ظرافتهایی که باید در «فبک» در نظر گرفت
فلسفه برای کودکان تنها میتواند در ذیل پارادایم تربیت نه پارادایم فلسفه- پذیرفتنی و پسندیده باشد. هر محتوا یا روش انتخابی برای ارائه یا در آستانه ذهن کودک قرار گرفتن لازم است با نظرات فلسفه و علومتربیتی، روانشناسی کودک، اصول راهنمایی و مشاوره سنجیده شود.
به گزارش کودک پرس ،حامد صفاییپور طی یادداشتی پیرامون فلسفه برای کودکان (فبک) نظراتی ارائه داد. در یادداشت وی آمده است: «در پی درج چندین مصاحبه و بحث نظری درباره «فلسفه برای کودکان (فبک)» در میان صاحبنظران و مروجان فبک، در مقام یک «گردشگر فبک» برخی از تأملات شخصی خود را درباره فبک مکتوب کنم. امیدوارم این امر، به شکلگیری گفتوگو و زمینهسازی اندیشیدن بیشتر در موضوع حساس و پراهمیت کودک، فبک و تربیت منتهی شود.
۱- اندیشیدن به فبک در جهان تربیت
به نظر من، فلسفه برای کودکان تنها میتواند در ذیل پارادایم تربیت نه پارادایم فلسفه- پذیرفتنی و پسندیده باشد. هر محتوا یا روش انتخابی برای ارائه یا در آستانه ذهن کودک قرار گرفتن لازم است با نظرات فلسفه و علومتربیتی، روانشناسی کودک، اصول راهنمایی و مشاوره سنجیده شود. پیامد این باور این است که فلسفه، چه به معنای محتوای فلسفی مثل آنچه در کتاب «دنیای سوفی» دیده میشود- و چه به معنای «روش» آنچه با عنوان فلسفهورزی شناخته میشود و مهارتهای استدلال، تفکر منطقی، واضح اندیشی و همهجانبهنگری» را در بر میگیرد- به خودی خود، اقتداری برای در آستانه ذهن کودک قرار گرفتن ندارد. هر برنامه تربیتی یا آمورشی، روشها و رویکردهای «با کودک بودن» در کل هرچه هستند و از هر حوزه دانشی و معرفتی برآمدهاند، لازم است به سرویراستاری «فلسفه تربیت و علومتربیتی» تَن دهند. جدا کردن «حلقه کندوکاو» یا «اجتماع پژوهشی» از جهانِ تربیت هیچ وجاهتی ندارد. مهمترین پیامد این باور این است که یک استاد فلسفه که تاریخِ فلسفه یا فلسفهورزی آموزش میدهد، برای «با کودک بودن»، از آن جهت که صرفاً فلسفهدان یا فلسفهورز است، کفایت لازم را ندارد مگر اینکه بر «ماهیتِ تربیتی» این ارتباط آگاه باشد.
به نظر من، فلسفه برای کودکان تنها میتواند در ذیل پارادایم تربیت نه پارادایم فلسفه- پذیرفتنی و پسندیده باشد. هر محتوا یا روش انتخابی برای ارائه یا در آستانه ذهن کودک قرار گرفتن لازم است با نظرات فلسفه و علومتربیتی، روانشناسی کودک، اصول راهنمایی و مشاوره سنجیده شود. پیامد این باور این است که فلسفه، چه به معنای محتوای فلسفی مثل آنچه در کتاب «دنیای سوفی» دیده میشود- و چه به معنای «روش» آنچه با عنوان فلسفهورزی شناخته میشود و مهارتهای استدلال، تفکر منطقی، واضح اندیشی و همهجانبهنگری» را در بر میگیرد- به خودی خود، اقتداری برای در آستانه ذهن کودک قرار گرفتن ندارد. هر برنامه تربیتی یا آمورشی، روشها و رویکردهای «با کودک بودن» در کل هرچه هستند و از هر حوزه دانشی و معرفتی برآمدهاند، لازم است به سرویراستاری «فلسفه تربیت و علومتربیتی» تَن دهند. جدا کردن «حلقه کندوکاو» یا «اجتماع پژوهشی» از جهانِ تربیت هیچ وجاهتی ندارد. مهمترین پیامد این باور این است که یک استاد فلسفه که تاریخِ فلسفه یا فلسفهورزی آموزش میدهد، برای «با کودک بودن»، از آن جهت که صرفاً فلسفهدان یا فلسفهورز است، کفایت لازم را ندارد مگر اینکه بر «ماهیتِ تربیتی» این ارتباط آگاه باشد.
۲- اندیشیدن به کار مربی و کار فبک
باور فوق، به تولید این معنا از برنامه «فلسفه برای کودکان» منجر میشود که فلسفه برای کودکان به واقع، «فیلسوف در میان کودکان» یا به بیان دقیقتر «مربی فیلسوف در میان کودکان» است. یعنی اولاً، این «فلسفه» نیست که به میان کودکان میرود، بلکه در درجه نخست اهمیت، شخصیت هوشیار و فرهیخته «مربی فیلسوف» است که با کودکان همنشین و نه تنها همکلام- میشود (معنایی که گمان نمیکنم مخالفی داشته باشد) و دیگر اینکه، همین فرد، لازم است دارای انگیزه، شور، بینش و فن تربیت باشد تا خطابِ «مُربی» به او غیرمجاز نباشد. مُربی، زمینهساز تربیت و بهبود گام به گام است که این امر را با توجه به فردیت کودک و زمینههای تربیتی او انجام میدهد.
باور فوق، به تولید این معنا از برنامه «فلسفه برای کودکان» منجر میشود که فلسفه برای کودکان به واقع، «فیلسوف در میان کودکان» یا به بیان دقیقتر «مربی فیلسوف در میان کودکان» است. یعنی اولاً، این «فلسفه» نیست که به میان کودکان میرود، بلکه در درجه نخست اهمیت، شخصیت هوشیار و فرهیخته «مربی فیلسوف» است که با کودکان همنشین و نه تنها همکلام- میشود (معنایی که گمان نمیکنم مخالفی داشته باشد) و دیگر اینکه، همین فرد، لازم است دارای انگیزه، شور، بینش و فن تربیت باشد تا خطابِ «مُربی» به او غیرمجاز نباشد. مُربی، زمینهساز تربیت و بهبود گام به گام است که این امر را با توجه به فردیت کودک و زمینههای تربیتی او انجام میدهد.
۳- اندیشیدن به سَبَک؛ سفسطه برای کودک
ممکن است اشکال شود که چنین رأیی درباره خصوصیات مُربی فبک، ایدهآلنگری است؛ چنین فرد خِبره و کاملی کجا یافت میشود؟ یا اینکه، از اساس کار مربی در حلقه، تا این حد نیازمند تربیتشناسی و فیلسوف مآبی نیست؛ کافی است مربی یا تسهیلگر فبک بتواند سقراطوار، «پرسشهای به جایی» بپرسد و با این روش، به «مامایی اندیشه» بپردازد و این سطح از دانایی و توانایی به آن حد از خبرگی و جامعیت نیازی ندارد. در جواب میگویم که اولاً بحث درباره جایگاه، بایستهها و نبایستههای مربی فبک، یک بحث نظری است و در بحث نظری مهم ایضاح مفاهیم، غایات، پیشفرضها و دیگر مقتضیات است. ثانیاً به لحاظ عملی نیز پاسخ ارائه شده قانعم نمیکند. اگر قرار است نقش تسهیلگر یا مربی فبک، صرفِ «پرسشگری- بدون بینش و دانش دقیق و عمیق فلسفی» باشد، از اساس، چرا از عنوان «فلسفه» استفاده شود؟ و وجه تمایز فلسفهورزی با «یادگیری مشارکتی» یا «تدریس تفکر- محور» چیست؟ ثالثاً، با این استاندارد حداقلی درباره مربی فبک، چگونه دانسته میشود مربی فبک در حال فلسفهورزی است یا سفسطهورزی؟ فیلسوفهای کوچک اسیر سوفیستهای بزرگ (دشمنان سقراط) نشدهاند؟! و اگر شدهاند، در این حال، فبک چگونه به اهدافش میرسد و جزمیتهای تازه ایجاد نمیکند؟
ممکن است اشکال شود که چنین رأیی درباره خصوصیات مُربی فبک، ایدهآلنگری است؛ چنین فرد خِبره و کاملی کجا یافت میشود؟ یا اینکه، از اساس کار مربی در حلقه، تا این حد نیازمند تربیتشناسی و فیلسوف مآبی نیست؛ کافی است مربی یا تسهیلگر فبک بتواند سقراطوار، «پرسشهای به جایی» بپرسد و با این روش، به «مامایی اندیشه» بپردازد و این سطح از دانایی و توانایی به آن حد از خبرگی و جامعیت نیازی ندارد. در جواب میگویم که اولاً بحث درباره جایگاه، بایستهها و نبایستههای مربی فبک، یک بحث نظری است و در بحث نظری مهم ایضاح مفاهیم، غایات، پیشفرضها و دیگر مقتضیات است. ثانیاً به لحاظ عملی نیز پاسخ ارائه شده قانعم نمیکند. اگر قرار است نقش تسهیلگر یا مربی فبک، صرفِ «پرسشگری- بدون بینش و دانش دقیق و عمیق فلسفی» باشد، از اساس، چرا از عنوان «فلسفه» استفاده شود؟ و وجه تمایز فلسفهورزی با «یادگیری مشارکتی» یا «تدریس تفکر- محور» چیست؟ ثالثاً، با این استاندارد حداقلی درباره مربی فبک، چگونه دانسته میشود مربی فبک در حال فلسفهورزی است یا سفسطهورزی؟ فیلسوفهای کوچک اسیر سوفیستهای بزرگ (دشمنان سقراط) نشدهاند؟! و اگر شدهاند، در این حال، فبک چگونه به اهدافش میرسد و جزمیتهای تازه ایجاد نمیکند؟
۴- اندیشیدن به قلمروی فبک
در همین رابطه، برخی گمان میکنند لازم است همه گفتوگوها و تعاملات والد و کودک، مربی و کودک، جامعه و کودک «فبکی» باشد. آیا برای مثال، در تربیت کودک نباید هشدار، موعظه، تلقین و تَعبُّد وجود داشته باشد؟ به نظر من، چنین باوری نوعی انحصارگرایی تربیتی و غیر قابل دفاع است. علمِ تربیت برای نوع سنجیده هر یک از این روشها، کارکردها، اهداف و پیامدهای مطلوبی را تبیین کرده است. همچنین، درباره «استدلالورزی محض» و «توقف هر امری بر استدلال» در امر تربیت و تربیت کودک آسیبشناسی دقیقی کرده است.
در همین رابطه، برخی گمان میکنند لازم است همه گفتوگوها و تعاملات والد و کودک، مربی و کودک، جامعه و کودک «فبکی» باشد. آیا برای مثال، در تربیت کودک نباید هشدار، موعظه، تلقین و تَعبُّد وجود داشته باشد؟ به نظر من، چنین باوری نوعی انحصارگرایی تربیتی و غیر قابل دفاع است. علمِ تربیت برای نوع سنجیده هر یک از این روشها، کارکردها، اهداف و پیامدهای مطلوبی را تبیین کرده است. همچنین، درباره «استدلالورزی محض» و «توقف هر امری بر استدلال» در امر تربیت و تربیت کودک آسیبشناسی دقیقی کرده است.
۵- اندیشیدن در اعماق فبک
حُسن بزرگ برنامههای درسی فبک این است که از سطح نظرورزی فلسفی به سطح پیادهسازی و تولید روندها و فناوریهای آموزشی رسیده است. «داستانهای فبکی» یا همه دیگر مُحرِّکها که در این برنامه مورد استفاده قرار میگیرند، همین فناوریهای آموزشی هستند که در بنیادهای نظری فبک ریشه دارند. به زعم من، اگر این هنرِ «به سطح آوردن» و پیادهسازی در پیشگامان این حوره نبود، تا این حد فراگیر نمیشد و اهداف کاربردی را برآورده نمیکرد. در عین حال، این فراگیری نباید در ذهن مربیان فبک، جای بررسی جوهره فکری و مبانی فلسفی فبک را بگیرد. انسانشناسی فبک چیست؟ چه تصویری درباره جهانِ کودک (انسان چند ساله) و مفهوم «کودکی» دارد؟ روند شکلگیری اخلاق در کودک چگونه است؟ درباره مغز کودک و قوای شناختی آن بر کدام یافتهها و انگارهها استوار است؟ تأثیرات فرهنگی را چگونه در طراحی این برنامه لحاظ میکند؟ درباره رویدادهایی که ذهن کودک را سرشار از پرسشهای وجودی میکند، حوادثی مثل زلزله، کابوس، رؤیا، مرگ، جنگ، تبعیض بر اساس کدام جهانبینی، متافیزیک و مضمون تربیتی نه صرفاً روش- به تسهیلگری و گفتوگو با کودک میپردازد؟… اینگونه پرسشها بسیار و متنوعند.
حُسن بزرگ برنامههای درسی فبک این است که از سطح نظرورزی فلسفی به سطح پیادهسازی و تولید روندها و فناوریهای آموزشی رسیده است. «داستانهای فبکی» یا همه دیگر مُحرِّکها که در این برنامه مورد استفاده قرار میگیرند، همین فناوریهای آموزشی هستند که در بنیادهای نظری فبک ریشه دارند. به زعم من، اگر این هنرِ «به سطح آوردن» و پیادهسازی در پیشگامان این حوره نبود، تا این حد فراگیر نمیشد و اهداف کاربردی را برآورده نمیکرد. در عین حال، این فراگیری نباید در ذهن مربیان فبک، جای بررسی جوهره فکری و مبانی فلسفی فبک را بگیرد. انسانشناسی فبک چیست؟ چه تصویری درباره جهانِ کودک (انسان چند ساله) و مفهوم «کودکی» دارد؟ روند شکلگیری اخلاق در کودک چگونه است؟ درباره مغز کودک و قوای شناختی آن بر کدام یافتهها و انگارهها استوار است؟ تأثیرات فرهنگی را چگونه در طراحی این برنامه لحاظ میکند؟ درباره رویدادهایی که ذهن کودک را سرشار از پرسشهای وجودی میکند، حوادثی مثل زلزله، کابوس، رؤیا، مرگ، جنگ، تبعیض بر اساس کدام جهانبینی، متافیزیک و مضمون تربیتی نه صرفاً روش- به تسهیلگری و گفتوگو با کودک میپردازد؟… اینگونه پرسشها بسیار و متنوعند.
۶- گشودگی به نقد فبک
من با قبول این امر که قوا و امکانات شناختی نوع بشر، برای فهم همه امور آنچنان که هستند، کفایت نمیکند بر آنم که «جامعیتِ مطلق داشتن» برای هر برنامه تربیتی و آموزشی به یقین دستنیافتنی است، اما تنها با پیشهگرفتن سنجشگری مدام است که پیشرفت و تقریب به صدق ممکن است. چنین باوری گشودگی دائمی به نقد و پالایش را دامن میزند.
من با قبول این امر که قوا و امکانات شناختی نوع بشر، برای فهم همه امور آنچنان که هستند، کفایت نمیکند بر آنم که «جامعیتِ مطلق داشتن» برای هر برنامه تربیتی و آموزشی به یقین دستنیافتنی است، اما تنها با پیشهگرفتن سنجشگری مدام است که پیشرفت و تقریب به صدق ممکن است. چنین باوری گشودگی دائمی به نقد و پالایش را دامن میزند.
منبع: روزنامه جوان
ارسال دیدگاه