شاعری که آفتابش را یافت

به گزارش خبرگزاری کودک‌پرس سیروس طاهباز، نویسنده، مترجم و گردآورنده آثار نیمایوشیج، دوم دی ماه ۱۳۱۸ در بندر انزلی به دنیا آمد و شامگاه ۲۵ اسفند ۱۳۷۷ همزمان با شب چهارشنبه سوری به جهانی بهتر و شادمانه‌تر سفر کرد. او سال‌ها مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برعهده داشت. همچنین مجموعه شعرها و نامه‌های نیما یوشیج را گردآوری و منتشر کرد. ترجمه کتاب «پیروزی بر شب»، «کی از کی می‌ترسه»، «دعای مرغ آمین»، «حکایت مرد و دریا» و… از جمله آثار او برای کودکان و نوجوانان است.

سیروس طاهباز با انتشار نشریه‌هایی چون «آرش» و «دفترهای زمانه»، نقش موثری در معرفی شعر و ادبیات معاصر به علاقه‌مندان داشت. بسیاری از آثار ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی و دیگران برای نخستین بار در این دو مجله منتشر شد.

جمال‌الدین اکرمی، نویسنده، تصویرگر و منتقد کودک و نوجوان همزمان با سالمرگ سیروس طاهباز یادداشتی را با عنوان «شاعری که آفتابش را یافت» در اختیار خبرگزاری کودک‌پرس گذاشته که در ادامه می‌خوانید:

«اگر رهگذر دلتنگی بودی، شیفته ادبیات کودک و از پله‌هایی پایین می‌رفتی که روزگاری انجمن فرهنگی ایران و آمریکا بود و حالا کانون پرورش، ممکن بود از سر تصادف با انسان سر در خود و بالابلندی روبه‌رو شوی که با گام‌های سنگینش، جلوتر از تو، پله‌های رو به حیاط را می‌پیماید تا خودش را در بخش گرافیک به مرتضی ممیز برساند و به کار انتشار کتاب‌های کانون سر و سامان بدهد، شاید او همانی باشد که دنبالش می‌گردی: سیروس طاهباز!

حال اگر تو مسافر راه دور باشی و باز از سر تصادف، نامت غلامرضا امامی، با اشک شوق این ستون بزرگ انسانی را همان‌جا روی پله‌ها در آغوش می‌کشی و به یاد روزهای خوش دیرین، گذر زمان را در موها و چهره‌اش جستجو می‌کنی تا بار دیگر از تلاش‌های او برای چاپ کتابت «فرزند زمان خویشتن باش» سپاسگزاری کنی.

طاهباز کودک رشدیافته‌ای بود که قلبش با ساعت عشق به ادبیات و کودکان می‌تپید، با همان طعم شاعرانه‌اش در کتاب «شاعر و آفتاب» برای کودکان در کانون. انسانی شیفته کتاب و کودک که هرگز نتوانست خود را با سازوکار بزرگسالی در تکیه زدن بر صندلی لرزان مدیریت همساز کند، آن‌گونه که پیش از انقلاب این وظیفه دشوار را به دوش کشیده بود و حال عطایش را به لقایش بخشیده بود. او به‌ویژه شیفته نیمای بزرگ بود و داستان‌هایی از او را در کانون پرورش به میدان ادبیات کودک ایران افزوده بود: «توکایی در قفس»، «آهو و پرنده‌ها» و «افسان».

روزهای زیادی باید می‌گذشت تا برای راه یافتن دوباره به کانون، سر از پله‌های رو به حیاط آن‌جا دربیاورم و در نیمه راه با این دو دوست دیرین روبه‌رو شوم که از شوق دیدار هم، ادامه راهشان را گم کرده بودند. طاهباز را از مشخصات ظاهری‌اش، که از دوستان شنیده بودم، شناختم. باید منتظر دل کندن این دو دوست از یکدیگر می‌ماندم تا درباره داستان‌هایی که برای چاپ به کانون آورده بودم، با او گفت‌وگو می‌کردم. انسانی که با چشمان مهربان و آغوش بازش در همان نخستین دیدار، فراوان به دلم نشست. دیداری که بار دیگر من را به خانه‌ام در کانون بازگرداند. کاری که او برای بسیاری دیگر انجام داده بود تا باغ کتاب‌های کانون از تلاش‌های ادبی‌شان برای کودکان بی‌بهره نماند.