همنشینی با کودکان کار در زیرنور ماه

صدای جرینگ سکه پانصد تومانی که در ظرف دخل «رمضان» می پیچد، صورتش را زیر نور قرص کامل ماه شبی زمستانی بالا می‌آورد، پسر نوجوان دست در کیسه اسپند می‌برد و روی زغال‌های سرخ می‌پاشد.

به گزارش کودک پرس ، هُرم اسپندهای آتش گرفته با زغال در تاریکی شب درست چند قدم مانده به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه‌السلام) صورتم را می نوازد؛ شب جمعه است. نماز مغرب و عشا تمام شده و خیابان های اطراف حرم خلوت است؛ هر از چند گاهی چند نفری پارکینگ حرم بیرون می آیند و برای زیارت به سمت باب المصلی می روند.

در محوطه جنوبی حرم عبدالعظیم که آن را به نام قبله تهران می شناسند، چند کودک و نوجوان دنبال هم می دوند؛ با وجود تاریکی هوا از لباس و حرف هایی که با هم می زنند، می شود آنها را شناخت؛ اینکه افغان هستند، فال می فروشند و حتی شاید با هم نسبت فامیلی دارند.

این سوتر اما رمضان که حدود ۱۲ سال دارد آرام و جدی زیر نور ماه ایستاده؛ کیسه ای از اسپند و زغال به بازوی راست آویزان کرده و اسپنددان به دست دیگر دارد؛ کاسه دخلش هم در دستش است و البته با لباس بلوچ.

خودش می گوید که اهل پاکستان است؛ چند سال پیش که در کراچی سیل آمد، خانه شان را آب برد؛ بار سفر بستند و راهی ایران شدند.

از پدرش که می پرسم، می گوید مریض احوال است؛ سنگ کلیه دارد و نمی تواند کار کند! او هم مانند بسیاری از کودکان اتباع غیرمجاز قید درس خواندن را زده، سواد ندارد اما پول را می شناسد و بلد است خرج و دخلش را بشمارد.

 

مدتی می گذرد تا حرف دلش باز شود اما باز هم گویا شرم مانع از این می شود گلایه کند؛ از برادر کوچکترش می گوید که از قضای روزگار مدرسه می رود و درس می خواند؛ از خانه شان که اطراف قلعه نو در جنوب ری است و اینکه نمی خواهند به پاکستان برگردند، «چون کار هست ولی همیشه سیل می آید».

مکالمه طولانی من با رمضان توجه دیگر کودکانی را که در نزدیکی ما بازی می کنند، جلب می‌کند و به امید فروختن فالی به سمت ما می آیند؛ دختر هفت ساله ای که لباس پسرانه ای به تن دارد، «صمیم» است و تازه امسال کلاس اول رفته؛ دو خواهر به نام های «فاطمه» و «بی بی زهرا» که در نگاه اول فکر می کنی دوقلو هستند، اما وقتی هم کلام می شوی، فاطمه بزرگتر است و بی بی زهرای کوچکتر که سر زبان دارد، می خواهد با شیرین زبانی به خرید فالی راضی‌ات کند.

 

صمیم که لباس تنش دوسالی از سنش بزرگتر است، فال تعارف می کند؛ وقتی می پرسم مدرسه می روی؟ سینه صاف می کند و بله بلندی می گوید و با افتخار می گوید افغان است؛ عصرها مدرسه می رود و به گفته خودش خانه شان همان حوالی است و مادر فاطمه و بی بی زهرا را خاله صدا می زند؛ گویا اینها با هم همسایه هستند.

«عصرها که از مدرسه به اینجا می آیم، روزی ده تا فال می فروشم و پولم را به بابام می دهم»؛ می گوید که پدرش کارگر یک کارگاه شیشه است و برادرانش هم مثل او کار می کنند؛ صمیم فرزند پنجم یک خانواده افغان است که ایران به دنیا آمده و به گفته خودش کارت اقامت دارند.

اما بی بی زهرا که یکی از دندان‌های شیری اش لق شده و با زبانش با آن بازی می کند، دو ساله بوده که به صورت قاچاق به ایران آمده، تا پارسال درس نمی خوانده ولی الان مدرسه می رود و کلاس اول است.

 

آدرس خانه بی بی زهرا هم همین حوالی است؛ با انگشت اشاره پسر جوانی را نشان می دهد که داخل کانکس پارکینگ حرم نشسته و به خودروها کارت ورود می‌دهد؛ می گوید برادرش است و البته پدرش را هم نشان می دهد که خودروها را در پارکینگ راهنمایی می کند.

گرم صحبت هستم که فاطمه یعنی خواهر بزرگتر از جمع ما می رود؛ حتی یک کلمه هم حرف نمی زند؛ به نظر ۹ ساله است؛ در تاریکی شب روی یکی از صندلی‌های محوطه ورودی حرم در کنار زنی می نشیند که وقتی از بی بی زهرا می پرسم او کیست؛ می گوید مادرمان است؛ «هر روز عصر با مادرمان می آییم؛ ما فال می فروشیم و مادر هم مراقب ماست که کسی اذیتمان نکند».

صمیم و بی بی زهرا وقتی از هر کدامشان یک فال می خرم، می دوند و می روند، باز هم من می مانم و رمضان که به بقیه بچه ها فخر می فروشد؛ می گوید اینها باید کلی التماس این و آن را بکنند تا کسی از آنها فال بخرد، اما من همینجا می نشینم و هر رهگذری پولی به دخلم می اندازد ؛ «خدا بزرگ است» درآمدم هم از اینها بیشتر است.

رمضان به حرف های چند رهگذر که به صحبت های ما گوش می کردند و می گفتند با این وضعیت ارزش پول دیگر صرف نمی کند در ایران بمانی، بی توجه است، او دغدغه نان دارد برای خانواده ای که هنوز کارت اقامت ندارند.

 

رمضان می گوید من با تمامی اقوام و فامیل خود یعنی عموها و عموزاده هایم به ایران آمدیم، شیعه هستیم و قصد داریم در ایران بمانیم، اینجا درست است که کار کم شده اما بیشتر مردم دستشان به خیر است و به ما با اینکه خارجی هستیم، کمک می کنند.

«من بجز پاسپورت پاکستانی مدرک شناسایی دیگری ندارم، با اینکه برادران کوچکترم در ایران به دنیا آمده اند. تمام خانواده ما به شغل گدایی مشغول هستند و من روزی ۵۰ هزار تومان درآمد دارم».

به او می گویم که دوست نداری درس بخوانی؟ که جوابم را با سر تکان دادن به نشانه «نه» می دهد و می گوید که هرچقدر بیشتر پول در بیاورم برای برادران و خواهران کوچکترم می توانم امکانات تحصیل و راحتی فراهم کنم.

از رمضان و بچه های افغان جدا می شوم و درست در ورودی حرم؛ پسر بچه دیگری جلویم را می گیرد و فال می فروشد؛ ساکن نفرآباد است و هفت سال بیشتر ندارد؛ پنج شنبه شب ها با بقیه بچه ها به اینجا می آید؛ می گوید ما ۶ تا بچه هستیم که اینجا فال می فروشیم و بعد یکی یکی اسم هایشان را می گوید: سمیه، سامیه، نظیر، فاطمه، بی بی زهرا و صمیم؛ «گاهی برخی رهگذران برایمان غذای نذری یا لباس می آورند». خودش می گوید که پنج شنبه ها بیشتر فال می خرند و  شاید به همین خاطر است که فقط آخر هفته ها می آید.

 

یک فال هم از او می خرم و با اذن دخول وارد حرم می شوم؛ سالهاست که حوض میان صحن مصلی را پر کرده اند؛ در داخل حرم، تعداد بچه های افغان که کنار پدر و مادرشان جست و خیز می کنند، کم نیست؛ والدینشان مشغول دعا هستند و آنها روی سنگ های مرمر سرسره بازی می کنند؛ حرم خلوت است و از گوشه ای صدای دعای کمیل به گوش می رسد: «ای که شکایت از احوال پریشانم را فقط به تو می گویم…».

از حرم که خارج می شوم، در خروجی پارکینگ «فاطمه» در کنار برادرش ایستاده، چهارمین فال حافظ را از فاطمه می خرم و در اندیشه صحبت های نگفته او هستم؛ می دانم که بالغ بر ۱۰۰ هزار تبعه افغانستان به صورت قانونی در شهرستان ری سکونت دارند؛ کسی چه می داند شاید به همین میزان نیز تبعه غیرمجاز افغان و پاکستانی و یا دیگر کشورها، ری را انتخاب کرده باشند.

دور باطل جمع آوری کودکان کار
داستان کودکان کار؛ منحصر به شهرستان ری نیست؛ در کلانشهرها و حاشیه های آنها این معضل نمود دارد و دستگاههای متولی هم برنامه ای جز ساماندهی دوره ای آنها را ندارند؛ بر پایه آمار سازمان بهزیستی کشور فقط در نیمه نخست امسال سه هزار و ۳۵۳ کودک کار و خیابان در مراکز نگهداری کودکان کار پذیرش و علاوه بر آن سه هزار و ۷۲۸ کودک کار و خیابان شناسایی شدند.

محمود علیگو رئیس امور آسیب دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی کشور می گوید یکی از راههای مقابله با این آسیب اجتماعی این است که مردم به کودکان کار و خیابان و به کودکان متکدی پول ندهند، زیرا پول دادن به این کودکان به معنای حضور مداوم آنها در خیابان است.

تکدی گری جرم است
فعالان اجتماعی در حوزه کودکان کار بر این باورند، اگرچه در قانون مجازات اسلامی تکدی گری جرم محسوب می‌گردد و در رویه کنونی متکدیان جمع آوری شده با دستور قضایی در سامانسراهای شهرداری ها نگهداری می‌شوند، اما به نظر می رسد این مجازات نتوانسته است بازدارنده باشد و افراد متکدی گاهی برای چندمین بار به این مراکز ارجاع داده می‌شوند. از طرفی ظرفیت نگهداری این مراکز هم محدود است.

قانونگذار مجازات تکدی‌گری را سه ماه تا یک سال حبس و استرداد تمامی اموال جمع آوری شده از این راه، پیش بینی کرده اما روند فزاینده آمار تکدی گری بخصوص در میان کودکان ثابت می کند که این قوانین بازدارنده نیست؛ از این رو  فعالان اجتماعی به فکر مجازات های جایگزین حبس هستند و اینکه خانواده های متکدیان را از طریق آموزش های کارآفرینی، خودکفا کنند.

 

تکدی گری در ری پیچیده است
شهرستان ری از دیرباز یکی از قطب های گردشگری مذهبی در کشور بوده و در اعیاد و مناسبت های مذهبی و تعطیلات پایان هفته زائران به این شهر می آیند؛ همین امر سبب شده تا در روزهای پایانی هفته متکدیان اتباع بیگانه و کودکان کار از نقاط دیگر هم به ری بیایند و در نتیجه شرایط پیچیده شده است.

آنطور که «علی نعمتی» رییس اداره بهزیستی شهرستان ری می گوید، ۸۰ درصد کودکان کار این شهرستان را اتباع بیگانه تشکیل می دهند و چاره کار هم جمع آوری آنان توسط نیروی انتظامی است؛ یعنی نیروی انتظامی این کودکان را جمع آوری و با حکم قضایی به بهزیستی تحویل می دهد تا ساماندهی شوند.

کودکان کار از شهرهای مختلف از جمله ری بیشتر در زمینه کار با ترازو، دست‌فروشی، گل‌فروشی در خیابان روزگار می گذرانند و حتی عده ای از آنها در کارگاه‌های کوچک از جمله کوره‌های آجرپزی، تولیدی ها مشغولند.

اغلب کودکان کار و متکدیان شهرستان ری در مناطق ۱۳ آبان، قلعه گبری، امین آباد، قوچ حصار، قلعه نو و نفر آباد زندگی می کنند؛ مناطقی که با انواع معضلات اجتماعی همچون مهاجرت غیر قانونی توام با محرومیت، اعتیاد، کار کودک، محرومیت کودکان از تحصیل و حاشیه نشینی دست و پنجه نرم می کنند.

با وجود تلاش هایی که برای جمع آوری این کودکان انجام می شود، پرسشی که در ذهن بسیاری از ساکنان ری مطرح است، اینکه چرا با وجود جمع آوری کودکان  و ساماندهی آنان هنوز این دور باطل ادامه دارد و هر از چندگاهی تعداد متکدیان و کودکان کار در این شهرستان که چهره مذهبی دارد، رو به فزونی می نهد؛ پاسخ ساده است و آن اینکه سامانه یا بانک اطلاعاتی از متکدیان جنوب پایتخت در دسترس نیست.

تابستان امسال بود که فرمانداری ری از طراحی و راه اندازی سامانه بانک اطلاعاتی متکدیان جنوب پایتخت خبر داد تا بتوان به شناخت کاملی از وضعیت موجود متکدیان این شهرستان به دست آورد؛ البته نسخه کشوری این سامانه شهریور ۹۷ از سوی وزارت کشور به بهره برداری رسید تا هویت متکدیان و کودکان کار از طریق عنبیه چشم، تشخیص داده شود زیرا شناسایی کودکان کار و خیابان به همین راحتی و از روی مدارک هویتی ممکن نیز چون هر روز با یک اسم می آیند و از سوی دیگر برخی حتی اثر انگشت ندارند.

مسئولان ری می گویند، در روزهای پایانی هفته که متکدیان نیز در سطح شهر بیشتر می شوند نیاز به تشکیل اکیپ های ویژه است تا کودکان کار و متکدیان ساماندهی شوند؛ یعنی جمع آوری و به مراکز پذیرش آنان تحویل داده شوند.

حمایت بهزیستی از ۵۵۰ کودک کار
بر اساس آخرین آمار بهزیستی ری، در ۹ ماهه امسال بیش از ۵۵۰ کودک کار در مراکز حمایتی آموزشی بهزیستی این شهرستان ساماندهی و از خدمات این مرکز به‌ صورت رایگان بهره‌مند شدند.
رییس اداره بهزیستی شهرستان ری توضیح می دهد که خدمات این مرکز برای کودکان کار شامل پیگیری‌های مددکاری، روانشناسی، آموزشی، حمایت‌های مالی، حمایت از ادامه تحصیل کودکان، برنامه‌های اوقات فراغت و اشتغال برای اعضای خانواده است.
طبق آماری که نعمتی ارایه می دهد، اغلب کودکان کار پذیرش‌ شده در مرکز حمایتی آموزشی کودک و خانواده، بین سنین ۶ تا ۱۲ سال و عده‌ای نیز بین ۱۳ تا ۱۸ سال هستند که بیشتر در خانواده‌های بی سرپرست، بدسرپرست(والدین معتاد) و خانواده‌هایی که وضعیت مالی مناسبی ندارند، دیده می شوند.
بهزیستی ری از شهروندان خواسته تا در صورت مشاهده کودکان کار با شماره‌های ۱۳۷ شهرداری، ۱۱۰ ناجا و ۱۲۳ اورژانس اجتماعی تماس بگیرند.

 

 

 

منبع: ایرنا