توصیه هایی به والدینی که کودک شان زیاد درباره خدا از آنها سوال می کند
به گزارش کودک پرس یادم می آید وقتی خیلی کوچک بودم مادرم پول خردهای کیف اش را در یک صندوقچه کوچک می انداخت: یک تومانی، پنج تومانی و گاهی هم اسکناس روزی از او علت اش را پرسیدم و مادر گفت: «اینها را جمع می کنم تا برای بچه های یتیم، لباس و کتاب داستان و اسباب بازی بخریم… آنها پدر ندارند و …» درست به خاطر دارم که با تعجب گفتم: «این همه پول را ما چرا باید بدهیم؟ به ما چه؟» در عالم کودکی، آن سکه های پول خرد به نظرم زیاد می آمد. مادر در جواب من گفت: «با این کار خوب و شاد کردن دل آنها، خدا را خوشحال می کنیم. همه مردم سعی می کنند کارهای خوب انجام دهند تا در مسابقه خوشحال کردن خدا برنده شوند.» این قضیه باب آشنایی من با خدا بود و بعد از آن، پشت سر هر کاری، مدام از مادرم می پرسیدم: «خدا خوشحال شد؟ یعنی می خنده؟… پس چرا نمی بینیم اش؟»
به یاد می آورم که صحبت های مادرم دایم در مورد این بود که خدا خیلی مرا دوست دارد چون چشم های زیبا و سالمی به من داده است. گوش ها، دهان و همه اعضای بدن ام را با کارکردش توصیف می کرد و می گفت: «خدا اینها را برای این به تو داده که خیلی دوستت دارد.» برای همین، قبل از غذا خوردن و بعد از پایان آن، قبل از خوابیدن و خلاصه در هر کاری سریع به این می اندیشیدم که چه قدر خوب است دست دارم تا بازی کنم؛ چشم دارم تا ببینم و … کودکانه می گفتم: «خدایا دوست ات دارم… حیف که تو آنقدر بزرگی که روی زمین جا نمی شوی، وگرنه می آمدم و سفت بغل ات می کردم…» وقتی بزرگ تر شدم هنوز این در باورم بود که همه مردم ما با هم مسابقه می دهند تا خدا آنها را بیشتر از دیگری و دیگران دوست داشته باشد. از اینکه خدا همیشه مرا می دید و مراقب ام بود، حس خوبی داشتم. امروز گاهی از تصورات کودکی ام در مورد خدا به خنده می افتم اما آنچه هنوز در ذهن ام مانده، شکوه و عظمتی است که توصیف ناشدنی است. این شناخت و حس خوب ام را مرهون رفتار صحیح مادرم هستم. هفته گذشته به دیدار مادرم رفتم و از او به همین خاطر تشکر کردم.
دلیل این سپاسگزاری، آن هم بعد از این همه سال، شنیدن داستان زندگی پسر ۸ ساله ای بود که به دلیل رفتار غلط بزرگ ترهایش، با شنیدن نام خدا، به اضطراب می افتد و صرفا از او وحشت دارد.
«داستان زندگی» این هفته را بخوانید و نظر دکتر میترا حکیم شوشتری، روان پزشک کودک و نوجوان و دکتر محمدرضا خدایی، روان پزشک، را هم در همین خصوص بشنوید.
پدر یک خانواده سه نفری هستم. با همسرم و پسرم، امیر، زندگی می کنم. اوضاع زندگی مان متوسط رو به ضعیف است و برای تامین هزینه های اجاره خانه و زندگی مجبورم دو شیفت کار کنم. این را می گویم تا بدانید بیشتر اوقات در خانه نیستم و پسرم اغلب آموزش های اش را از مادر، مربیان مهد و حالا هم معلم مدرسه می گیرد. همه زحمات او بر دوش همسرم است و او همواره می کوشد تا خوب تربیت اش کند. مدتی بود راجع به پسرمان و رفتارها و افکار عجیب و غریب اش ابراز نگرانی می کرد. همسرم می گفت امیر دایما از اینکه خدا قرار است او را در آتش بسوزاند واهمه دارد و آن قدر نگران است که حتی کارهای عادی و روزمره اش را هم با دلهره انجام می دهد.
همسرم به امیر گفته بود که جهنم و بهشت چیست و ما پاداش کارهای خوب و کیفر کارهای بد را می بینیم اما نپرسیده بود که این همه ترس و نگرانی از کجا به سراغ او آمده است. سخن کوتاه کنم. کار به جایی رسید که امیرم این روزها سر از مطب روان پزشکی درآورده و انواع داروها را می خورد و به جلسات روان درمانی می رود.
دکتر می گوید ما با ندانم کاری مان او را بیمار کرده ایم و چون من و مادرش مطابق با سن اش در مورد خدا و اخلاقیات صحبتی با او نکرده ایم به راحتی حرف های غیرواقعی یکی دو تا از مربیان و معلمان مدرسه اش در او اثر کرده است. خواستم از حرف های غلطی که آن معلم ناآگاه زده بود، گله کنم اما دکترش می گفت: «تقصیر خودتان است! در یک کلاس ۲۰ نفری، چرا فقط پسر شما این طور شده؟ شما اطلاعات درستی به او نداده بودید تا بتواند با شناخت، حرف درست و غلط را تشخیص دهد. نباید با یک پسر ۸ ساله از بهشت و دوزخ صحبت می کردید.»
حالا ما نمی دانیم با امیر چه کنیم؟ او شب ها از خواب می پرد و دایم در اضطراب به سر می برد. حتی سی دی کارتن هم تماشا نمی کند و رفتارهای کودکانه نمی کند و می ترسد اینها گناه باشند! شما بگویید چه کمکی می توانیم انجام بدهیم؟
همان طور که پزشک امیر برای تان توضیح داده و من بر آن صحه می گذارم، اگر والدین به صورت فعال در زمینه های مختلف به آموزش فرزندان خود نپردازند، بچه ها تحت تاثیر گفته های دیگران قرار می گیرند و اطلاعات موردنیازشان را از منابع دیگر به دست می آورند؛ منابعی که شاید علمی و منطقی نباشد و فقط زاییده ذهن یک فرد یا خانواده و فرهنگی باشد که او در آن پرورش یافته. اما نگران نباشید. به نظر می رسد که «امیر» شما دارای مشکلات اضطرابی بوده. شاید در خانواده تان هم سابقه اضطراب یا افسردگی وجود داشته باشد. به همین دلیل، القاهای ذهنی معلمش نیز مزید بر علت شده و از این طرز تفکر غلط که موجودی در آسمان ها مدام در پی اوست تا او را بگیرد و در آتش بیندازد، اضطراب گرفته است.
من در میان مراجعان خودم موارد مشابهی دارم که مادر یا پدر قبل از مرتکب شدن رفتار غلط مشورت می گیرند و سعی می کنند رفتار اصولی و علمی را در پیش گیرند تا فرزندشان آسیب نبیند. برای شما پدر گرامی و همه والدین نیز نکات مهمی را دارم که توصیه می کنم حتما رعایت کنید تا با رفتار مناسب خود بتوانید بچه های تان را به سوی اخلاقیات، انسانیت و ایمان و اعتقاد هدایت کنید. گاهی شما قصد دارید واقعیت هایی را در مورد خداوند، آفرینش، خلقت، جهان آخرت و… به بچه ها بگویید اما چون راه صحیح گفتن آن را بلد نیستید و نمی دانید آیا کودک شما از نظر روانی به چنین رشدی رسیده که صحبت شما را درک کند یا نه، به جای هدایت او به مسیر درست، او را به بی راهه می برید. قبل از اینکه به یک سری نکات کلی بپردازم از شما می خواهم فعلا با «امیر» در مورد اینکه آیا کاری که کرده خوب است یا بد صحبت نکنید و نظر ندهید. مدام به او اطمینان دهید که همه کارهایش درست بوده (از چنین بچه مضطربی انتظار نمی رود رفتار بدی بکند چون او آن قدر مضطرب است که حتی از کارهای عادی بیم دارد مبادا رنگ بدی گرفته باشد) همواره به او یادآوری کنید که خدا آن قدر مهربان است و ما را دوست دارد که حد و اندازه ندارد. یادتان باشد در مورد خوبی، بزرگی و مهربانی مطلق خداوند بسیار با او صحبت کنید.
داستان های غیرمستقیم تعریف کنید تا پایه های غلط فکری و آموزش های غیر اصولی کم کم از بین بروند. هرگز برای آموزش دیر نیست و نباید او را در این غفلت رها کنید تا در آینده از اخلاقیات و مذهب و ایمان دور شود. حالا که قرار است آموزش هایی را در این خصوص بدهید و با بچه ها صحبت کنید، باید نکات مهمی را بدانید. اول به عنوان یک مادر و سپس به عنوان یک روان پزشک این نکات را ذکر می کنم:
نکته اول در قدم اول سعی نکنید به همه سوالات کودک در این مورد پاسخ دهید. بهتر است در ابتدا وقتی از شما می پرسد خدا کجاست یا چیست؟ و یا سوالاتی مشابه در مورد خدا می پرسد، بگویید: «خودت چه فکر می کنی؟!» شما با این پرسش می توانید دانسته های کودک خود را محک بزنید و بر اساس معلومات و اطلاعات او یک سری صحبت های تکمیلی داشته باشید. اگر بلافاصله پس از سوال او جواب دهید: «خدا در آسمان هاست و تو را می بیند…» گاهی به جای اینکه کودک (معمولا در سنین پایین درک درستی از مفاهیم وجود ندارد) احساس امنیت کند و بداند که خدا مراقب اوست، مضطرب می شود که کسی در حال پاییدن اوست. شاید شما تنها با مطرح کردن اینکه «خودت چی فکر می کنی؟» متوجه شوید ناراحتی او و آنچه باعث شده این سوال به ذهن اش آید، چیست و او را که در سن درک و فهم نیست، درگیر مفاهیم عرفانی و عمیق نکنید.
متاسفانه گاهی اوقات شاهدیم والدین وقتی تصمیم می گیرند با کودک خود صحبت کنند و به ویژه به یک پرسش او پاسخ دهند، آنچنان غرق سخنرانی می شوند که فراموش می کنند مخاطب شان کیست. آنها فکر می کنند اگر اطلاعات کامل ندهند یا از کلمات آنچنانی استفاده نکنند، از ابهت شان نزد بچه ها کم می شود و ممکن است آنها را نادان بدانند. کافی است با کلمات ساده ای جوا ب اش را بدهید؛ مثلا
▪ مادر: «خدا زیبایی مطلق است. خدا خوبی مطلق است» (و همه صفات خوب و مطلقی که در قرآن هم آمده، البته با بیانی ساده و جملاتی کوتاه)
▪ کودک: «مطلق یعنی چه؟» ▪ مادر: «توانایی مطلق یعنی اینکه هر چه تصور کنی می تواند انجام دهد.»
▪ کودک: «یعنی می تواند همه ما را یکدفعه از بین ببرد؟»
▪ مادر: «خدا خیلی مهربان است و برای همین، آنچه را که خیلی خوب باشد برای ما می خواهد.»
• کودک: «پس می تواند بهترین چیزهای دنیا را به من بدهد؟»
▪ مادر: «خُب اگر لازم بداند، بله. بستگی دارد که آن را برای تو صلاح بداند یا نه. (باید در معنی ساده آنچه به عنوان دعای «راضی ام به رضای تو» که زیاد به کار می بریم در حد فهم و درک کودک بگوییم) شاید لازم باشد از مثال های ساده و قابل درک استفاده کنیم تا بچه تصورش از خدا یک موجود خشمگین که همیشه ترسناک است، نباشد؛ مثلا: «وقتی تو کوچولو بودی دل ات می خواست دست ات را در پریز برق ببری اما من و پدر اجازه نمی دادیم و تو شاید دلخور می شدی و می گفتی ما دوست ات نداریم اما چون تو صلاح خودت را نمی دانستی این طوری فکر می کردی؛ مگه نه؟!»
حتی گاهی می شود در سنین دبستان به بچه ها گفت بهتر است برویم و یک سری اطلاعات را در این باره جمع کنیم. از کلاس سوم و چهارم که بچه ها دایره لغات شان غنی تر می شود و توانایی خواندن آنها بالا می رود، می توانیم با هم متونی را در مورد خدا و آفرینش پیدا کنیم و بخوانیم تا او این احساس و کشش را به سوی خداوند که منشأ خوبی و آرامش است، پیدا کند.
● نکته دوم ممکن است بر اساس اطلاعاتی که خودمان قبلا در اختیار بچه ها قرار داده ایم آنها سوالاتی در مورد خدا و اینکه خدا کجاست، چه شکلی است و… از ما بپرسند؛ سوالاتی که امکان دارد ما را دستپاچه کند و ندانیم چه طور جواب بدهیم؛ جوابی که هم درخور مطلب باشد و هم اینکه قابل فهم باشد.
گاهی اوقات می بینیم بزرگ ترها، چه پدرو مادر و چه در مربیان مهد یا مدارس، اطلاعاتی که به بچه ها در مورد خداوند می دهند، بیشتر از جهت منفی است و به آنها تلقین می کنند خداوند وجودی است که دایم در پی یافتن معایب شماست تا شما را مواخذه و تنبیه کند: «دروغ گفتی؟! خداوند تو را دوست ندارد؛ چون اصلا دروغگوها را دوست ندارد»، «پدر و مادرت را اذیت کردی؟ خداوند تو را دوست ندارد چون او هر کسی را که پدر و مادرش را اذیت کند، دوست ندارد» و … اگرچه این جمله که «خداوند دروغگوها ر دوست ندارد» می تواندجزو آموزه های دینی تلقی شود اما این لحن برای کودک، قابل درک وپذیرش نیست. به واژه «خدا تو را دوست ندارد» و بار منفی آن بیندیشید.شما با این جمله ها به کودک می گویید خداوند موجودی است که منتظر نشسته تا تو را ارزیابی کند و مراقب کارهای خوب و بد توست و در نتیجه باید همیشه از او بترسی؛ در حالی که باید در ابتدا عواطف مثبت را در مورد خداوند در ذهن و ضمیر او شکل دهید؛ اینکه او خیلی مهربان است، بچه هارا دوست دارد؛ مراقب آنهاست و … یادمان باشد همان طور که در ادای کلمات تربیتی دقت می کنیم و به جای بچه بد یا بچه خوب، کار آنها را و رفتارشان را با لفظ خوب و بد یاد می کنیم، بهتر است در مورد خداوند نیز تذکر دهیم که خداوند کارهای بد را دوست ندارد. به کار بردن جمله مثبت الزامی است. به جای «دروغگو دشمن خداست و یا خدا زبان دروغگوها را می سوزاند» بهتر است از این جمله استفاده شود: «خدا آدم های راستگو را دوست دارد.»
● نکته سوم در دوره نوجوانی بچه ها گاهی به یک سری مسایل حساس می شوند و پرسش هایی دارند: «چه طور می گویند خدا عادل است، در حالی که من و هم کلاسی ام این همه با یکدیگر اختلاف سطح زندگی داریم؟» باید برای بچه ها تعریف کنیم که زندگی یعنی همین تفاوت ها. اگر تضادها نباشند، زندگی بی معناست. خوبی جایی قابل تعریف است که بدی وجود داشته باشد، درست مانند درک سیاهی و سفیدی. اعتقاد ما به دنیای دیگر نیز برای همین است که حس کنیم عدالت واقعا اجرا می شود. ما موجودات زمینی هستیم که توانایی محدودی داریم و اگر به چیزی احاطه نداشته باشیم، قادر به درک کامل آن نیستیم و شاید این به خاطر عدم توانایی ماست. خداوند هم خودش در قرآن به این امر تاکید کرده که در وجودش و جزییات کنکاش نکنیم. برای همین به مصلحت اندیشی و خیراندیشی خداوند اطمینان داریم اما دقت کنید اگر کودکی در مورد مفهوم عدالت بپرسد (که البته بعید است) باید از پاسخ طفره بروید؛ چون بچه های زیر۶سال هیچ درکی از مفاهیم این چنینی ندارند. اگر از آنها بپرسید شما یک بشقاب را عمدی و مادر ۶ بشقاب را به صورت غیرعمدی شکسته، به نظر شما تنبیه عادلانه چیست؟ می گویند مادر باید ۶ برابر تنبیه شود. بهتر است اگر بچه های کوچک تر این صحبت ها را کردند، موضوع بحث را عوض کنیم. گاهی پاسخ به این سوالات اوضاع را پیچیده می کنند چون بچه ها توان درک را ندارند.
● نکته چهارم نحوه ارتباطی که والدین با خدا دارند بسیار تاثیرگذار است و بچه ها برای ارزش های معنوی از این امر متاثر می شوند. همین که ما غذا خوردن مان را با بسم ا… شروع می کنیم و او را شکر می کنیم، نشان می دهد چه قدر حضور خدا و آرامش یافتن از او در خانه ما جدی است یا وقتی می خواهیم از خانه خارج شویم، صلوات می فرستیم یا قل هوا… می خوانیم، این حس را به بچه می دهیم که جدای از مادیات و ظواهری که شاید بعضی ها برای حفظ امنیت رعایت کنند، ما به یک زنجیر قوی و توانا وصل هستیم و خانه را علاوه بر رعایت اصول ایمنی و قفل مناسب، به دست خدا می سپاریم. دیده شده در افرادی که به معنویات اعتقاد اساسی و اصولی دارند، اضطراب کمتر است و این گروه کمتر به مشکلات اضطرابی دچار می شوند چون حس اینکه چیزی موجود ماورای توانایی بشری وجود دارد و محافظ آنهاست واقعا آرامش دهنده است و اضطراب را می کاهد.
در مناسکی که مادر و پدر به صورت خنثی انجام می دهند و بچه ها را مجبور به انجام نمی کنند، دیده می شود آنها مقلدهای خوبی هستند و رفتارهای والدین را تقلید می کنند. به عنوان نمونه اگر شما به دلیل اعتقادات خود روی دروغ گفتن حساس هستید و مراقب هستید دروغ نگویید، او نیز خواه یا ناخواه به تقلید از شما چنین خواهد کرد. کافی است بگویید: «خدا وقتی ما راست می گوییم آن قدر خوشحال می شود و دوست مان دارد که نگو و نپرس!»
● نکته پنجم بهتر است با بچه ها درمورد بهشت و دوزخ صحبت نکنیم و هرگز نگوییم اگر فلان کار را کردی می روی جهنم یا می روی بهشت! زیرا آنها درک درستی نخواهند داشت و این برداشت هایی که ما با ذهن محدود خود از قرآن و احادیث داشته ایم باید نزد خودمان بماند. حتی نباید به بچه ای که مادرش را از دست داده بگوییم مادرت الان در بهشت است؛ جایی که از اینجا بهتر است و چنین و چنان (توصیف بهشت)؛ چون تصویر ذهنی او مساوی با واقعیت نخواهد بود، بلکه مساوی می شود با آنچه ما از دین یا خدا و بهشت برداشت کرده ایم که قطعا ناقص و از درک او خارج است.
کافی است کودک زیر ۶سال بداند خدا مساوی است با خوبی واگر کار خوب بکند، خدا خوشحال می شود؛ همان طور که والدین او شاد می شوند. اگر آنها در مورد وجود خدا پرسیدند، باید ردپاهای خداوند که همان آفریده های اوست مورد اشاره قرار بگیرد و آنها بدانند هر چیزی یک آفریننده دارد. شاید اشاره به ردپاهایی که روی برف مانده، جالب باشد؛ در حالی که آن افراد را نمی بینیم اما حتما وجود داشته اند که این ردپاهای شان را می بینیم و صدها مثال دیگر.
● نکته ششم بچه ها را باید طوری هدایت کنیم تا جدا از اینکه در چه خانواده و فرهنگی هستند و والدین شان چه دینی دارند، در زمینه اخلاقیات به رشد کافی برسند. وقتی ما بتوانیم به خوبی اخلاقیات را در بچه های مان تقویت کنیم، وقتی بزرگ تر شدند و مفاهیم مذهبی را دریافتند، قادر خواهند بود ارتباط مناسبی بین این دو برقرار کنند. بچه باید به این حس برسد که از خوب بودن و انجام کارهای صحیح لذت ببرد و بداند از کارهای خوب نه فقط خود او، که بقیه هم خشنود می شوند: «از اینکه موی خواهرت را کشیدی و او را ناراحت کردی، خودت هم ناراحتی و حس بدی داری؛ مگه نه؟! اما وقتی اسباب بازی ات را می دهی تا خوشحال اش کنی خودت هم از این کار خوب لذت می بری…»
● نکته هفتم به بچه ها یاد بدهید پذیرش اشتباهات جزو اخلاقیات است. خودتان هم اگر اشتباهی کردید، بهتر است، حتی در مورد کودک خود، پذیرا باشید و عذر بخواهید. در همین حال باید تاکید کنید قبول کردن اینکه اشتباهی مرتکب شده ایم نشانه کمال اخلاقیات درماست و غرورداشتن بسیار بد است( در همین جا شما درذهن او ثبت می کنید فروتنی آری و غرور خیر که او در بزرگسالی هم می بیند ودر مفاهیم دینی بر این امر تاکید شده است).
در این شیوه بچه ها می آموزند اگر کار بدی کردند نباید مخفی اش کنند و منکر آن شوند، بلکه باید پذیرای آن شوند و متواضعانه عذر بخواهند. همیشه جای جبران و بازگشت وجود دارد و شما آنها را می پذیرید. این مفهوم به نوعی آموزش توبه است و اینکه خدای مهربان راه بازگشت را همواره به دلیل رحمت خود بازگشته است اما چون بچه ها فعلا درک آن را ندارند، باید فقط در محدوده پذیرش خطاها بمانید.
منبع: مهدپرتال
ارسال دیدگاه