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند که زندگی من و همسرم بعد از این حادثه چقدر سخت شده؛ اشک‌هایمان تمامی ندارد. با این‌که از آن خانه رفته‌ایم، با این‌که خودرویمان را فروخته‌ایم، اما باز هم یاد بنیتا همراه ما است. زندگی بدون او سخت است. برای همین باعث همه اینها باید اعدام شود. تا آنها مجازات نشوند ما هم آرام نمی‌گیریم.

 

 

منبع: روزنامه شهروند