پرواز قاصدکهای آرزو در آسمان اهواز+ تصاویر
روزهای پایانی سال برای 6 کودک و نوجوان بیمار با لبخندی به وسعت دنیا همراه شد. لبخندی که از عمق وجود سرچشمه گرفت و باعث شد برای ساعاتی درد و رنج را فراموش کنند. محمد امین 14 ساله آرزوهایش را به تصویر کشید . مریم همه آرزوهایش بادکنکهایی بودند که با دستان او به آسمان رفتند و چقدر زیبا بود لحظهای که بیش از هزار بادکنک آسمان اهواز را رنگین کردند. اما آرزوی زهرا، تینا ،عباس ومحمد با دیگر آرزوها متفاوت آنها آرزو داشتند با داعش مبارزه کنند.
به گزارش کودک پرس ، روزهای پایانی سال برای 5 کودک و نوجوان بیمار با لبخندی به وسعت دنیا همراه شد. لبخندی که از عمق وجود سرچشمه گرفت و باعث شد برای ساعاتی درد و رنج را فراموش کنند. محمد امین 14 ساله آرزوهایش را به تصویر کشید و در نمایشگاهی به همه نشان داد. مریم همه آرزوهایش بادکنکهایی بودند که با دستان او به آسمان رفتند و چقدر زیبا بود لحظهای که بیش از هزار بادکنک رنگارنگ با لبخند او آسمان اهواز را رنگین کردند. اما آرزوی زهرا، تینا ،عباس ومحمد با دیگر آرزوها متفاوت بود. آنها آرزو داشتند با داعش مبارزه کنند و آنها را شکست بدهند. آرزویی که عجیب بود اما با کمک نیروهای سپاه و در میان اشک و لبخند مردمی که این جنگ را نظاره میکردند این سه فرشته کوچک در لباس رزم با داعش جنگ کردند و آنها را شکست دادند. لبخند رضایت این کودکان و امید به زندگیشان رهاورد تلاش گروهی از جوانان اهوازی بود که توانستند فصل قشنگ را برای این بچه ها رقم بزنندو باعث شدند تا این کودکان و نوجوانان با امید بیشتری به جنگ بیماری سرطان بروند و آن را شکست بدهند.
قاب سبز زندگی
از کودکی علاقه زیادی به عکاسی داشت و در هر مسافرت سعی میکرد تا از طبیعت عکاسی کند. بارها مخفیانه دوربین عکاسی عمویش را برمیداشت تا بتواند زیباییهای اطراف را از لنز دوربین تماشا کند و تصاویر آن را به همه نشان بدهد. در رؤیاهایش خود را در نمایشگاهی تصور میکرد که آثار او در قابهای طلایی بهنمایش درآمده و مردم در کنار هنرمندان به تماشای آثار او ایستاده بودند. محمد امین با همین آرزوها بزرگ شد. بیماری بدخیم و شیمی درمانی و عوارض آن هم نتوانست او را از آرزوهایش دور کند. وقتی به خاطر بیماری در بیمارستان بقایی بستری شد هنوز هم امید داشت که به آرزویش برسد. بارها عکسهایی را که از طبیعت زیبای شهرهای مختلف گرفته بود نگاه میکرد. وقتی چند تصویر از عکسهایی که گرفته بود به خاله آرزوها نشان داد احساس کرد یک قدم به برآورده شدن آرزویش نزدیک شده است. خیلی زود شرایط برپایی نمایشگاهی از عکسهای محمد امین فراهم شد و با تلاش یک مؤسسه فرهنگی و گروهی از عکاسان نمایشگاهی از آثار عکاسی محمد امین عکاس 14 ساله اهوازی در کتابخانه مرکزی استان خوزستان در نگارخانه عکس برپا شد. وقتی محمد امین وارد نگارخانه شد عکاسها با نور فلشهای دوربین لحظهای به یادماندنی را برای او رقم زدند. باوجود بارندگی شدید در اهواز بسیاری از علاقهمندان برای دلگرمی به این پسر نوجوان به این نمایشگاه آمده بودند و 17 اثر او را که شامل عکسهایی از مناظر و طبیعت بود خریداری کردند و یکی از این آثار نیز به خود او اهدا شد. پایان این آرزو لوح تقدیری بود که رئیس اداره ارشاد خوزستان به محمد امین داد و از او خواست تا با غلبه بر بیماری بازهم به عکاسی ادامه بدهد و در آینده نمایشگاهی از آثار زیبایی که خلق خواهد کرد برپا کند.
محمد امین اهل محله خشایار اهواز است و از 7 ماه قبل متوجه بیماریاش شد. او با بیان اینکه همه زندگیاش در لنز دوربین خلاصه میشود،گفت: فرزند دوم خانواده هستم و ازهمان کودکی علاقه زیادی به عکاسی داشتم. یکی از عموهایم دوربین عکاسی داشت و من بهزور هم که شده بود دوربین را از او میگرفتم و از طبیعت و مناظر اطراف و حتی غذا عکاسی میکردم. از کودکی آرزو داشتم که عکاسی کنم و یک روز نمایشگاه عکسی از آثار هنریام برپا کنم. 7 ماه قبل بود که با نشانههای دل درد و سردرد به دکتر مراجعه کردم و بعد از انجام آزمایشهای مختلف مشخص شد به بیماری عفونت خون مبتلا هستم و باید شیمی درمانی شوم. تا به آن روز چیزی از شیمی درمانی نمیدانستم اما وقتی بعد از نخستین جلسه شیمی درمانی همه موهای سرم ریخت متوجه شدم که بیماریام خاص است. علاقه زیادی به موهایم داشتم و ریختن آنها شوک بزرگی بود که به من وارد شد. روزهایی که در بیمارستان بقایی اهواز بستری بودم نمیتوانستم عکاسی کنم تا اینکه یکی از روزها خاله آرزوها که با حضور در بیمارستان ،آرزوی بچهها را جویا میشود از من درباره آرزوهایم پرسید و من چند قطعه از عکسهایی که از طبیعت اصفهان و اردبیل گرفته بودم به او نشان دادم و گفتم آرزو دارم که نمایشگاهی از عکس هایم برپا کنم. باور نمیکردم که آرزویم برآورده شوم. روزی که به کتابخانه مرکزی رفتم با همه وجود احساس خوشبختی کردم. همه به استقبال من آمده بودند و از من عکس میگرفتند. آثار من در قابهای زیبا روی دیوار نمایشگاه قرار داشت و همه از آنها بازدید میکردند. در تقدیرنامهای که رئیس اداره ارشاد استان اهدا کرد از من بهعنوان عکاس نمونه خوزستان یاد شده است و این بهترین هدیهای بود که در زندگی گرفتم. این روزها با امید بیشتری درمان بیماریام را ادامه میدهم و میخواهم این بار از زندگی و امید عکاسی کنم و آن را به همه نشان بدهم.
رنگین کمان آرزو
زندگی برای مریم 3 ساله با رنگین کمانی از آرزوها گره خورده بود. آرزوهایی که همه در بادکنکهای رنگی خلاصه میشد و او دوست داشت با دستان خودش همه این بادکنکها را به آسمان بفرستد تا نزد فرشتهها بروند. مریم کوچولو خیلی زود به آرزویش رسید. لحظهای که روی فرش قرمز در منطقه کیانپارس اهواز قدم میزد قلبهای بسیاری به عشق او میتپید و اشکهای زیادی جاری بود. تن نحیف او مدتها بود که با بیماری سرطان درگیر بود و این آرزو، امید دوبارهای به او داد تا بداند که چقدر همه او را دوست دارند. مریم دختربچهای اهل شوش با یک آرزوی زیبا بود. او دوست داشت بادکنکهای رنگی زیادی را به آسمان بفرستد. پارک 42 هکتاری کیانپارس اهواز میزبان فرشتههایی بود که برای برآورده کردن آرزوی مریم آمده بودند. هزار بادکنک رنگارنگ داخل یک چادر آماده پرواز بودند و قرار بود مریم آنها را به سوی آسمان رها کنند. زنجیره انسانی با حضور مردمی که قلبشان به شوق لبخند کودک بیمار میتپید تشکیل شد و مریم در حالی که از شوق روی فرش قرمز میدوید سراغ بادکنکها رفت. وقتی او متوجه عروسکهایی شد که برای او خریداری شده بودند کنار عروسکها رفت و آرام شروع به بازی کرد. این تصویر اشکها را از چشمان همه جاری کرد. دقایقی بعد مریم آرام بهسوی چادر بادکنکها رفت و آنها را بهسوی آسمان فرستاد. آن روز مردم اهواز رنگینترین آسمان زندگی شان را تجربه کردند و مریم در حالی که از خوشحالی بالا و پایین میپرید برای ادامه درمان همراه مادر به بیمارستان بازگشت.
آرزویی در میدان جنگ
صدای گلوله و نارنجکهای رنگی فضای ساحل کیانپارس اهواز را پر کرده بود. 4 فرشته کوچک در حالی که لباس نظامی به تن داشتند فرمان حمله را صادر کردند و جنگ با داعش آغاز شد. لحظه به یادماندنی برای زهرای 13 ساله، تینای 11 ساله،عباس 12 ساله و محمد 10 ساله رقم خورد. آنها در قامت فرمانده میدان و نیروهای نظامی به داعش حمله کردند و آنها را به اسارت گرفتند. آرزوی این چهار کودک بیمار با دیگر کودکانی که تا به امروز آرزوهایشان برآورده شده بود متفاوت بود. آنها آرزو داشتند با داعش مبارزه کنند و آنها را شکست بدهند. هدی رشیدی مدیر یک مؤسسه فرهنگی که تا به امروز آرزوی صدها کودک مبتلا به سرطان و بیماریهای صعب العلاج را با کمک گروهی از جوانان تحت عنوان همیاران بینام برآورده کرده است درباره آرزوی عجیب این 4 کودک و نوجوان گفت: آرزوی این کودکان برای ما بسیار جالب بود. البته 6 کودک آرزو داشتند که با داعش بجنگند. برای اینکه باور کنیم آنها چنین آرزویی دارند با یکی از آنها صحبت کردم. از او پرسیدم چرا دوست دارد با داعش بجنگد؟ او میگفت بارها از تلویزیون و اخبار در جریان اخبار جنایتهای داعش در مورد کودکان قرار گرفته و همیشه دوست داشت در یک فرصت ،انتقام همه این بچهها را از داعش بگیرد. بارها با اسلحه اسباب بازی خودش را در میدان جنگ و مقابل داعش تصور کرده بود و دوست داشت تا در یک میدان رزم واقعی و در لباس صابرین سپاه پاسداران با آنها بجنگد.
وی ادامه داد: موضوع را با سپاه خوزستان در میان گذاشتیم و آنها نیز از این موضوع استقبال کردند و سرانجام زمینه برآورده شدن آرزوی این فرشتهها فراهم شد. متأسفانه دو نفر از این بچهها بهدلیل شدت وخامت حالشان نتوانستند در این برنامه حاضر شوند. فرماندهان این نبرد دخترها بودند و نیروهای سپاه لباسهایی را که اندازه زهرا و تینا بودند در اختیارشان قرار دادند و زهرا با درجه سرهنگی و تینا با درجه سروانی فرمان آغاز عملیات شکست داعش را با رمز یا زهرا اعلام کردند. صحنه بسیار باشکوهی بود. 40 نفر از نیروهای سپاه خوزستان همراه با عباس ومحمدکه لباس سرگردی و سروانی به تن داشتند و زهرا و تینا به نیروهای داعش حمله کردند. صدای شلیک گلولهها و نارنجکهای دودزا فضای منطقه را پرکرده بود و بسیاری از مردم با شنیدن صدای شلیک گلوله خودشان را به منطقه عملیات رساندند و از نزدیک شاهد لبخند این بچهها بودند. پایان این عملیات شکست داعش بود و همه در کنار این بچهها جشن پیروزی گرفتند. این بهترین لحظه زندگی این بچهها بود و آنها با امید این بار به جنگ با بیماریشان رفتند.
زهرا حبیبی فرمانده این عملیات بود. این دختر دزفولی 13 بهار را پشت سرگذاشته است. از یک سال و نیم قبل بهدلیل بیماری نتوانست در پایه ششم ادامه تحصیل بدهد. او با بیان اینکه جنگ با داعش و شکست آنها بزرگترین آرزوی زندگیاش بود، گفت: فرزند دوم خانواده هستم و یک سال و نیم قبل با درد و ورم پاهایم متوجه بیماریام شدم. بعد از آزمایشهای مختلف مشخص شد توموری در یکی از پاهایم رشد کرده است و بلافاصله تحت عمل جراحی قرار گرفتم. در این مدت نیز شیمی درمانی میکردم و این اواخر نیز پیوند مغز استخوان زدم که موفقیتآمیز بود و دوران نقاهت را سپری میکنم. همیشه وقتی از تلویزیون اخبار جنگ رزمندگان با داعش را میدیدم آرزو میکردم کاش من هم میتوانستم با داعش بجنگم.
این آرزو خیلی زود برآورده شد و من در لباس نظامی بهعنوان فرمانده کل به نیروهای سپاه دستور حمله به داعش را دادم و در کمتر از چند دقیقه همه آنها را از بین بردیم. حس خیلی خوبی داشتم و همه کسانی که در این نبرد حضور داشتند سعی میکردند به من روحیه بدهند. این بهترین اتفاق زندگیام بود و میخواهم بعد از بهبودی کامل در آینده پلیس زن بشوم.
منبع:ایران آنلاین
ارسال دیدگاه