کودکان بیش از محتوا شیفته ریتم‌اند

رحماندوست براین باور است که کودکان، ریتم، روایت و موسیقی را دوست دارند و به محتوا توجه چندانی نمی‌کنند؛ از این رو شاعران نباید موسیقی شعر را فراموش کنند.

به گزارش کودک پرس ، نخستین روز از تیرماه ۱۳۲۹ در شهر همدان به دنیا آمده؛ کودکی خود را در این شهر گذرانده و چون همه بچه‌ها درس خوانده و بازی کرده و تنها اسباب‌بازی‌اش، جوی آبی توی کوچه‌شان بوده؛ اما امروز همه ما مصطفی رحماندوست را می‌شناسیم شعرها و قصه‌های بسیار که با کودکی ما گره خورده است.

 قصه و قصه‌گویی، یکی از دغدغه‌های جدی رحماندوست است و افسوس همیشگی‌اش این‌که چرا پدر و مادرها برای بچه‌های خود قصه نمی‌گویند، در چهره آنها نگاه نمی‌کنند و دستشان را در دست نمی‌گیرند و او دلش می‌خواهد پدر و مادرها نه به قصد رد کردن بچه‌ها از خیابان که تنها و تنها برای بازی با آن‌ها، دست بچه‌هایشان را در دست بگیرند و برایشان شعر بخوانند و قصه بگویند چراکه هیچ چیز زیباتر از این ارتباط کلامی‌نیست به همین خاطر است که مجموعه «گنج تا انگشت بودند که…» را سروده تا پدر و مادر دست دختر یا پسرش را در دست بگیرد و با او بازی کند.

همزمان با دوم آوریل(۱۴ فرورودین ماه) که سالروز تولدهانس کرستین اندرسن و روز جهانی کتاب کودک است با مصطفی رحماندوست به گفتگو نشسته اما نخستین پرسش از این شاعر و نویسنده کودک، نه درباره قصه که در ارتباط با برنامه رادیویی «شب بخیر کوچولو» است و لالایی زیبایی که در تیتراژ آغازین آن شنیده می‌شد.

پاسخ‌های مصطفی رحماندوست و حاصل گفت‌وشنود با او را در ادامه می‌خوانیم:

* «شب بخیر کوچولو»، برنامه‌ای بود که نه تنها کودکان که بزرگ‌ترها را هم به شنیدن دعوت می‌کرد؛ با لالایی زیبایی که در تیتراژ آغاز برنامه شنیده می‌شد. در یکی از سایت‌ها خواندم شما این لالایی را همزمان با زلزله رودبار و تحت تاثیر کودکی سروده‌اید که پس از ساعت‌ها از زیر آوار بیرون کشیده شده و برای خود این لالایی را می‌خوانده؛ درست است؟

نه این‌طور نبود. این قصه‌ای است که برخی خبرنگاران ساختند! اصل ماجرا این بود که در سال ۱۳۶۹ و یک شب پس از زلزله رودبار؛ من به آن شهر مصیبت‌زده رفتم تا زلزله‌زدگان را از نزدیک ببینم؛ هم خودم آرام شوم هم کمی‌به آن‌ها آرامش دهم. تاریک بود و آنچه دور و بر خود می‌دیدم، ویرانی بود و سرگردانی آدم‌ها. ناگهان یک صدا همه هوش و حواس مرا با خود برد و آن صدای دخترکی بود که عروسک خود را روی پا خوابانده بود و برایش می‌خواند:

«گنجشک لالا… سنجاب لالا… آمد دوباره/ مهتاب لالا
لالا لالایی… لالا لالایی… لالا لالایی… لالا لالایی

گل زود خوابید/ مثل همیشه/ قورباغه ساکت/ خوابیده بیشه
لالا لالایی… لالا لالایی… لالا لالایی… لالا لالایی»

دخترک را در آغوشم گرفتم و اشک، امانم نداد. خوشحال بودم که دخترک رودباری در آن شرایط و اوضاع و احوال با لالایی من، که سال‌ها پیش از زلزله رودبار سروده شده بود، آرام می‌شود و آن را برای عروسک خود می‌خواند.

* شعرهای شما، روایت گونه است. شما در شعر معروف «انار» یا «مثل غنچه بود آن روز» داستانی را برای کودکان روایت کرده‌اید. تا چه اندازه این روایتگری برای بچه‌ها جذاب است و باعث ماندگاری شعر در ذهن شان می‌شود؟

بچه‌ها روایت را دوست دارند. البته نوع روایت و بلندی و کوتاهی آن، برای خردسالان متفاوت با کودکان و نوجوانان است اما روایت و قصه، قالبی است که کهنه نمی‌شود و همواره مخاطبان خاص خود را دارد. اصلاً بشر، در هر مکان و زمانی به قصه نیاز دارد و امروز یکی از عمده‌ترین مشکلات ما این است که پدر و مادرها برای بچه‌های خود شعر و قصه نمی‌گویند، به چهره آن‌ها نگاه نمی‌کنند و دستشان را در دست نمی‌گیرند و برایشان شعر نمی‌خوانند و قصه تعریف نمی‌کنند و این خیلی بد است.

* لالایی، یکی دیگر از قالب‌هایی است که مصطفی رحماندوست تجربه کرده؛ برخی بر این باورند که لالایی، نوعی ادبیات زنانه و واگویه‌های زن ایرانی است. شما تا چه اندازه با این نظر موافقید؟

شکی وجود ندارد که لالایی‌ها، واگویه‌های زن ایرانی در طول سال‌ها و قرن‌ها هستند چراکه بارها و بارها دیده‌ایم که بچه به خواب رفته و مادر همچنان به لالایی گفتن خود ادامه می‌دهد. اما لالایی‌های امروز چنین نیست. امروز، لالایی‌ها به گونه‌ای «ادبیات مادر و فرزندی» تبدیل شده‌اند. یک روز مادران می‌گفتند «به کس کسونش نمی‌دم، به همه کسونش نمی‌دم» و حالا می‌گویند «گل پسرم که خوشگله/ کارش تو خونه مشکله» و این فرق لالایی دیروز با امروز است.

شما از جمله شاعرانی هستید که با به کاربردن کلمات شکسته در شعر کودک موافق نیستید. چرا؟

روزگاری به شاگردانم گفتم که شعر کودک نباید شکسته باشد چراکه بچه‌ها در مدرسه، کلمات را به این شکل فرانمی‌گیرند که یکی از دانشجویان گفت: اما شما در فلان و بهمان شعر خود از کلمات شکسته بهره برده‌اید؛ من هم لبخندی زدم و گفتم: «آره عزیز من، رحماندوست بیست سال پیش در حال جلو رفتن و تجربه کردن خیلی چیزها بود، معلمی‌ هم نداشت و ناچار بود آزمون و خطا کند و پیش برود اما امروز به تجربه دریافته که هیچ حکم کلی و قطعی در این زمینه وجود ندارد و اصلا در کار کودک نمی‌توان به یک نقطه ایست رسید. هر روز باید چیزهای تازه‌ای را درک و تجربه کنی.»

نوعی از شعر وجود دارد که به آن اصطلاحا، ترانه گفته می‌شود. ترانه‌ها به زبان محاوره سروده می‌شوند من براین باورم که برای بچه‌های دبستانی بهتراست ترانه گفته نشود چراکه آن‌ها در مدرسه با زبان فارسی معیار آشنا می‌شوند و شعرگفتن به فارسی معیار یا آنچه در کتاب‌های درسی به آنها آموزش داده می‌شود، زبان آموزی دانش آموزان را تقویت می‌کند.

و این زبان محاوره که در ترانه‌ها به کار برده می‌شود، گویش تهرانی است و بچه‌هایی که در شهرهای دیگر زندگی می‌کنند، نادیده گرفته می‌شوند…

دقیقا. چرا باید زبان ترانه‌ها، گویش تهرانی باشد!؟ این چه تحمیلی است که صداوسیما بر بچه‌های ما وارد کرده است!؟ به خدا فرهنگ کردها و ترک‌ها به مراتب غنی تر از فرهنگ تهرانی‌هاست… فرهنگی که برتری ندارد چرا باید به فرهنگ برتر تبدیل شود!؟

در هرحال ترانه‌ها، جای خود را در میان مخاطبان باز کرده‌اند شاید به این خاطر که از زبان محاوره بهره برده‌اند… شما خود به ترانه‌سرایی پرداخته‌اید و «ترانه‌های نیایش» از این جمله‌اند.

اگر پدر و مادرها، مربیان یا هرکس دیگری بتواند ترانه‌ها را با اندک تغییری به لهجه خود برگردانند و برای بچه‌ها بخوانند، مشکلی وجود ندارد البته ترانه برای بچه‌ها تا پیش از رفتن به مدرسه است. وقتی بچه‌ها به دبستان می‌روند و مشغول زبان آموزی می‌شوند دیگر نباید برایشان به زبان محاوره شعر گفت… نکته دیگری که باید به آن اشاره شود این است که ترانه سرایی نباید از روی ضعف باشد.

شما از جمله شاعرانی هستید که وزن و قافیه را در شعر کودک می‌پسندید…

بله. موسیقی شعر کودک باید سیر و غنی باشد. بچه‌ها به مرور زمان باید با سبک‌های مختلف آشنا شوند من شعر سپید را برای نوجوانان می‌پسندم بچه‌ها عاشق ریتم و تکرار و وزن و قافیه هستند و بهتر است این امکان را از شعر کودک نگیریم.

به همین دلیل است که هیچانه‌ها کودکان را جذب می‌کنند؟

بچه‌ها با این هیچانه‌ها بازی می‌کنند و لذت می‌برند و لذت اصلی است که نباید و نباید و نباید به دست فراموشی سپرده شود.

سال‌هاست که نویسندگان و تصویرگران ایرانی در نمایشگاه‌های مختلف چون بولونیا و براتیسلاوا شرکت و جایزه‌هایی را از آن خود می‌کنند. برنامه‌های این چنین تا چه اندازه در معرفی ادبیات کودک و نوجوان ایران به کشورهای دیگر موثر است؟

این نمایشگاه‌ها فرصتی برای معرفی آثار ما به دنیاست اما هنوز راهکارهای معرفی کتاب ایران به دنیا، کارآمد و موثر نیست. برای مثال بهتر بود وزارت فرهنگ و ارشاد وارد کار می‌شد و کتاب‌ها و نویسندگان مختلف را به نمایشگاه‌های مختلف معرفی می‌کرد. ولی در کل حضور نویسندگان و تصویرگران در این نمایشگاه‌ها خوشایند است از این جهت که هم امکان معرفی ما را فراهم می‌آورد و هم موجب می‌شود تا با نویسندگان دنیا و کارهاشان آشنا شویم.