اجرای بچه‌های خاک‌سفید، فرحزاد و لب‌خط در نمایشی با موضوع کودکان سوری

در نمایش «معلم»، هشت کودک و نوجوان، چهار افغان و چهار ایرانی، شش پسر و دو دخترِ از هشت تا 17 سال از محله‌های خاک‌سفید، لب‌خط و فرحزاد راوی کاری شده‌اند که داعش در مدارسش با روح و روان کودکان کرد.

در نمایش «معلم» به نویسندگی و کارگردانی مسعود بابایی‌، کودکان و نوجوانانی از خانه‌های ایرانی جمعیت دانشجویی امام علی (ع) در محله‌های خاک‌سفید، فرحزاد و لب‌خط تا 31 تیر هر روز ساعت 19:30 در خانه هنر این تشکل مردم‌نهاد واقع در ابتدای کارگر جنوبی، کوچه مهدیزاده روی صحنه می‌روند.

مسعود بابایی در نمایش «معلم» به چند دلیل به سراغ آن‌چه داعش در مدارسش با روح و روان کودکان کرده، رفته است که در حین گفت‌وگو به آن‌ها اشاره می‌کند.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، صحبت‌های مسعود بابایی است که مهر امسال، کلاس تئاترش در خانه ایرانی خاک‌سفید دو ساله می‌شود و «معلم» نیز فرزند همان کلاس است.

از افغانستان تا خاک‌سفید، فرحزاد و لب‌خط

در نمایش «معلم» چهار نفر از بچه‌ها اهل افغانستان و چهار نفر دیگر اهل ایرانند. در ابتدای همه بازیگران از بچه‌های خانه‌ایرانی خاک‌سفید بودند اما چون دو نفرشان، یکی دو هفته مانده به اجرا مشکلی برایشان پیش آمد و نتوانستند ادامه دهند از بچه‌های دیگر خانه‌های ایرانی استفاده کردیم که یکی از آن‌ها از لب خط است و دیگری از فرحزاد.

محله‌هایی در میانه تهران و حاشیه اجتماع

ما وقتی می‌گوییم بچه‌های محله‌های حاشیه‌نشین، ذهن‌ها به این سمت می‌رود که منظورمان حاشیه جغرافیایی است در صورتی که اشاره ما به حاشیه اجتماعی است. واِلا نه فرحزاد، نه دروازه‌غار و نه خاک‌سفید هیچ‌کدام جزو حاشیه‌های جغرافیایی تهران نیستند ولی حاشیه اجتماعی‌اند. کودکان و نوجوانان ساکن این محله‌ها هم بدون آن که بخواهند در جایی متولد می‌شوند که فرهنگ خاص خود را دارد و آن‌ها هم با همین فرهنگ قد می‌کشند. منظور ما از معضلات حاشیه‌نشینان، همین فرهنگ است که منجر به ناهنجار بار آمدن بچه‌ها می‌شود.

مجرم‌های خُرده‌پا

نکته‌ای که همین جا باید به آن اشاره کنم این که جرمی که در این محلات صورت می‌گیرد هم خرده جرم است. مثلا اگر کسی موادفروش است، موادفروش جزء است یا اگر دزد است، خرده دزد است. هیچ کسی در این محله‌ها تناژ (میزان بار کِشتی) مواد مخدر وارد نمی‌کند یا فرضا آشپزخانه تولید شیشه ندارد. خلافکارهای محله‌های حاشیه خود، قربانی‌اند، هیچ کدام حرفه‌ای نیستند و این طور نیست که فکر کنید با پول این کارها بار خود را بسته‌اند. این‌ها فقط فکر می‌کنند تنها راهی که پیش پایشان است همین است و هیچ گزینه دیگر و حق انتخابی برای خود متصور نیستند.

کلاس تئاتری که مهر امسال دو ساله می‌شود

به مهر امسال که برسیم، دو سال از شروع کلاس تئاتر در خانه‌ایرانی خاک‌سفید می‌گذرد. کلاسی که حاصلش نمایش «معلم» شد. یک سال اول فقط هفته‌ای یک روز با هم حرف می‌زدیم و تمرین می‌کردیم. با همکاری هم چند نمایشنامه نوشتیم که بعضی را خودم دوست نداشتم و بعضی را بچه‌ها تا این که به موضوع فعلی رسیدیم.

از روز اول هم درِ کلاسمان باز بود و واقعا این طور نبود که بگویم با فلان روش جلو رفتیم. کلاسمان هم اختیاری بود و مثلا موقع تمرین، اگر کسی دوست نداشت تمرینی را انجام بدهد می‌توانست بخوابد یا هر کاری دوست دارد بکند. قطعا اوایل کار همه‌مان اذیت می‌شدیم اما کم‌کم مفاهیم جا افتاد. تاکیدم بر این است که فقط کافی است به این بچه‌ها کمی امکانات بدهید و حق انتخاب، تا خود را آن طور که باید و شاید نشان دهند.

مدارس داعشی برای بچه‌ها؛ جرقه اولیه نمایش «معلم»

سال گذشته خبری منتشر شد در این خصوص که داعش در حال راه‌اندازی حدود 400 مدرسه برای کودکان شش، هفت ساله است تا از پایه از نظر اعتقادی آن طور که می‌خواهد بارشان آورد. حالا تصور کنید همین الان داعش با بمب و موشک به طور کامل از بین برود اما اگر 10 سال یا 20 سال دیگر شاهد ظهور جوانانی بودیم که اگرچه تحصیل کرده‌اند و فرضا مهندس‌اند و دکتر و معلم اما در همین مدارس درس خوانده‌اند و از نظر اعتقادی تفکرات داعشی دارند، چه خواهیم کرد؟! ما در مقابل حرکت داعش برای تکثیر تفکراتش از طریق آموزش به کودکان چه داریم؟! بعد از مطرح کردن این مسئله با بچه ها به این نتیجه رسیدیم که روی همین موضوع کار کنیم.

درد و رنج کودکان سوری و عراقی

مسئله دیگر این که زجری که کودکان در مناطق تحت حاکمیت داعش کشیدند آن قدر عظیم بود و زجری که بچه‌های محله‌های حاشیه‌نشین ما می‌کشند در مقابل آن آنقدر کوچک می‌نمود که ترغیبم کرد با بچه‌ها در میانش بگذارم تا فکر نکنند که فقط خودشان در شرایط بدی زندگی می‌کنند و بدانند که بدتر از آن‌ها هم هست. چون اصولا تفکری که در بین بچه‌های محله‌های حاشیه‌نشین حاکم است این است که آخرِ درد و رنج و بدبختی‌اند و من سعی کردم با گفتن از سوریه و عراق برایشان و ترسیم کردن وضعیت بچه‌های آن جا، نشانشان دهم که کمی آن طرف از ما چه خبر است.

بر پایان امیدبخش نمایش هم تاکید داشتم و همان‌طور که دیدید شخصیت اصلی با این که پدر و مادرش را در انفجار از دست می‌دهد، خواهر کوچکش که همه زندگی‌اش است در حمله انتحاری می‌میرد و خودش نابینا می‌شود، امیدش را از دست نمی‌دهد و تلاش می‌کند با همان چشمان نابینا به بچه‌های مدرسه درس بدهد. در واقع می‌خواستم بچه‌ها متوجه شوند با وجود تمام مشکلات و معضلاتشان، می‌توانند به آن‌چه دوست دارند برسند.

هر موقع که بچه‌ها کمی بی‌انرژی یا بی‌انگیزه می‌شوند از این استفاده می‌کنم که «شما به نیت آن بچه‌ها روی صحنه آمده‌اید و آمده‌اید که صدایشان باشید» و با همین به شدت انگیزه می‌گیرند و تحریک می‌شوند و احساس تاثیرگذار بودن می‌کنند.

در تقبیح خشونت

مسئله‌ای که به شدت بر آن تاکید داشتم این بود که نقش‌هایی که برای بچه‌ها می‌نویسم، نقش خانواده قربانی باشد تا حس کنند که خانواده قربانی بودن چه درد و رنجی به همراه دارد و زمانی که خود می‌خواهند خشونتی علیه کسی به خرج دهند یاد همین درد و رنجی که ممکن است برای خانواده طرف مقابل به یادگار بگذارند، بیفتند. چون خشونت در همه این محله به شدت زیاد است.

یکی از بچه‌هایی که چند سال پیش با او کار می‌کردم این احساس را به شدت داشت و آرمان و آرزویش قمه‌کشی حرفه‌ای شدن بود و وقتی می‌گفتم عاقبتش اعدام است، می‌گفت اعدام مال مرد است و مرد باید اعدام شود! یک بار در یکی از کلاس‌های تئاتر اتودی زدیم و پرسیدم در بین اطرافیانت چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ گفت فلانی. گفتم فرض کن همین فلانی را یک (با تاکید) مرد، در درگیری با قمه کشته است… باورتان نمی‌شود اتودمان که تمام شد زار زار گریه می‌کرد و شنیدم که به یکی از مربی‌ها گفته بود چه قدر بد است آدم عزیزش را این طور از دست بدهد!‌

اتحاد بچه‌هایی از دو فرهنگ و دو جنسیت

یکی از چیزهایی که هم برای من تجربه تازه‌ای بود و هم برای بچه‌ها، این که ما در کلاسمان دو فرهنگ ایرانی و افغان و دو جنسیت پسر و دختر داشتیم و رده سنی بچه‌ها از هشت تا 17 سال بود. حالا تصور کنید که سر کلاس باید کاری کنید که هم برای نوجوان 17 ساله جذاب باشد هم برای کودک هشت ساله، هم برای دخترها خوراک مناسب داشته باشید و هم برای پسرها و هم ایرانی‌ها را جذب کنید و هم افغان‌ها را. سخت بود اما با کمک خودشان اتحادی شکل گرفت که باعث شد همدیگر را بیشتر بشناسند و شبیه یک خانواده شوند.

این بچه‌ها به خاطر شرایطی که در آن بزرگ شده‌اند در آزادی محض به سر می‌برند و مقید کردنشان به یک قانون خاص سخت است. فرضا نمی‌توان بهشان گفت اگر فلان کار را نکنید با شما برخورد می‌کنم! طبیعتا می‌گویند خب برخورد کن! مثلا چه می‌کنی!؟ چون آنقدر برخوردهای بدتر دیده‌اند که برخورد شما اصلا به حساب نمی‌آید. منظورم این است که شما در مقابل این بچه‌ها هیچ اهرم فشاری ندارید و فقط باید سعی کنید آن قدر حرفی را که می‌خواهید بزنید، جذاب و کنجکاوی‌برانگیز بگویید که جذبتان شوند.

مرجع: خبرآنلاین