نجات کودکی 5 ساله از مرگ حتمی
به گزارش کودک پرس، صورت و بدن پسرک حسابی کبود شده بود و نفس نمیکشید. آمبولانس با سرعت حرکت میکرد و من با تمام توان سعی در احیای کودک نیمه جان داشتم که ناگهان پدرش لب باز کرد و گفت: «محمد رضا متادون خورده، شما را به خدا کمکش کنید…»
هنوز تزریق تمام نشده بود که ناگهان محمدرضا با یک استفراغ شدید برای لحظهای به حالت نیمه نشسته درآمد و دوباره روی برانکارد افتاد. اما بعد از این واکنش تنفسها به بالای 10 دم در دقیقه رسید. من با این اتفاق به قدری خوشحال بودم که نمیتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. پدر و عموی پسرک هم از خوشحالی ضجه میزدند و خدا را شکر میکردند….
خطر هنوز رفع نشده بود و باید سریع به بیمارستان میرسیدیم. با مرکز برای هماهنگی با بیمارستان همچنین نیروی انتظامی برای بازکردن مسیر تماس گرفتم. به بیمارستان شهید انصاری رودسر که رسیدیم همه آماده پذیرش بیمار خردسال بودند. راستش آن روز آنقدر حالم عجیب بود که فقط در اتاق احیا اشکهای خودم را به یاد میآورم. سرانجام با ادامه عملیات احیا دربیمارستان، محمدرضا به زندگی برگشت و برای ادامه درمان به بیمارستان 17 شهریور رشت اعزام شد.
با تلاش پزشکان، این کودک پس از 2 روز بدون هیچ علامتی از بیماری، هشیاری کاملش را به دست آورد.
در آن دو روز مدام پیگیر حالش بودم و وقتی فهمیدم هشیار شده به ملاقاتش رفتم. من از محمدرضا یک صورت کبود یادم بود اما وقتی پرستاران، تخت او را در بخش داخلی اطفال نشانم دادند باور نمیکردم این پسر بچه شیرین و زیبا همان محمدرضایی باشد که تا یک قدمی مرگ رفته بود. کنار تختش که رسیدم بغض امانم نداد و درحالی که محمدرضا را در آغوش گرفته بودم هق هق گریه میکردم. هرگز آن حادثه و حال خودم وقتی این کودک سلامتیاش را به دست آورد فراموش نمیکنم.
منبع: رکنا
ارسال دیدگاه