سربار کوچک امام: ما حاضر نبودیم حتی یک کلام بگوییم که دشمن را شاد کند

به گزارش کودک پرس ، مهدی طحانیان‌ زاده شهرستان اردستان از توابع استان اصفهان است. او که بعدها سرباز کوچک امام(ره) لقب گرفت در سنین نوجوانی اسارت در اردوگاه‌های کشور عراق را تجربه کرد اما همین جوانی و شور انقلابی این دوران به ظاهر تلخ را برای او به یکی از پربارترین دوره‌های زندگی‌اش تبدیل کرد.

نوجوانی 13 ساله بود وقتی به اسارت درآمد. درباره روز اول حضورش در اردوگاه بعثی‌ها می‌گوید: صبح اول وقت عده‌ای از فرماندهان مسن عراقی آمدند و دست روی من گذاشتند و با خودشان به مقر فرماندهی یکی از لشکرها بردند. فرمانده لشکر بلند به زبان عربی در پشت میکروفن سخن می‌گفت. او به عربی نیروهایش را این‌چنین توجیه می‌کرد که «از مردم ایران کسی به جبهه نمی‌آید و دیگر رزمنده‌ای ندارد. پاسداران خمینی به مدرسه یا مهدهای کودک‌ می‌روند و کودکان را می‌دزدند و با خود به جنگ می‌آورند و به آن‌ها اسلحه می‌دهند.»

مهدی طحانیان سال‌ها بعد خاطرات ایام جبهه و اسارت را در کتابی به نام «سرباز کوچک امام» به قلم فاطمه دوست‌کامی روایت کرد. کتابی که این روزها موضوع یک مسابقه بزرگ کتابخوانی، پویش اینترنتی و نیز بهانه این گفت‌وگو شده است.

این آزاده دوران دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی پانا درباره نیروی برانگیزاننده و جسارت‌آفرین در رزمندگان طی دوران دفاع مقدس گفت: همه تلاششان این بود که در دوران اسارات شرایط را به‌گونه‌ای رقم بزنند که فقط شاهد ذلت و خواری ما باشند، اما موفق نمی‌شدند. وقتی می‌گویند مهماتی که صدام در یک سال جنگ علیه ما استفاده کرد به اندازه جنگ جهانی دوم بوده است، متوجه ابعاد عظیم این جنگ و دشمنی‌ها می‌شویم. اما چگونه توانستیم پیروز شویم؟ اسلام به ما این قدرت‌ها را داد. اسلام به جوان‌های ما جسارت و شهادت‌طلبی داد. این پیروزی‌ها ثمره این اسلام بود.

نیروهای صدام به ما می‌گفتند شما مافوق انسان هستید و ما اسیر شما هستیم

وی در ادامه عنوان کرد: باارزش‌ترین و نفیس‌ترین دستاوردهایمان در دوران دفاع مقدس را باید به جوانانمان بفهمانیم تا بدانند اگر عزت و شرف می‌خواهیم و دلمان برای فرزندانمان می‌سوزد، باید به اسلام عزیز چنگ بزنیم. در سایه این اسلام می‌توانیم پشت هر دشمنی را به خاک بمالیم. به برکت تفکر ازخودگذشتگی، جوانان ما تمام سختی‌ها را تحمل کردند. اگر این تفکر را داشته باشیم، حتی اگر اسیر دشمن باشیم، پیروز جنگ ما هستیم. در دوران اسارت بدترین نیروهای صدام به ما می‌گفتند شما مافوق انسان هستید و ما اسیر شما هستیم. این‌ها را من تجربه کردم. شما رسانه‌ها زبانتان گویاتر است؛ این‌ها را به جامعه منتقل کنید که در پناه اسلام می‌توانیم به همه خواسته‌هایمان برسیم. اگر با انگیزه و روحیه‌ای که در دفاع مقدس داشتیم امروز هم ظاهر بشویم، دیگر دشمن طمع نمی‌کند که ما را تحریم کند.

این رزمنده نوجوان دفاع مقدس در ادامه به یکی از خاطرات تلخ ایام اسارت خود اشاره کرد و گفت: عراقی‌ها طمع این را داشتند که ما را به خط مقدمشان ببرند و به سربازانشان نشان دهند که سربازان خمینی همگی همین طور کم سن هستند و خمینی نیرویی ندارد. هزاران بلا بر سر ما آوردند. مرا خیلی تهدید می‌کردند که اگر این بار دست از پا خطا کنی، چنین می‌کنیم و چنان. یک بار دست و پای من رابستند و به کنار کاتیوشا بردند. کاتیوشا شروع به شلیک کرد و از همان ابتدا صدای زیاد و حجم آتش زیاد آن باعث شد زمین زیر پای من بلرزد؛ کاتیوشایی که از دور هم سربازان گوششان را می‌گیرند؛ از بس صدای آن زیاد است. گویی من را در مواد مذاب گذاشته بودند و دائم بر سرم می‌کوبیدند. اما بالاخره گلوله‌ها تمام شد و باز هم زنده ماندیم.

به عدنان خیرالله گفتم اینجا که میدان کشتی نیست؛ میدان جنگ است

طحانیان سپس به بیان خاطره‌ای از رویارویی با عدنان خیرالله، وزیر دفاع صدام، پرداخت و گفت: جاهای مختلفی مرا می‌بردند. مترجمی که همراه من بود، مدام می‌گفت اینجا دیگر نمی‌توانی از آن حرف‌ها بزنی. هرچه گفتند، بگو چشم و صحبت اضافی نکن. در اتاقی رفتیم که تمام فرماندهان عراقی از جمله عدنان خیرالله در آن اتاق در پشت یک میز بزرگ نشسته بودند. عدنان خیرالله تا من را دید، شروع به خندیدن کرد و به سمت من آمد. به تدریج بقیۀ فرماندهان هم شروع به خنده کردند. به قدری گلی و خاکی شده بودم که مرا بردند برای شست‌وشو و حتی حین شست‌وشو از فرط تشنگی آب‌هایی را که بر سرم می‌ریختند می‌خوردم.

 

 

وی ادامه داد: بعد مرا برگرداندند و عدنان خیرالله پرسید که چند سال داری؟ گفتم ۱۳ سال. گفت تو شش سال هم نداری. گفت تو با این سن کم نترسیدی به جنگ با عراق به این عظمت آمده‌ای و شروع کرد به گفتن از عظمت عراق. اما ما به برکت اسلام روحیه عجیبی داشتیم و همین روحیه باعث می‌شد هیچ چیزی از دشمن، ما را تحت تأثیر قرار ندهد. لذا در پاسخ به او گفتم اینجا که میدان کشتی نیست، میدان جنگ است. ما چون کوچک هستیم، شما نمی‌توانید ما را بزنید؛ اما شما چون درشت هستید، ما راحت شما را هدف گلوله قرار می‌دهیم. تمام فرماندهان خجالت‌زده شدند و نمی‌خواستند به روی خودشان بیاورند. در همین حال مترجم دست مرا کشید و گفت دیگر تو را می‌کشند با این حرفی که زدی. اما آن روحیه باعث می‌شد که از خوشحالی اصلاً به این مسائل توجه نکنم و بسیار خوشحال بودم که توانستم این حرف‌ها را بزنم.

وقتی این خاطرات را می‌شنوید، به مکتب اسلام ‌آفرین بگویید

سرباز کوچک امام شور و شجاعت رزمندگان را ناشی از نیروی مکتبی می‌داند و می‌افزاید: اگر دنیا را هم به ما می‌دادند، ما حاضر نبودیم حتی یک کلام بگوییم که دشمن را شاد کند. ما دوست داریم وقتی این خاطرات و حقایق را می‌شنوید، به مکتب اسلام ‌آفرین بگویید که می‌تواند چنین عظمتی بیافریند. خطبۀ متقین نهج‌البلاغه را بخوانید؛ با یکی از صفاتی که علی(ع) در این خطبه می‌فرمایند، می‌توان شگفتی‌های زیادی را رقم زد.

جنگ ما گنج ماست

وی می‌افزاید: درست است که دوران دفاع مقدس تمام شده است؛ اما باید آن را به مثابه دانشگاهی بی‌نظیر دانست که البته فارغ‌التحصیلان این دانشگاه به هر دلیلی دچار بی‌توجهی شده‌اند و انگار طومارشان پیچیده شده است.

طحانیان درباره چرایی روایت خاطرات خود در کتاب «سرباز کوچک امام» که طی سال‌های 87 تا 91 انجام گرفته است، گفت: روایت چنین کتبی از سر وظیفه و دغدغه‌ای است که بر دوش ما گذاشته شده تا دینمان را ادا کرده باشیم؛ هرچند دوران دفاع مقدس و اسارت، بزرگی و عظمتی دارد که زبان آدمی از بیانشان قاصر است.

راوی کتاب «سرباز کوچک امام» در پایان خاطرنشان کرد: جنگ ما گنج ماست و تجربه‌ای است آزموده که حکایت از قدرت دینی ما در برابر دشمن دارد و فرقی هم نمی‌کند کاربردش برای دوران اسارت ما باشد یا برای زمانۀ فعلی.

 

 

 

 

 

منبع: پانا