کودک‌آزاری دختر 11 ساله ؛ ترک اعتیاد پدرم آرزوی بزرگ من است

دیگر نمی خواهم در کنار پدر و مادرم زندگی کنم چرا که وقتی پدرم مرا کتک می زند همه جای بدنم درد می گیرد و گاهی از شدت گریه نمی توانم به مدرسه بروم.

به گزارش کودک پرس ، دختر 11 ساله که قرار بود با حکم قضایی تحویل بهزیستی شود قبل از رسیدن نیروهای اورژانس اجتماعی در حالی که اشک های گرمش را با دستان سرد و کوچکش پاک می کرد با بیان این که هیچ گاه حاضر نیستم به خانه خودمان بازگردم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد توضیح داد: پدر و مادرم به مواد مخدر اعتیاد دارند و به همین دلیل من مانند دیگر دوستانم نمی توانم روزهای خوبی داشته باشم.

چند ماه قبل مادربزرگم به سختی پولی تهیه کرد تا پدرم را در مرکز ترک اعتیاد بستری کند و هزینه های درمانش را بپردازد. مادربزرگم دوست نداشت پدرم معتاد بماند اما وقتی پدرم مدتی بعد از آن مرکز بیرون آمد و زمان بستری‌اش سپری شد همیشه ادعا می کرد که دیگر مواد مصرف نمی کند اما من می‌دانستم که او باز هم دروغ می گوید چون چند روز قبل با چشمان خودم دیدم که موادش را لای زرورق گذاشته و داخل یخچال پنهان کرد. زمانی که پدرم از کنار یخچال دور شد من هم قابلمه را زیر پایم گذاشتم و یواشکی مواد او را برداشتم تا به مادربزرگم بگویم که پدرم دروغ می‌گوید و اعتیادش را ترک نکرده است ولی قبل از آن پدرم ماجرا را فهمید و آن قدر مرا کتک زد که از هوش رفتم. با آن که می‌دانم ترک اعتیاد پدرم آرزوی بزرگی برای من است ولی دوست دارم روزی پدرم مصرف مواد مخدر را کنار بگذارد و من و خواهر کوچکم را با موتورسیکلت دایی رضا به پارک و سینما ببرد. وقتی در فیلم ها رفتار پدرها با دختران شان را می بینم خیلی دوست دارم که پدر من هم مهربان باشد و سرم را نوازش کند. می خواهم روزی پدرم موهایم را ببافد اما او اصلا نمی داند که من فقط به خاطر این که روزی روی پاهایش بنشینم و او موهای مرا ببافد آن ها را کوتاه نکرده‌ام و …
مادرم برای تامین هزینه های اعتیادشان از صبح تا شب در بیرون از منزل سرکار است و هیچ کس در انجام تکالیف مدرسه کمکی به من نمی کند اگرچه درس خواندن را خیلی دوست دارم اما درس هایم ضعیف است. پدرم می گوید وقتی تا کلاس پنجم درس خواندی باید خانه‌داری بکنی تا زمانی که تو را عروس کنیم.
پدر و مادرم تا به حال حتی برای گرفتن کارنامه ام نیز به مدرسه ام نیامده‌اند به همین دلیل دوستانم به من «بی پدر و مادر» می گویند چرا که هر بار مدیر مدرسه به من نامه داد تا پدر و مادرم به مدرسه بیایند باز هم من فقط چشم انتظار ماندم و دیگر دوست ندارم در آن مدرسه درس بخوانم. یک بار که از خانه فرار کرده بودم مرا به بهزیستی بردند. حالا هم وقتی به مادرم اعتراض می کنم او دعوایم می کند و می گوید برو به همان جا که قبلا رفتی! تا از دستت خلاص شوم! عید امسال هم تلویزیون خانه ما خراب بود و من گاهی خواهرم را داخل کوچه می بردم تا او سرگرم شود. با وجود این دوست داشتم تعطیلات زودتر تمام شود تا با رفتن به مدرسه ساعت هایی را از خانه دور باشم اما شب گذشته پدرم در حالی که خمار بود مادرم را آن قدر کتک زد که من با جیغ های مادرم، از ترس به پشت بام فرار کردم و شب را در همان جا ماندم. هوا سرد بود و من آن قدر با نگاه کردن به آسمان گریه کردم تا این که خوابم برد اما صبح وقتی از خواب بیدار شدم که باران لباس هایم را خیس کرده بود و …
هنوز درد دل های دخترک خردسال به پایان نرسیده بود که به دستور سروان ولیان(رئیس کلانتری پنجتن مشهد) و در اجرای حکم قضایی این دختر تحویل ماموران بهزیستی شد تا سرنوشت دیگری را تجربه کند.
منبع: خراسان