روایت کادوی تولد ۶۰ میلیونی برای کودک نیازمند!

به گزارش کودک پرس ، آفتاب که باشی بی توقع می‌تابی! به هرکس و هرجا! نه ملیت، نه رنگ و نه محل زندگی و نه هیچ چیز دیگر، برایت فرقی نمی‌کند.

هدفت تابیدن و گرما بخشیدن است. رخوت و سستی را از تن رنجور و خاطری آزرده خارج ساختن، تاباندن نور امید به قلب ناامید و شکسته‌ای و توانا ساختن جسم ناتوان؛ جملگی غایت آرزوهای توست.

این کار روح بزرگ می‌خواهد و دستانی گشاده. چنین افرادی هدفشان فقط خشنودی و رضایت خالق و نشاندن لبخند بر لبان خشکیده مخلوق است. نگاهشان اقیانوس عطوفت است و قلب شان مأمن هر ناامن و بیقراری!

این افراد دنبال بهانه‌ای برای کمک به دیگران هستند و انگار! قرار نیست روز و شبشان بدون دستگیری از نیازمندان سپری شود.

مصداق عینی این مهربانی و گذشت خانم «یکتا حق بین» است که با اصرار حاضر شد کتاب قطور مهرورزی خود را گشوده و از اقدامات خیرخواهانه چندین ساله خود برایمان بگوید.

 

بانوی نیکوکاری که یاری دادن همنوع، جزو مرام و مسلک اوست و از دوران کودکی و در پرتو آموزه‌های پدر، در او نهادینه شده است. آن زمان که در کودکی به آسمان چشم می‌دوخت و با خدای خود در دل می‌کرد ‌تا توان و قدرتی به او دهد تا کمک کننده هر کمک خواهی باشد.

از کادوی تولد 60 میلیونی برای کودک نیازمند تا حمایت مادی و معنوی از 14 دختر و پسر؛جملگی منظومه‌ای گرانبها از مهرورزی و محبت اوست.

 

 

آنچه در ادامه از نظرتان می‌گذرد ما حصل گفت‌وگوی سه ساعته با این نیکوکار تهرانی است.

وی اظهار داشت: متولد تهران و 52 ساله هستم. در خانواده‌ای که از نظر امکانات و توان مالی در سطح خوبی قرار داشته است، بزرگ شدم. پدرم کارمند سازمان چای بود. تک فرزند هستم و هیچ وقت شرایط نامناسبی در زندگی از جهت مسائل مالی نداشتم.

 

البته فراز و نشیب‌هایی در مسیر فعالیت‌های اقتصادی داشته‌ام اما در دوران کودکی و جوانی مشکل مالی نداشته و از هر جهت تأمین بودم. در مدرسه دولتی «شه‌پرست» نزدیکی میدان حسن‌آباد درس خواندم؛ مدرسه‌ای که دوره ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را به صورت یک مجتمع برگزار می‌کرد.

در آن زمان، پدرم یک خودرو «BMW518» داشت و من چون تک فرزندم بودم عزیز دُردانه پدر بوده و هیچ وقت کمبودی در زندگی‌ام وجود نداشت اما هرگز لوس بار نیامدم.

با توجه به اینکه مشکل مالی در زندگی نداشته و پول به اندازه کافی در زندگی ما وجود داشت من هیچ وقت طعم فقر را احساس نکردم.

 

*آرزوی کمک کردن به دیگران در خودرو «BMW» پدر

من در دوران کودکی وقتی در خودرویی که پدرم داشت سوار می‌شدم همیشه به آسمان نگاه می‌کردم. پدرم این پرسش را مطرح می‌کرد که “به چه چیز فکر می‌کنی؟ من پاسخ می‌دادم “دوست دارم آنقدر پولدار شوم تا بتوانم به همه کمک کنم.”

این حس کمک کردن از کودکی در من وجود داشت و از قلب مهربان پدرم به ارث رسیده بود. مردی که بسیار فهیم، مهربان و بخشنده بود. او 30 سال پیش یعنی آن زمان که بنده یک فرزند یک ساله داشتم، درگذشت.

پدرم همیشه به من می‌گفت “اگر کسی درِ خانه‌ات را زد و درخواست کمک کرد حتی اگر هیچ چیزی در خانه نداشتی او را بی‌پاسخ نگذار، حتی به اندازه یک کاسه برنج، به او کمک کن و هیچ وقت کسی را برای نیازی که به خاطر آن دست دراز می‌کند، رد نکن.”

 

این در کودکی در ذات من قرار داده شد. البته دیده‌ام کسانی که گذشته سختی را گذرانده‌اند و نذر می‌کنند برای مثال پزشک شدند مردم را ویزیت مجانی کنند و به نوعی جبران گذشته خود را بکنند، اما من این طور نبودم.

البته باید بگویم با داشتن چنین شرایطی هیچ وقت زمانی که سوار آن خودروی پدرم می‌شدم مغرور نمی‌شدم و همیشه می‌گفتم “خدایا همه بتوانند چنین ماشین‌هایی داشته باشند و به من آنقدر قدرت بده تا بتوانم به دیگران کمک کنم.

 

وقتی دیپلم اقتصاد گرفتم در سن 19 سالگی ازدواج کردم. در ادامه در رشته اقتصاد لیسانس گرفتم و بعد وارد عرصه صنعت شدم. در کارخانه‌ای که مربوط به همسرم بود به عنوان مدیر داخلی در تولید مواد غذایی شروع به فعالیت کردم.

همیشه به کمک کردن به دیگران فکر می‌کنم و دخترم همیشه به من می‌گوید “مادر! تو کنکاش می‌کنی و دنبال دردسر می‌گردی تا مشکلی را حل کنی” و به عبارتی باید بگویم “مشکلات دنبال من نمی‌آید بلکه من آنها را دنبال می‌کنم.”

 

یاد گرفته‌ام عُشریه درآمد خود را صرف نیازمندان کنم و زمانی که کلاس اول ابتدایی بودم، جزو انجمن بانوان نیکوکار بودم و تنها فرزندم نیز به این موضوع بسیار توجه دارد.

روزی به من گفتند “مردی به دلیل اینکه فرزندش بیماری هموفیلی دارد مجبور به فروختن تلویزیون خود است.” آن زمان در خانه مادرم سه تلویزیون از نوع قدیمی مانده بود که من او را راضی کردم یکی از تلویزیون‌ها را برای آن خانواده ببرم.

 

*خانواده نیازمند از نداری تره سرخ کرده می‌خوردند!

آن روز دخترم را همراهم به آن منزل بردم و او به چشم خود دید افراد آن خانواده از نداری یک تکه نان بربری را روی یک کاغذی گذاشته و با سبزی تره که سرخ شده بود، به عنوان یک وعده غذا می‌خوردند.

این موضوع مربوط به یکی از مناطق شهر رشت بود. وقتی تلویزیون را به آن خانه بردم بچه‌ها دورم جمع شده بودند و منتظر بودند ببینند تلویزیون کی روشن می‌شود.

من دخترم را به آنجا بردم تا فقر را به چشم خود ببیند؛ البته او نیز فقر را لمس نکرده و طعم آن را نچشیده بلکه کمک کردن به دیگران از پدر به من و از من به دخترم رسیده است و امیدوارم این موضوع به نوه‌هایم نیز انتقال یابد.

دخترم که در ترکیه زندگی می‌کند اعتقاد دارد مثلاً اگر قصد داریم یک کیف سه میلیونی بخریم می‌توانیم کیف دو میلیونی خرید و یک میلیون اضافی را خرج بچه‌های نیازمند کنیم. یا اگر عینک برندی را پنج میلیون خریداری می‌کنیم به جای آن عینک دو میلیونی خریداری کرده و سه میلیون را خرج کودکان نیازمند کنیم.این اعتقاد قلبی اوست و دوستان خود را به انجام کار خیر ترغیب می‌کند.

 

*حمایت از 14 کودک، نوجوان و جوان

اکنون دو نفر در شمال کشور، پنج نفر در ورامین، دو نفر در تهران، چهار نفر را در قلعه حسن خان تحت پوشش قرار داده‌ام.حمایت کرده و در مجموع با در نظر گرفتن افراد تحت پوشش کمیته امداد و غیر از آن، 13 بچه را سرپرستی و حمایت می‌کنم؛ضمن اینکه یک پسر 31 ساله که افغانستانی بوده و مدت 14 سال پیش من زندگی می‌کند را حمایت و سرپرستی می‌کنم..

 

 

این بانوی نیکوکار در حالی که آنچنان از کودکان تحت حمایت خود با لفظ بچه‌هایم صحبت می‌کند که گویی آنها فرزندان واقعی او هستند، می‌افزاید:زمانی در خیابان دیباجی شمالی در منطقه فرمانیه زندگی می‌کردم که یک روز یکی از بچه‌هایی که تحت حمایتم بود، دچار مشکل خون در ادرار شد و پدر این دختر نیز دچار سوختگی شده بود.

روز 16 آذر 93 بود. من در میدان ونک هماهنگی‌های لازم را انجام دادم تا این دختر را نزد پزشک ببرم. وقتی دختر برای درمان آمد، دیدم که از نظر وضعیت لباس در آن هوای سرد وضعیت مطلوبی ندارد و مادرش گفت “نمی توانم برای این بچه‌ها لباس بخرم.”

 

*خرید یک میلیون و 800 هزار تومان لباس برای یک خانواده

وقتی چنین وضعی را دیدم به فروشگاه تیراژه رفتم و لباسی به رنگ پالتوی زرشکی و بوت قهوه‌ای که خودم پوشیده بودم برای «سما» دختر این خانواده که اهل ورامین بود،‌خریدم؛ چراکه او به من گفت “من لباسی عین لباسی که خودت پوشیده‌ای می‌خواهم.” آن روز برای این دو بچه و مادرشان یک میلیون 800 هزار تومان خرید کردم.

شب وقتی به منزل رفتم دچار سردرد شدیدی شدم و این وضعیت ادامه داشت. فردا شب آن روز در خانه بودم که دزد به خانه‌ام آمد.

 

*ماجرای آمدن دزدان به خانه‌ام/وجود 50 میلیون پول و اوراق بهادار

دزدان سارقان 6 نفره‌ای بودند که حامل اسلحه سرد و گرم بوده و گاز اشک‌آور داشتند. بعد اینکه آنها دستگیر شدند مشخص شد آنها سابقه سه فقره تجاوز و دو قتل در پرونده داشتند. من پول‌های خود را به اوراق بهادار تبدیل کرده بودم و به میزان 50 میلیون تومان اوراق بهادار، مقداری دلار و پول را در کمد یکی از اتاق‌های خود قرار داده بودم که حدود دو نیم شب دزدان به خانه من آمدند.

من همراه دخترم در اتاق خواب بوده و مشغول دیدن سریال بودیم. در حال خواب و بیدار دیدم گوشی‌ام زنگ می‌زند. کسی که زنگ می‌زد همسایه کناری‌ام بود که به ما اعلام کرد به خانه‌تان دزد آمده است. به کنار بالکن آمدم و دیدم کیف دخترم روی زمین افتاده و پلیس و تعدادی افراد در آنجا جمع شده بودند اما دزدان تنها مقداری پول، ساعت و انگشتر دخترم را برده بودند و به کمدی که در آن اوراق بهادارم وجود داشت دست پیدا نکرده بودند.

 

*خرید لباس برای خانواده نیازمند، عامل رهایی از دزدان!

باید بگویم آن شب اگر به هر دلیلی دزدان وارد اتاق پول‌هایم می‌شدند و ما به هر دلیلی از اتاق خارج می‌شدیم بین ما درگیری ایجاد شده و معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد. همسایه روبرویی من آن شب زمانی که میهمانانش می‌روند به افتادن گلدان لب بالکن منزل من مشکوک می‌شود و به من تلفن می‌کند؛ در نتیجه باید بگویم همه این اتفاقات و درامان ماندنم به دلیل کار خیری بود که روز قبل برای آن خانواده انجام داده و برای آنها لباس خریده‌ بودم؛ چرا که باعث شد در ازای خرید یک میلیون و 800 هزار تومان لباس برای آنها، یک میلیون و 800 هزار بلا از کنار خود و فرزندم عبور کند.

 

*خواندن نماز خاصه حضرت علی(علیه‌السلام) به مدت 9 سال

بنده اعتقاد زیادی به امام علی (علیه‌السلام) دارم و مدت 9 سال است شب‌های جمعه نماز خاص ایشان را می‌خوانم. سال 92 بود و من مشکل کاری داشتم. یکی از شب‌های احیا که فردای آن روز سومین روز شهادت حضرت علی(علیه‌السلام) بود مصادف شد با سالروز تولد دخترم، اما به او گفتم “نمی‌توانیم برای تو جشن تولد بگیریم.”

آن شب با حضرت علی (علیه‌السلام) راز و نیاز کرده و با او عهد کردم که اگر مشکلم حل شود کودکی را از بدو تولد تا روزی که زنده هستم و تا پایان تحصیلات عالی تحت پوشش قرار داده و همه هزینه‌هایش را متقبل شوم.

صبح برای خرید به فروشگاه تندیس در میدان تجریش رفتم. در مسیر بازگشت دیدم تعدادی از خانم‌های کمیته امداد ورامین در میدان تجریش غرفه‌ای زده و کارت‌های حمایت از کودکان را به مردم می‌دادند.

کنجکاو شدم و به یکی از خانم‌ها گفتم “این کارت‌ها چیست؟” او گفت “این کارت‌ها مربوط به طرح «محسنین» کمیته امداد ورامین است و می‌توانید ماهانه 30 هزار تومان به حساب کودکان نیازمند واریز کرده و به آنها کمک کنید.”

 

یک کارت برداشتم که دختری به نام «غزل» 9 ساله بود. پدر نداشت و با مادرش زندگی می‌کرد. بعد از آن کارت مربوط به پسری به نام «میلاد» که 10 سال داشت انتخاب کردم. بالاخره این دو را انتخاب کردم و گفتم “چه زمانی می‌توانم آنها را ببینم” که به من اعلام شد “هر زمان که مبلغ واریزی شما میزان بالایی باشد، می‌توانید آنها را ببینید.”

بعد از آن با کمیته امداد ورامین ارتباط گرفتم و گفتم “چه طور می‌توانم پول به حساب این دو کودک واریز کنم.” بسیار عجله داشتم تا هر چه زودتر آنها را ببینم. در سال 92 به حساب هر کدام آنها 500 هزار تومان واریز کردم؛ این در حالی بود که کمیته امداد به من اعلام کرده بود می‌توانید ماهانه 30 هزار تومان به حساب این دو کودک پول واریز کنید.

 

*حمایت از پنج کودک به نیت پنج تن

در حالی که با شور و شوق خاصی صحبت می‌کند، ادامه می‌دهد: من قصد داشتم هر چه زودتر آنها را ببینم و به این خاطر چنین مبلغی را به آنها دادم. باید به این نکته اشاره کنم که آن شب با مولا علی (علیه‌السلام) عهد بستم. حال، وقتی مشکلم برطرف شد باید به عهدی که بسته بودم عمل می‌کردم. بعد از این موضوع به کمیته امداد گفتم “پنج فرزند به نیت پنج تن به من بدهید.” بالاخره با دو خانم از کارمندان کمیته امداد ورامین صحبت کردم و به کمیته امداد منطقه رفتم. آنجا به من گفتند دختری به نام «سماء» است که پدرش دچار سوختگی شده است.

 

 

آن روز با یکی از خانم‌های کارمند کمیته امداد به منازل این کودکان رفتم. اولین خانواده، خانواده دخترم «غزل» بود. دیدم وضعیت خیلی بدی دارند و وقتی مادر خانه در یخچال را باز کرد تا برایم آب بیاورد یخچالشان خالی است و تنها یک پارچ آب در آن است.

مادر خانه گفت “صاحبخانه‌ام خانه را به یک مرد افغانستانی فروخته است و من خانه‌ای را دیدم که نیاز به 6 میلیون تومان پول پیش دارد؛ در حالی که من سه میلیون تومان پول کم دارم.” به او گفتم “ایرادی ندارد من این مبلغ را به تو کمک می‌کنم.” در کنار این مبلغ، 300 هزار تومان به او پول دادم تا بتواند مواد غذایی و لباس برای فرزندانش بخرد.

 

*هزینه 700 هزارتومانی درمان غده کودک

بعد به منزل پسرم یعنی «میلاد» رفتیم. آن زمان او در خانه نبود. وضعیت خانه آنها نیز بسیار بد بود. در یک اتاقی نمور و با امکانات بسیار کم زندگی می‌کردند. خواهر «میلاد» به نام «مهتاب» دچار بیماری شده بود. غده‌ای در پشت لبش قرار داشت و برای درمان، خانواده‌اش باید 700 هزار تومان هزینه می‌کردند؛ در حالی که حامی این خانواده این مبلغ پول را نمی‌داد. مادر «میلاد»گفت “برای درمان دخترم 700 هزار تومان پول نیاز دارم؛ در حالی که من 200 هزار تومان پول کم دارم.”

من به او به جای 200 هزار تومان 300 هزار تومان چک دادم؛ ضمن اینکه 50 هزار تومان برای پسرم «میلاد» به مادرش دادم و گفتم “دفعه بعد می‌آیم تا او را ببینم.”

 

بعد به منزل دختر دیگرم «سماء» که پدرش سوخته بود رفتم. پدرش روی تخت افتاده بود و حتی توان ایستادن نداشت. در آنجا مبلغ 500 هزار تومان چک دادم تا بتوانند وسایل مورد نیازش را بخرند. در آن روز پنج بچه‌ای که نیت کرده بودم تا از آنها حمایت کنم را ملاقات کردم.

الان پنج سال است که این پنج بچه را سرپرستی می‌کنم. البته با کمیته امداد صحبت کردم تا به صورت مستقیم به بچه‌ها کمک کنم. ممکن است یک ماه کمک نکنم اما ماه دیگر سه برابر مبلغ تعیین شده به آنها بدهم. کمک‌هایم شامل «کمک به ودیعه مسکن،» «اثاثیه منزل»، «مخارج مدرسه»، «هزینه‌های درمان» و غیره است.

 

*کادوی جشن تولد 60 میلیونی برای کودک نیازمند!

دو سال پیش بود. جشن تولد پسرم «میلاد » بود و من کل اثاثیه خانه‌ام در فرمانیه را به او دادم. شرح این موضوع به این صورت است که بعد از دستبردی که در سال 93 دزدان به خانه‌ام زدند، قصد کردم برای همیشه از ایران بروم.

آن زمان خانه 165 متری در فرمانیه داشتم که همه اثاثیه این خانه را به انبار فردی در شهرری فرستاده بودم و قصد داشتم به استانبول ترکیه بروم تا بتوانم بین ایران و ترکیه تردد کرده و به امور فرزندان تحت پوشش هم برسم.

البته قرار بود یک آپارتمان کوچکی در تهران بگیرم که در مواقعی که به ایران باز می‌گردم در آنجا ساکن شوم.

در این زمان یکی از دوستانم که فرد خیری بود به من گفت “یخچال و لباسشویی‌ات را نمی‌خواهی؟ چرا که قصد دارم آن را به یک نوعروس بدهم.” او گفت “چون می‌خواهم خودم به این نوعروس کمک کنم این دو وسیله را از تو می‌خرم.” البته بخشی از قیمت این دو را خودم کمک کردم؛ ضمن اینکه تلویزیون خود را نیز به فرد دیگری دادم و در کل، این سه وسیله از مجموع وسایل خانه‌ام که به این کودک دادم، کسر شد.

23 آذر 94 بود که مصادف با روز تولد پسرم «میلاد» شد. به ایران آمدم و به میلاد خبر دادم که قصد دارم به خانه‌شان بروم. یک کامیون وسایل خانه که در فرمانیه بود را به منزل میلاد بردم. این وسایل شامل سه چهار تابلوی خاصی بود که هر کدام را 15 سال پیش یک میلیون تومان خریداری کرده بودم؛ضمن اینکه میز ناهارخوری، سرویس خواب، مبلمان، سرویس کریستال، لوستر، آباژور از جمله وسایلی بود که به خانه میلاد بردم.

 

چرا وسائل خانه تان را به میلاد دادید؟

دلیل این موضوع این بود که فرزندانم «سماء» و «امیرحسین» خانه شخصی داشتند، غزل هم در خانه مادرش بود و من به آنها پول داده بودم تا وسایلی خریداری کنند. اما اثاثیه خانه میلاد طوری بود که اصلا قابل استفاده نبود بلکه وسایل به شکلی بود که فقط باید به یک کارگر پول می‌دادیم تا آنها را از آنجا خارج کند!

البته با داشتن چنین شرایطی من به منزل این خانواده می‌رفتم و در آنجا می‌خوابیدم؛در حالی که وضعیت خانه بسیار نامناسب بود و امکان راحت خوابیدن هم وجود نداشت.

 

میزان ارزش اثاثیه‌ای که به این خانواده دادید، چقدر بود؟

حدود 60 میلیون تومان ارزش وسایل زندگی‌ام بود که به این خانواده دادم؛ چرا که همه برند خارجی خوبی بود. مثلا لوستر خانه با آباژور یک شکل و همرنگ بود و تابلوهای خاصی در آنجا قرار دادم. الان آنها در خانه صد متری زندگی می‌کنند و من بعداً برای آنها یخچال فریزر، لباسشویی و میز تلویزیون و هرچه که کسر داشتند خریداری کردم.

 

*بچه‌های نیازمند تمام عشق و زندگی من هستند.

چرا این کارها را انجام می‌دهید؟

او در حالی که به سختی مایل به توضیح دادن بیشتر در خصوص کمک‌هایش است، ادامه می‌دهد: باید بگویم با انجام چنین کارها و کمک‌هایی حالم خوب می‌شود. قبلاً هم گفتم از بچگی طعم فقر را نچشیدم و برای مثال همیشه روی تخت خوابیده و هیچ وقت روی زمین نخوابیدم و حتی روی زمین خوابیدن را نمی‌فهمیدم اما من در منزل میلاد روی زمین خوابیدم و روی بالشی خوابیدم که از سنگ سفت‌تر بود!

 

وقتی اثاثیه خانه‌تان را برای این خانواده بردید آنها چه واکنشی داشتند؟در اینجای صحبت اشک می‌ریزد و می‌افزاید: این بچه‌ها تمام عشق و زندگی من هستند. چرا باید چنین بچه‌هایی با قاشق و چنگال روی میز غذاخوری غذا نخورند؟ مگر این بچه‌ها چه گناهی کردند که پدرشان از کار افتاده یا تصادف کرده است؟! چرا نباید آنها طعم پیتزا خوردن را بچشند؟! وقتی به خانه این بچه‌ها می‌رفتم مادرشان برای تهیه میوه، پول قرض می‌کرد.

آنها بسیار خوشحال شدندو و باور نمی‌کردند! این خانواده خانه استیجاری خود را از طبقه دوم به طبقه پایین انتقال داده بودند و وقتی اثاثیه را به خانه آنها بردم، گفتم “هر چه وسایل مربوط به گذشته دارید دور بریزید؛ چرا که دیگر به درد نمی‌خورد.” من 13 میلیون تومان کمک اجاره خانه به آنها دادم. وقتی کامیون اثاث‌ها به خانه آنها رسید و بسته‌های اثاث‌ها باز شد لذت عجیبی بردم!

 

*تعجب خانم مددکار از دیدن اثاثیه لوکس در خانه نیازمند!

یک روز کارشناس مددکار کمیته امداد به خانه میلاد برای بازدید می‌رود و وقتی اثاث خانه نو آنها را می‌بیند تعجب می‌کند! مادر این کودکان به من گفت “کمیسیون کمیته امداد برای همسرم 35 درصد از کارافتادگی زده است و می‌خواهند ما را از پوشش کمیته خارج کنند که به او گفتم «فدای سرت مگر من مرده‌ام تا به شما رسیدگی کنم!” برای پیگیری کار آنها به کمیته امداد رفتم و با آنها در خصوص اینکه می‌خواهند این خانواده را از پوشش خود در بیاورند،‌ صحبت کردم.

امسال در شب شهادت امام جعفر صادق (علیه‌السلام) نیز 13 میلیون تومان کمک ودیعه مسکن به 4 نفر کمک کردم.

 

درآمد شما از چه طریق به دست می‌آید؟

من سال‌‌ها در کارخانه تولید ماکارونی همسرم فعالیت می‌کردم. به مرور زمان قصد ایجاد کارخانه داشتم اما متاسفانه روند کاری آن یک میلیون یورویی که قرار بود از فرانسه تجهیزات وارد کنم تا یک کارخانه نان صنعتی ایجاد کنم به موقع انجام نشد.

من یک میلیون و 240 هزار یورو مصوبه داشتم تا بتوانم از وام ارزی برای ورود ماشین‌آلات صنعتی استفاده کنم؛ چرا که پروژه من، یک طرح ملی بود و با راه اندازی کارخانه من به عنوان تنها بانوی تولید کننده نان صنعتی شناخته می‌شدم و در حال ایجاد این کارخانه بودم، اما صاحب زمین کارخانه به موقع سند زمین را نزد و من نتوانستم سند را برای دریافت وام به بانک ارائه دهم و این سند باطل شد.

البته امروز خدا را شکر می‌کنم که این سند باطل شده است؛ چرا که با توجه به شرایط ارزی موجود وضعیت مطلوبی نبود. در کنار این فعالیت مشاوره حقوقی هم انجام می‌دهم. آن هم به خاطر تجاربی که داشتم.

 

چند ماه یک بار در مسیر ترکیه و ایران رفت و آمد دارید؟

ممکن است 10 روز ترکیه باشم و دو ماه به ایران بیایم و بالعکس. البته همه فعالیت‌هایم در ایران است و زمانی که در ترکیه هستم از طریق تلگرام و واتس‌آپ دائما با بچه‌های تحت پوششم در ارتباط هستم. برای تولد دختر یا پسرم آنها را به خانه خود در تهران می‌آورم و برای آنها جشن گرفته و و تا به حال نیز هدایای مختلفی مانند گوشی موبایل یا تبلت خریده ام.

 

چه احساسی از کمک کردن به دیگران دارید؟

اندکی فکر می‌کند و در حالی که باز اشک در چشمانش جمع می‌شود، ابراز می‌دارد: این احساس از دوران کودکی در من وجود داشت. احساسی که در زمان کودکی هنگامی که سوار «BMW518» پدرم می‌شدم و به آسمان نگاه کرده و آرزو می‌کردم، روزی بتوانم به دیگران کمک کنم.باید بگویم من خودم را برای کمک به دیگران بدهکار افراد می‌کنم و از اعتباری که بین آنها دارم استفاده و پول قرض کرده کرده و به آنها کمک می‌کنم.

در آن زمان پدرم به من می‌گفت “اگر دعا می‌کنی خیلی پولدار شوی تا کمک کنی هیچ وقت پولدار نمی شوی! چرا که پولدار کسی است که به هیچ عنوان خرج نمی‌کند.” برای نمونه من اگر می‌خواهم شب عید یک کیلو آجیل بخرم می‌توانم 300 گرم آن را به بچه‌های نیازمند بدهم.

 

*کودک نیازمندی که تا به حال موز نخورده بود

در این هنگام آهی کشیده و ادامه می‌دهد: من جایی رفته‌ام که بچه خانواده «موز» را تا به حال ندیده و وقتی به او موز دادم آن را با پوست خورد! این خیلی دردناک است! شبی نبود که وقتی زیر پنجره خانه ‌ام پیرمرد رفتگر در حال جارو زدن بوده است او را صدا نکنم و به او غذا ندهم.

فرزندان دیگرم در قلعه حسن‌خان هستند. اسماعیل 22 ساله، عباس 13 ساله و علی 19 ساله که فاقد شناسنامه هستند و در حال حاضر تلاش می‌کنم برای آنها شناسنامه بگیرم.

نیک بین اندکی فکر می‌کند و می‌افزاید: مادری در ورامین زندگی می‌کند که سه فرزند بیش فعال دارد و ماهانه 560 هزار تومان پول داروی آنها را می‌دهد و اگر این بچه‌ها این قرص‌ها را نخورند از نظر روحی و روانی در وضعیت بسیار بدی قرار می‌گیرند و بسیار عصبی می‌شوند و من هزینه آن را متقبل شدم؛ضمن اینکه امسال در شب شهادت امام صادق (علیه‌السلام) برای این خانواده یخچال فریزر خریدم.

 

این بانوی خیّر در حالی که گاه با شور خاصی و گاه با ناراحتی حاصل از رنج نیازمندان صحبت می‌کند،ابراز می‌دارد: ما نمی‌توانیم مقابل انسان‌هایی که امروز حتی برای تهیه کردن و خوردن تکه‌ای گوشت مرغ مشکل دارند، عطر 500 تا یک میلیونی استفاده کنیم و اگر من نوعی چنین عطری می‌زنم، باید دختر و پسری که تحت پوشش دارم نیز بتوانند از عطر استفاده کنند و آنها با من هیچ فرقی نمی‌کنند.

روزی خانم میانسالی را دیدم که بسیار مضطرب بود و شرایط بدی داشت. او در حالی که پاشنه کفش خود را که مناسب نبود و خوابانده بود، گریه می‌کرد و می‌گفت “می‌خواهند اثاثیه‌ام را به خیابان بریزند.” آن زمان من باید چهار و نیم میلیون تومان را برای چکی که دو روز بعد باید وصول می‌شد می‌پرداختم، اما آن خانم سه میلیون پول برای اجاره مسکن کم داشت. به او سه میلیون چک ودیعه مسکن دادم؛ ضمن اینکه مبلغ 600 هزار تومان دیگر به او پول نقد دادم و گفتم “برو اول یک جفت کفش طبی بخر تا با چنین کفشی راه نروی.

 

آیا آماری از میزان هزینه ای که برای این بچه‌ها می‌کنید، آماری دارید؟

نه، من هیچ آماری ندارم؛ چرا که هیچ وقت چرتکه نمی‌اندازم که چقدر کمک کرده‌ام.

 

*بیاییم محبت را حراج کنیم!

 

چه توصیه‌ای به افراد جامعه برای کمک به نیازمندان دارید؟

من بارها خودم را مغروض کرده تا خانواده‌ای را در آرامش نگه دارم؛ البته اتفاق افتاده برخی افراد از این مهربانی من سوء استفاده کرده اما من باز هم کمک می‌کنم و هیچ وقت ناراحت این موضوع نیستم.

اعتقاد دارم باید کمی خودمان را جای دیگران قرار دهیم. اینکه برای بچه خودمان غذا درست می‌کنیم اتاق جداگانه به او می‌دهیم یا او را با ماشین شخصی به جاهای مختلف می‌بریم، باید برای دیگران نیز این چنین باشد.

به مردم می‌گویم “بیایید محبت را حراج کنید!” اگر فردی به بچه‌های خود می‌رسد و نیازهایش را تامین می‌کند این وظیفه است و هنری نیست! چه طور می‌شود برای انجام طرح لبخند و شیک لبخند زدن میلیون‌ها تومان خرج می‌کنیم؛‌در حالی که می‌توانیم خرج کمتری کرده و در کنار آن هزاران لبخند را بر لبان کودکان نیازمند بنشانیم.

 

*با کمک کردن به دیگران به آرامش می‌رسم/ رؤیایم دیدن فارغ التحصیلی بچه‌هایم از بهترین دانشگاه‌های خارجی است

من کمکی که می‌کنم و به نیازمندان پول می‌دهم برای رسیدن به آرامش است و این آرامش آرزویی از دوران کودکی‌ام بود. رؤیایم این است تا بچه‌هایم به بهترین دانشگاه‌های خارج راه پیدا کنند و بعد از فارغ‌التحصیلی مادرشان به پیشواز آنها برود.

 

«نذری برای امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) دارم که آن را نیمه شب‌ها در خیابان‌ها بین رفتگران تقسیم می‌کنم.» زمانی سه زندانی را آزاد کردم که یکی از آنها مادری بود که سه بچه داشت. به پرند رفتم تا به آن خانواده سر بزنم. آن زمان مصادف با عید بود. سفره هفت سین و مواد غذایی برای آنها خریدم و یک ساعت قبل از سال تحویل سال 86 به خانه آنها رفتم. البته مخالف شیک زندگی کردن نیستم اما می‌گویم اگر ما آدم‌ها اگر توانایی داشتن ماشین لوکسی را داریم می‌توانیم یک ماشین معمولی برای پدری بخریم تا او بتواند مسافرکشی کرده و خرج خانواده خود را در آورد. به همه توصیه می‌کنم باید از خودمان شروع کنم و به دیگران کمک کنیم.

اینجا در حالی که آهنگ دلنشین اذان ظهر به گوش می‌رسد، به نقطه پایانی گفت‌وگوی سه ساعته با این بانوی نیکوکار می رسم و او صحبت‌های خود را با این جمله ختم می‌کند که “من با خاک خاکم، با باد بادم، با فقر فقیرم، با غنی غنی‌ام، با پیر پیرم، با کودک، کودک و با جوان، جوان هستم.”

 

 

 

 

منبع:‌ فارس