وقتی شاهنامه با صدای نوجوانی از فرادنبه، جان می‌گیرد

به گزارش روابط عمومی اداره‌کل کانون پرورش فکری چهارمحال و بختیاری، «محمدامین ملک‌محمدی»، نوجوان ۱۶ ساله‌ از شهر فرادنبه شهرستان بروجن، یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴، همزمان با اولین روز اجراهای این جشنواره گفت: از همان روزی که نقالی شاهنامه را از قاب تلویزیون دیدم، مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم؛ مسیری که من را بعد از چهار تا پنج سال تلاش و علاقه‌مندی، به صحنه‌ی بیست‌وهفتمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی چهارمحال و بختیاری رسانده است. گفت‌وگوی پیش‌رو روایت دل‌بستگی یک نوجوان به شاهنامه، پهلوانانش و درس‌هایی است که هنوز هم می‌توان با آن زندگی کرد.

محمدامین، قصه‌گویی از کجا وارد زندگی تو شد؟

من حدود چهار، پنج سال پیش به این رشته علاقه‌مند شدم. یادم هست یک‌بار در تلویزیون مردی را دیدم که داشت شاهنامه می‌خواند؛ آن‌قدر زیبا، با صدا و حس خاصی بود که همان لحظه دلم خواست من هم بتوانم این‌طور شاهنامه‌خوانی کنم و قصه بگویم. از همان‌جا وارد این «حوض» شدم و کم‌کم قصه‌گویی شد بخشی از زندگی‌ام.

چند سالت است و چه مسیری را تا امروز طی کرده‌ای؟

الان ۱۶ سالم است. در این چند سال اجراهای مختلفی داشته‌ام و هر بار سعی کردم ارتباط عمیق‌تری با داستان‌ها و شخصیت‌های شاهنامه برقرار کنم.

از میان قصه‌های شاهنامه، کدام صحنه بیشترین تأثیر را روی تو گذاشته است؟

بی‌تردید نبرد رستم و اسفندیار. صحنه‌ای که اسفندیار فکر می‌کرد رویین‌تن است و هیچ‌وقت نمی‌میرد، اما رستم می‌دانست نقطه ضعف او چشم‌هایش است. وقتی تیر را به چشم اسفندیار زد و او از دنیا رفت، آن لحظه برایم خیلی سنگین و تأثیرگذار بود؛ چون پر از غرور، سرنوشت و تراژدی است.

وقتی شاهنامه با صدای نوجوانی از فرادنبه جان می‌گیرد

اگر می‌توانستی وارد دنیای یکی از داستان‌هایی که شنیده یا اجرا کرده‌ای بشوی و یک روز در آن زندگی کنی، کدام را انتخاب می‌کردی؟

داستان زال و سیمرغ. خیلی دوست داشتم ابهت سیمرغ را از نزدیک ببینم و این‌که چطور یک پرنده می‌تواند انسانی را بزرگ کند، پرورش بدهد و سرنوشتش را عوض کند.

به نظر تو اگر یکی از شخصیت‌های اصلی شاهنامه رازی بزرگ داشت، آن راز چه می‌توانست باشد؟

مثل داستان رستم و سهراب؛ جایی که پسر نمی‌دانست پدرش کیست و پدر هم نمی‌دانست پسرش را روبه‌رو دارد. اگر آن‌ها همدیگر را می‌شناختند، هیچ‌وقت آن فاجعه اتفاق نمی‌افتاد. این ندانستن، خودش بزرگ‌ترین راز و بزرگ‌ترین درد داستان است.

کدام لحظه از شاهنامه بیش از همه تو را تحت تأثیر قرار داده و چرا؟

لحظه‌ای که رستم شکست می‌خورد و نزد پدرش برمی‌گردد. با اینکه شکست خورده بود، اما پدرش باز هم حمایتش کرد و سیمرغ به کمک رستم آمد تا دوباره برخیزد و پیروز شود. این صحنه برایم یعنی امید، حمایت و دوباره ایستادن.

اگر می‌توانستی پایان متفاوتی برای یکی از داستان‌ها بسازی، چه تغییری ایجاد می‌کردی؟

دوست داشتم داستان رستم و اسفندیار این‌طور تمام نشود. اگر اسفندیار این‌قدر به خاطر طمع پادشاهی جلو نمی‌رفت، شاید او و رستم می‌توانستند کنار هم بمانند و دو پهلوان بزرگ، قدرتشان را در راه درست به کار بگیرند.

اگر یکی از شخصیت‌های شاهنامه می‌توانست به دنیای امروز بیاید، انتخاب تو چه کسی بود؟

رستم. چون پهلوان بسیار بزرگی است و داستان‌های زیادی درباره‌اش وجود دارد. حضور او در دنیای امروز می‌توانست معنای واقعی شجاعت و پهلوانی را یادآوری کند.

چه چیزی باعث شده داستان‌های شاهنامه برایت این‌قدر خاص باشند؟

این‌که شخصیت‌هایی مثل رستم و اسفندیار، هر دو شجاع و بسیار قدرتمندند. وقتی مقابل هم قرار می‌گیرند، می‌بینی حتی پهلوانان بزرگ هم ممکن است شکست بخورند، اما مهم این است که چطور دوباره برمی‌گردند و سرنوشت را تغییر می‌دهند.

وقتی شاهنامه با صدای نوجوانی از فرادنبه جان می‌گیرد

کدام درس شاهنامه را می‌توانی در زندگی شخصی‌ات به کار ببری؟

این‌که طمع نداشته باشیم. اسفندیار فقط به خاطر طمع پادشاهی جانش را از دست داد. انسان نباید برای رسیدن به جایگاه‌های بزرگ، چشمش را روی عقل و اخلاق ببندد.

اگر اجازه داشتی یک صحنه را تغییر بدهی، کدام بود؟

دوست داشتم در داستان رستم و سهراب، پدر و پسر همدیگر را بشناسند و آن اتفاق تلخ هرگز رخ ندهد.

و در پایان، پیام این داستان‌ها برای بچه‌ها و نوجوان‌ها چیست؟

این‌که هیچ‌وقت طمع نداشته باشیم، به داشته‌هایمان قانع باشیم، در عصبانیت زود تصمیم نگیریم و بدانیم که در نهایت، همیشه حق بر باطل پیروز می‌شود.

گفتنی است مرحله‌ی استانی بیست‌وهفتمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی از ۲۳ تا ۲۶ آذر ۱۴۰۴ در سالن آمفی تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان چهارمحال و بختیاری واقع در شهرکرد، بلوار طالقانی شمالی، چهارراه ابوریحان برگزار می‌گردد.

وقتی شاهنامه با صدای نوجوانی از فرادنبه جان می‌گیرد