اینجا از کودکان کار «رستم» می‌سازند

تا حرف کودک کار می‌شود، لباس‌های از سکه افتاده گل‌وگشادشان به خاطرمان می‌آید. ذهنمان می‌دود دنبال برگه‌های فال و دسته‌های گلی که از پشت شیشه‌های دودگرفته خودروها تعارفمان می‌کنند. اما در کلاس شاهنامه خوانی همه این تصاویر رنگ می بازند و جای شان را به تحسین می دهند.

به گزارش کودک پرس ، کمتر هنردوستی در عرصه هنر خطاطی و تذهیب پیدا می‌شود که نام «کامران کوهستانی» و «رفعت موسوی» را نشنیده باشد. زوج هنرمند دنیا گشته‌ای که بعد از سال‌ها مرارت در یادگیری این هنرهای فاخر حالا آموختن آن به دیگران تمام هم‌وغمشان شده است. برای ملاقات با این زوج نشانی سرراستی داشتیم. مرکز فرهنگی که چند سالی از عمر پا گرفتنش می‌گذرد درست در کنار درب ورودی فرهنگسرای ولا در میدان نماز شهرری قرار دارد. جایی که این روزها خانه امید خیلی از کودکانی شده که در آن می‌توانند پاورچین‌پاورچین به آرزوهای کوچک و بزرگی که دارند نزدیک شوند. در دوره‌های شاهنامه‌خوانی، خطاطی و تذهیب این استادان مهمانان کوچک ویژه‌ای هستند که حضورشان در این کلاس‌ها دل استادها را برده و ابایی از این ندارند که بگویند بیشتر از هر شاگرد دیگری حواسشان به بچه‌هایی است که از ساعتی از کار سختشان می‌گذرند تا به‌طور رایگان تبدیل به هنرمندان فردا شوند.

در کودکی رستم شدن
بیشترشان بل و باریک هستند. جثه‌شان از سن و سالی که دارند کوچک‌تر به نظر می‌رسد. آب و رنگی به صورت‌های معصومشان نیست، اما تا بخواهی در چهره‌هایشان رد آفتاب‌سوختگی هست و دوده‌ای که از صدقه‌سر چهارراه‌ها ایستادن به صورت‌هایشان نشسته. آرام وبی صدا از راه می‌رسند و بی خجالت کنار باقی همکلاسی‌هایشان می‌نشینند. باورش کمی سخت است اما رفتار استاد خیلی زود آن‌ها را همسنگ باقی بچه‌های دیگر می‌کند. کودکان کار و خیابان، همان‌هایی که هرروز آن‌ها را می‌بینیم و نمی‌بینیم و از کنارشان می‌گذریم حالا اینجا آمده‌اند تا نگاهشان را به سطور کتابی که یادگار فردوسی بزرگ است بیندازند و بانوای شیرین استاد داستان رستم و دلاوری‌هایش را بشنوند. انتظارمان این است که استاد کلاس شاهنامه‌خوانی به نقال‌های مو سپید کرده شباهت داشته باشد. مربی بچه‌ها اما خانم جوانی است که حواسش رتبه زبان بدن بچه‌ای داده است که با آب‌وتاب دارد ابیاتی که از حفظ کرده را به رخش می‌کشد. ساره مفتون 3 کلاس شاهنامه‌خوانی را پشت سر هم اداره می‌کند اما به دلیل استعدادی که از این بچه‌ها در یادگیری می‌بیند خسته نمی‌شود: «من از مناطق شمالی خودم را به اینجا می‌رسانم. در بسیاری از مدارس غیردولتی همین فعالیت را داشته‌ام.شاهنامه‌خوانی در آن مدارس جزو برنامه‌های اجباری بود. اما استعداد و پیگیری که در این کودکان می‌بینم را جای دیگری ندیده‌ام.بسیاری از خانواده‌هایی که اینجا زندگی می‌کنند در تأمین نیازهای دست‌اولشان مشکل‌دارند بااین‌حال بچه‌ها را به این کلاس‌ها می‌آورند. می‌دانم که متولیان اینجا از این راهی که در پیش‌گرفته‌اند به دنبال کسب درآمد نیستند. خیلی از بچه‌ها به‌طور رایگان و نیمه رایگان در کلاس ما حضور دارند و رفتار آقای کوهستانی و خانم موسوی با آن‌ها به‌گونه‌ای است که ذره‌ای احساس کمبود نمی‌کنند. بارها دیده‌ایم که دست کودکانی که بی‌هدف در خیابان‌ها و بوستان‌های اطراف می‌چرخند را می‌گیرند و دعوتشان می‌کنند که در کلاس‌هایشان شرکت کنند. بچه‌ها خیلی زود دل‌بسته اینجا می‌شوند حضور همین بچه‌هاست که به رونق گرفتن اینجا برکت داده است.»
خوبی نمی‌میرد
افتادگی صفتی است که لحظه‌ای از گفتار و رفتار کامران کوهستانی دور نمی‌شود. تمایلی ندارد که درباره کودکان کاری که مهمان کلاس‌های هنری مرکزش هستند صحبت کند. سفت‌وسخت نگران عزت‌نفس بچه‌هاست و آبروی آن‌ها را آبروی خودش می‌داند. برای همین بی‌تعارف می‌گوید عکاسی از کلاس آزاد است بی‌آنکه هدف عکاس کودک خاصی باشد. دلیل حساسیت‌هایی که دارد را به ما منتقل می‌کند. نه‌تنها متقاعد می‌شویم، بلکه خیلی زود در جبهه او قرار می‌گیریم. به‌جای صحبت از وضعیت محرومیت این شاگردهای دردانه‌اش با روایت‌هایش دستمان را می‌گیرد و به سال‌های کودکی‌اش می‌برد: «من روستازاده‌ام.لازم نیست برایتان توضیح بدهم که در سال‌های کودکی، ما در روستاها تا چه اندازه بی امکانات بویدم. اما کسانی سر راه ما پیدا شدند. معلم‌هایی به این روستاها کوچه باز کردند. آمدند و با خون‌دل خوردن استعدادهای ما را شناختند و پرورش دادند. من کار مهمی در قبال این کودکان سخت‌کوش انجام نمی‌دهم. دینی به گردنم هست که در حال ادا کردن آن هستم. روزگاری معلم‌هایی این محبت را در حق ما کردند و حالا وظیفه ماست که همان محبت را تقدیم دیگران کنیم. خوبی هرگز نمی‌میرد. خوبی همیشه در خودش متولد می‌شود و به رشد خودش ادامه می‌دهد.
برکت قدم‌های پدربزرگ
کوهستانی می‌گوید برای نخستین بار ابیات شاهنامه را درراه مشهد شنیده است: «پدربزرگی داشتم که هفت بار با پای پیاده از بابل تا مشهد را به عشق زیارت آقا امام رضا (علیه‌السلام) پیموده بود. به اشعار بزرگان ادبیات عشق می‌ورزید و بیشتر از همه دل به شاهنامه فردوسی داده بود. در همان سفرها بود که ابیات شاهنامه را می‌خواند و من آن‌ها را در حافظه‌ام ثبت می‌کردم و بعدها که شروع به خط‌نگاری کردم همین ابیات سرمشق من می‌شدند.» کوهستانی می‌گوید هنوز صدای شعرخوانی پدربزرگ در گوش او طنین می‌اندازد و می‌داند که راه‌اندازی این کلاس‌ها روح او را قرین رحمت می‌کند: «هرکسی با هر کاری که بلد است باید دل این بچه‌ها را به دست بیاورد. وقتی این حرکت همگانی شود دیگر محرومیتی برای کسی نمی‌ماند. چون هر فردی در جامعه حتماً مهارتی دارد که موردنیاز این کودکان و خانواده‌هایشان است و این حرکت بزرگ با همین گام‌های کوچک می‌تواند آغاز شود.»
کاری کنیم خودشان را دوست داشته باشند

عفت موسوی سال‌ها باهنر تذهیب و نگارگری پای ثابت جشنواره‌های هنری کشورهای دور و نزدیک بوده است. هرسال صاحب جوایز متعددی شده که حالا هرکدام از آن‌ها اعتباری برای هنرش به‌حساب می این، اما هیچ‌کدام این‌ها به‌اندازه رشد استعداد کودکی که بی‌هیچ پشت و پناهی راهی کلاسش شده او را سر ذوق نمی‌آورد. او می‌گوید بیش از هر چیز آرزو دارد خودباوری و اعتمادبه‌نفس را در این کودکان زنده کند: «شاید در نگاه اول شرکت در کلاس‌هایی مثل خطاطی و تذهیب و شاهنامه‌خوانی به کار بچه‌های کار نیاید، اما دست پیدا کردن به هر هنری در ذات خود گوهری دارد که باعث خودباوری در فرد می‌شود. در این مدت که با کودکان کار و خیابان سروکار داشته‌ایم متوجه شده‌ایم که باوجود کارهای سختی که انجام می‌دهند اعتمادبه‌نفس ندارند. اما به‌مرور که در نقالی و هنرهای دیگر پیشرفت می‌کنند این حس در آن‌ها تقویت می‌شود. همه باید کاری کنیم که این بچه‌ها خودشان را دوست داشته باشند. دیدن حس خودباوری در آن‌ها دل‌خوشی این روزهای ماست.»

 

 

 

منبع: فارس