به گزارش کودک پرس ، مسئلۀ مرگ برای نوجوانان همچون سایر مفاهیم امری آموختنی و فرهنگی است. آنچه مرگ را برای نوجوان پذیرفتنی یا قابل انکار میسازد، معانی ساخته شده اجتماعی مرگ است که از طریق فرآیندهای متعدد یادگیری به او منتقل میشود. در دنیای مدرن امروز رسانهها عموماً مرگ را وحشتانگیز، هولناک، غیرعادلانه و ناخوانده توصیف میکنند. با اینکه یک نوجوان با توجه به بازۀ سنیاش، عموماً مسئلۀ مرگ را به نوعی با مرگ حیوانات، کهنسالان یا سبک مواجهۀ خانواده با مرگ نزدیکان تجربه کرده است؛ اما این موضوع اغلب برای او به عنوان مشکل بزرگ و غیرقابل حل جا افتاده است؛ بنابراین کار نویسندۀ «روی سیم تار» برای طرح مسئلۀ مرگ در رمانش به عنوان یک مسئلۀ پذیرفتنی و آرامشبخش بسیاربسیار دشوار است.
در رمان «روی سیم تار» اثر حسین قربانزاده، شخصیت اصلی داستان به نام «میثاق» با مشکل بزرگی در شناخت مرگ مواجه است و آن اینکه او نباید مرگ را تجربه کند! در واقع میثاق برای فهمیدن چیزی تلاش میکند که تمام سعی خودش و اطرافیانش در دور کردن آن است! این سرگشتگی و گیجی از مشخصات مواجهات دوران بلوغ انسانهاست؛ بنابراین زیرکی نویسنده است که شخصیت اصلی داستان را نوجوان انتخاب کرده؛ آن هم یک نوجوان کتابخوان و چیزفهم! میثاق یک نوجوان حیرتزده و نظارهگر است در مقابل مرگ. مرگ نقشی اجتنابناپذیر، ترسناک و حتمی در زندگی او پیدا کرده است.
مرگ پرنده و خودکشی «عظیم» به مسائلی در ذهن میثاق دامن میزنند که اساسیترین پیشفرضهای زندگی برایش به چالش تبدیل میشود. گرچه ترس از مرگ برای همه امری طبیعی است اما آنچه بیش از هراس از مرگ، ذهن میثاق را درگیر کرده، این است که با وجود پایان یافتن زندگی، لذت بردن از آن در هنگام حیات، معنی ندارد. این قضیه وقتی اوج میگیرد که با پیشبینی زمان مرگ برخی نزدیکان(ننه منظر)، جریان معمول زندگی در اطراف میثاق به شدت مختل میشود.
به طبقۀ اجتماعی که نویسنده برای میثاق برگزیده است نگاه کنید! یک طبقۀ کاملاً سنتی و متوسط از نظر مالی، اجتماعی و مذهبی. مناسک ویژه و نوع برخورد با مرگ که در قالب واکنش این خانواده به مسئلۀ مرگ رخ میدهد، اثر مستقیم و غیرمستقیم بر درک میثاق از این مفهوم میگذارد. میثاق تحتالشعاع همین اتفاقات میتواند مراحل انکار، خشم و پذیرش مرگ را طی کند. دقت کنید که اگر نویسنده خانوادهای غیرمذهبی و غیرسنتی را انتخاب میکرد، این روند بلوغ در داستان شکل نمیگرفت. در خانوادههای غیرمذهبی عمدتاً با دور کردن فرزندان از فضای مرگ و مناسک پس از آن، ابهام دربارۀ معنای آن را در ذهن فرزند باقی میگذارند؛ بنابراین نویسندۀ «روی سیم تار» با دوری از این سبک زندگی، کاملاً هوشمندانه بستر داستانیاش را انتخاب کرده است.
یکی دیگر از تواناییهای نویسنده زیر سؤال بردن مفهوم و اندازههایی است که امروزه برای مرگ تعیین میشود. در جوامع مدرن امروزی خیلی سعی میشود که مرگ را به صورت یک امر فنی که کیفیت آن در اختیار حرفۀ پزشکی است، معرفی کنند. بارها دیدهایم اعلام زمان پایان عمر یک انسان منوط به تصمیمگیری پزشکانی است که تعیین میکنند شخص با توجه به شرایط جسمی و سن و سال و … چه زمانی مرگش میرسد، اما قربانزاده با روایت مرگ «میناور» جوان قبل از ننه منظر پیر، جلوۀ دیگری از غافلگیری مرگ را نشان میدهد.
در پایان باید گفت اهمیت طرح مسئلۀ مرگ برای نوجوان به این دلیل است که نوجوانی علاوه بر شروع بلوغ جسمی، آغاز مرحلۀ بلوغ ذهنی هم هست و قبول اینکه همه روزی میمیرند نقطۀ شروعی برای دیدن تنها واقعیت زندگی است. حسین قربانزاده به مخاطبش نشان داده است که زندگی بعد از مرگ ادامه پیدا میکند و باید ارزش لحظه لحظۀ آن را دانست. این یعنی از مفهوم مرگ به مفهوم زندگی رسیدن؛ بنابراین چه پایانبندیای برای «روی سیم تار» زیباتر از این جمله که : “ننه منظر گفت تا مرگ خودش را برساند من زندگیام را کردهام!”
منبع: تسنیم
ارسال دیدگاه