تعصب بی‌جا را از میان خود و فرزندانمان برداریم/ اتلاق لقب کودک به فرد بالغ افتخار نیست

رابط ازدواج گفت: امروز جوانان از ترس اینکه کودک نامیده شوند جرات ابراز نیاز خود به ازدواج را ندارند، این جای افتخار برای پدر و مادر یا نشام تعلیم و تربیت نیست که فرد بالغ را کودک بنامد.

به گزارش کودک پرس ، درحالیکه عده‌ای با ازدواج در ابتدای نیاز به گونه‌ای برخورد  می‌کنند که  گویی هرگز هیچ بشری در سن مثلا 15 سالگی ازدواج نکرده و هر کس بخواهد چنین کند هم خودش و هم خانواده‌اش دچار یک خرق عادت بزرگ شده‌اند و چون از قوانین آفرینش عدول کرده‌ و نظم (ساخته ذهن آنها) را برهم زده‌اند باید به شدیدترین شکل ممکن با آنها برخورد کرد و متوقف شوند، هر روز در کنار و اطراف خود کسانی را می‌یابیم که به راحتی در آغاز نیاز وارد زندگی مشترک خود شده و هرگز خود را معطل این دست مغالطات نمی‌کنند.

یکی از این افراد خانم مرضیه براتی است که فارغ از اینکه امروز او در شبکه فعالان ازدواج کشور در کسوت یک رابط ازدواج در حال فعالیت است قصه زندگی خودش هم می‌تواند جهان حقیقی را بیشتر بنمایاند مشروح این گفتگو در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد.

ترک تحصیل کردم

کمی در مورد خودتان بگویید، چقدر درس خواندید؟از کی متوجه شدید که دوست دارید وارد زندگی مشترک شوید؟

من متولد سال 1363 هستم، در یک خانواده سنتی به دنیا آمدم، به راحتی تحصیلاتم را تا مقطع راهنمایی ادامه دادم تا اینکه وقتی وارد سال اول دبیرستان شدم دیدم که دیگر نمی‌توانم درس بخوانم چرا که نیاز شدیدی به ازدواج داشتم لذا ترک تحصیل کردم.

نمی‌توانستم از نیازم به پدر و مادرم چیزی بگویم

چرا ترک تحصیل؟ نمی‌توانستید در مورد مشکل خود با کسی مشورت کنید؟

ببینید من پدر و مادر بسیار متعصبی داشتم و این مسئله به موضوع ازدواج من بسیار ضربه زد، چرا که دوست داشتم ازدواج کنم ولی نمی‌توانستم این موضوع را به آنها بگویم. دوست داشتم از نظر روحی مردی شریک احساساتم باشد.

امروز جزء رابطین شبکه ازدواج هستم

شرایط سختی که در زمینه مطرح کردن نیاز به ازدواج با والدین تجربه کردید برای شما درسی هم به همراه داشت؟

من پدر و مادر بسیار خوب و خانواده با محبت و گرمی داشتم اما به خوبی یادم هست که در سن 13-14 سالگی تنهایی خاصی داشتم و نمی‌توانستم حس نیاز به جنس مخالف را به پدر و مادرم منتقل کنم. به خاطر ایمان و اعتقادات مذهبی هم اهل دوست پسر داشتن نبودم، بلکه دوست داشتم ازدواج کنم، خانه داشته باشم و مستقل آن را بگردانم.

از آن زمان با خودم عهد کردم هر زمانی که بچه‌دار شدم فرزندم آنقدر با من راحت باشد که هر موقع احتیاج به ازدواج داشت بتواند به راحتی آن را با من مطرح کند و بتوانم نیازش را برطرف کنم.

همچنین این امر باعث شد در سال‌های بعدی زندگی جزء شبکه فعالان و رابطین ازدواج باشم.

بعد از ازدواج ادامه تحصیل دادم

نهایتا مشکل نیازتان به ازدواج چگونه حل شد؟

نهایتا با روی بازی که نسبت به خواستگارها داشتم در سن 18 سالگی با حدود 3 سال تاخیر ازدواج کردم و بعد از آن دوباره به تحصیلاتم ادامه دادم، کمی بعد از آن هم صاحب فرزند دختر شدم که امروز 15 سال سن دارد.

تعصب بی‌جا را از میان خودم و فرزندم برداشتم

الآن شما یک مادر هستید و صاحب فرزند دختر 15 ساله، در مورد ازدواج چه کمکی به دختر خودتان کرده‌اید؟

دختر من یک دختر مذهبی است و مثل برخی از هم سن و سالانش دوست پسر نداشت، اما متوجه برخی از تغییرات در رفتار او شده بودم، می‌دیدم که حالش بد است همیشه گرفته و گوشه‌گیر است گریه می‌کرد اما چیزی نمی‌گفت. اما این حالات او برایم غریبه نبود و من را به یاد دوران نوجوانی خودم می‌انداخت.

سعی کردم که در زندگی با دخترم رفیق باشم و آن رفتار تعصبی که پدر و مادرم در مورد شوهر کردن با من داشتند، نداشته باشم و مادری باشم که فرزندش به راحتی در مورد نیازها، ترس‌ها و خواسته‌هایش با او صحبت می‌کند به دخترم گفته بودم که هر زمانی که احساس کردی دوست داری ازدواج کنی به من بگو .

 یکسال دیر فهمیدم که دخترم نیاز به ازدواج دارد

خوب عکس العمل دختر شما چه بود؟ در مورد احساساتش می‌توانست با شما صحبت کند؟

دخترم به خاطر حیایی که داشت به من چیزی نمی‌گفت. برنامه تلویزیونی “وقتشه” که به مساله ازدواج جوان‌ها می‌پردازد در حال پخش بود، خاطرم هست که دختر و پسر جوانی که به ترتیب 18 و 20 ساله بودند در برنامه حضور پیدا کردند و عنوان کردند که وقتی دختر 13 ساله و آقا پسر 15 ساله بوده با هم ازدواج کردند از اول هم شرایط مادی خاصی جز حمایت والدین عروس و داماد را  نداشتند.

نشان می‌دهد که چقدر در زندگی به خدا توکل کرده‌اند، یادم هست آقا پسر می‌گفت که در 15 سالگی نیاز شدید به ازدواج داشتم ولی پدر و مادرم من را جدی نمی‌گرفتند آنقدر اصرار کردم تا حاضر شدند برایم به خواستگاری بروند بعد هم با خانمم هر دو با هم درس خواندیم و بعدا یک کار ساده پیدا کردم.

همسر او هم می‌گفت کاش زودتر به خواستگاریم آمده بود، وقتی که شنیدم دخترخانم عنوان کرد که من از زیر 13 سالگی نیاز به همسر داشتم ناگهان به خودم آمدم و گفتم که نکند که دختر من هم نیاز به ازدواج دارد و من غافلم .

البته متوجه رفتارهای جدید دخترم شده بودم، که بسیار من را یاد دوران قبل از ازدواج خودم می‌انداخت، از او پرسیدم آیا دوست نداری که ازدواج کنی؟ و او پاسخ داد دوست دارم ازدواج کنم و حالم از این بلاتکلیفی بد است، وقتی با او بیشتر صحبت کردم متوجه شدم که او از یک سال گذشته درگیر این موضوع بوده و من از آن غافل بوده‌ام.

 در خانه را به روی خواستگارها باز کردم

وقتی متوجه این موضوع شدید چه چاره‌ای اندیشیدید؟

از زمانی که متوجه نیاز دخترم به ازدواج شدم از آمدن خواستگارها جلوگیری نکردم، حتی رفت و آمد خواستگارها به خانه ما موجب اعتراض برخی از اطرافیان و اقوام شد که چرا می‌خواهی دخترت را در این سنِ پایین شوهر دهی اما نظر من و همسرم تغییری نکرد.

با ازدواج امکان پیشرفت تحصیلی فرزندانمان بیشتر است

جواب شما به اطرافیان چه بود؟

برای کسانی که با ازدواج دخترم مخالف بودند توضیح دادم که اگر شماها هم پای حرف دل فرزندتان بنشینید خواهید دیدید آنها هم نیازهایی دارند  که شما نسبت به آن بی‌توجه بوده‌اید و نیاز به همسر یک نیاز حیاتی است.

و یا می‌گفتند که اگر دخترت را در این سن ازدواج کند دیگر نمی‌تواند درس بخواند و من پاسخ می‌دادم که اگر ازدواج کند ذهنش برای درس خواندن و تحصیل کردن آزادتر است و سریع‌تر پیشرفت می‌کند.

معتقدم حرف منطقی مشتری دارد

این حرف‌ها تاثیری هم داشته است؟

برخی هیچگونه حاضر نیستند نیاز فرزندان خود را جدی بگیرند، اما تعدادی از اطرافیان وقتی با من صحبت می‌کردند متقاعد می‌شدند و یا حتی برخی می‌گفتند که بعد از مدتی که روی حرف‌هایی که با هم در این زمینه زده‌ایم بیشتر فکر کرده‌اند متوجه بلوغ و تغییر رفتارهای دختر و پسر خود می‌شدند.

رفتارهایی که قبلا آنها را جدی نمی‌گرفتند و شاید نهایتا آن را تب و تاب نوجوانی تلقی می‌کرده‌اند اما از زمانی که که سعی کرده‌اند صمیمی‌تر و جدی‌تر به این موضوع بپردازند متوجه نیاز فرزندان خود شده‌اند.

البته حرف من را اینگونه برداشت نکنید که من معتقدم که به هر مورد احساسی که برای فرزندان ما پیش می‌آید باید به چشم ازدواج نگاه کنیم، حرف من این است که احساس و نیاز فرزندان ما باید به مسیر ازدواج صحیح کانالیزه شود.

والدین بچه‌ها را مسئولیت‌پذیر تربیت نکرده‌اند

به نظر شما چرا پدر و مادرها  با ازدواج در سن نیاز مخالفت می‌کنند؟

همیشه گفته‌ام که سیر از گرسنه خبر ندارد، پدر و مادرها خودشان از نظر عاطفی و جنسی تامین هستند لذا از نیاز بچه‌هایشان خبر ندارند و نمی‌دانند که فرزندشان در چه فضایی زندگی می‌کنند.

فرزندشان از طریق یک گوشی به هر محتوایی دسترسی دارد حتی اگر گوشی را از بچه‌ها بگیریم نمی‌توانیم همه دوستان آنها را حذف کنیم و یا نمی‌توانیم مانع ترشح هورمون در بدن آنها و یا مانع بلوغ و نیاز و تخیلات آنها شویم.

از سویی به صورت غلط جا افتاده که تا فرزند به سن بیست تا سی سالگی نرسد بزرگ انگاشته نمی‌شود چرا که توانایی پذیرش هیچ مسئولیتی را ندارد. البته این هم به تربیت غلط فرزند توسط خود والدین برمی‌گردد.

ایمان، اخلاق و نان حلال شروط من برای ازدواج دخترم بود

شرط شما برای خواستگاران دخترتان چه بوده است؟

تنها شرطم برای ازدواج دخترم ایمان و اخلاق و تلاش پسر برای تامین معیشت زندگی بود.البته معتقدم پسری که در سنین 15-16 سالگی چنین خصوصیاتی داشته باشد بسیار داماد خوبی است.

موضوع دیگر که باید بگویم این است که تمام تلاشم را در تربیت دخترم به کار گرفتم و هر کس او را می‌دید می‌گفت که او در اندازه یک دختر 19-20 ساله رفتار می‌کند.

البته من معتقدم که او دقیقا در حد یک دختر 15 ساله رفتار می‌کند و شاید بی‌مسئولیتی برخی دختران در این سن متاثر از تربیت نادرست آنها باشد.

فرزندان ما حق دارند بدانند جایگاه حقیقی آنها چیست

چرا برخی دخترها و پسرها، بالای بیست سالگی هم آماده ازدواج نیستند؟

متاسفانه پدر و مادرها جایگاه بچه‌های‌شان را به آنها نمی‌‌گویند، همیشه به دخترم گفته‌ام درس خواندن خیلی خوب است اما نقش اصلی تو یک زن موفق بودن است که صرفا با تحصیل کردن به دست نمی‌آید، تو باید یک همسر و مادر خوب باشی و باید این موارد را در اولویت زندگیت قرار دهی و در کنار آنها می‌توانی تحصیل کنی و در رشته علمی یا هنری مورد نظرت موفق باشی.

زندگی مشترک فرزندانتان را معطل تحصیلات نکنید/ آرزوهای خود را در زندگی بچه‌هایتان نجویید

یعنی برای شما تحصیل فرزندتان مهم نبود؟

هرگز اینطور نبود که به دخترم بگویم ترک تحصیل و ازدواج کن، ولی هرگز هم نخواستم که نیازش به ازدواج را معطل تحصیل یا غیر از آن بکند.

موضوع این است که وقتی شما به دخترتان و یا حتی پسرتان القا می‌کنید که باید درس بخوانی، دانشگاه بروی و دکترا بگیری و موفقیت را در همین یک قلم برای او ترسیم می‌کنید در واقع تنها ماندن را از بچگی و ناخودآگاه به او آموخته‌ای.

وقتی بچه ما بزرگ می‌شود و به هر دلیلی موفق به ادامه تحصیلات نمی‌شود و یا ادامه تحصیل می‌دهد اما نتیجه خاصی از آن نمی‌گیرد دچار سرخوردگی بزرگی می‌شود و حس می‌کند که در زندگی شکست خورده است.

علاوه بر آنکه زندگی خانوادگی را هم معطل تحصیل کرده و الآن دستش از داشتن همسر و خانواده هم خالی است، این مورد را در بچه‌های دهه شصت و به خصوص دختران تحصیل‌کرده بسیار می‌بینیم.

یک مورد دیگر این است که برخی پدر و مادرها چون در سختی بزرگ شده‌اند سعی می‌کنند که فرزندانشان در رفاه کامل باشند و همه چیز را برای آنها فراهم کنند و آرزوهایی که در زندگی شخصی داشتند اما به آن نرسیده‌اند را در زندگی فرزندشان پیاده کنند، لذا  بچه‌ها را ناتوان، وابسته و بی‌مسئولیت تربیت می‌کنند.

باید فاصله زندگی زیستی و تربیتی فرزندانمان را با هم مطابقت دهیم

آمادگی برای ازدواج هم یک شرط است، نباید فرزندمان را همین طوری در وادی زندگی مشترک بیندازیم.

دختر من 15 سالش است اما فوق العاده مستقل است، اما مادرهای امروز کوچکترین مسئولیت را به فرزندان خود نمی‌دهند لذا این می‌شود که فرزند ما با تغییرات زیستی، نیاز جنسی و عاطفی پیدا می‌کند اما نمی‌تواند حتی وسایل شخصی خودش را هم اداره کند و نیازش را با دوست پسر و یا اگر پسر است با دوست دختر برآورده می‌کند و یا نیازش بی‌پاسخ می‌ماند و رنج می‌کشد.

عقب افتادن ازدواج، موجب عقب ماندن فرزندان ما از رشد و زندگی می‌شود

چه اشکالی دارد والدین تا آمادگی فرزندان برای ازدواج صبر کنند؟

به عنوان فردی که در زمینه ازدواج جوانان فعال است باید بگویم خیلی از پسران و دختران ما به خاطر نیاز شدید به ازدواج و عدم پاسخگویی مناسب به آن دچار بیماری‌های جسمی و روانی می‌شوند چرا که به اوج نیاز می‌رسند، اما تخلیه نمی‌شوند. لذا عدم پاسخ به نیاز فرزندانمان ضربه بزرگی به سلامتی آنها وارد می‌کند.

هم اکنون دختران و پسران بیست و چند ساله متعددی را می‌شناسم که از نیاز خود به ازدواج می‌گویند اما پدر و مادرها به آنها توجهی ندارند و دچار مسائلی چون استمناء و افسردگی شدند.

همچنین بی پاسخ ماندن نیازهای جوان سرعت رشد و پیشرفت را از فرزندان ما می‌گیرد، لذا خیلی وقت‌ها بالا رفتن سن فرزندان ما به اید اینکه آماده ازدواج شوند نتیجه عکس می‌دهد.

در پاسخ به کسانی که می‌گویند چرا دخترت را در سن پایین شوهر دادی می‌گویم جسم دختر من همچون میوه رسیده است و در ثانی توان اداره زندگی را هم دارد اگر الان او را نچینم خراب می‌شود و دچار بیماری‌های جسمی و روانی می‌گردد که بعدا برای او مخاطرات زیادی دارد لذا به همراهی همسرم خواستگاران دخترم را به منزل راه دادیم و چند نفر را بررسی کردیم و نهایتا مناسب‌ترین آنها را برای ازدواج با دخترم انتخاب کردیم.

لذا یکی از وظایف خطیر والدین این است که همراه با تغییرات جسمی و بلوغ فرزندان آنها را برای پذیرفتن مسئولیت‌های زندگی مشترک نیز آماده کنند.

اتلاق لقب کودک به فرد بالغ افتخار نیست/ بروز رفتار بچه‌گانه از فرزند بالغ زنگ خطری برای پدر و مادرها است

نظر شما در مورد برخی تبلیغات چون ازدواج کودکان و عباراتی چون کودک همسری چیست؟

به عنوان یک رابط ازدواج و از روی تجربه می‌گویم که چه کسی گفته که انسان 13 یا 15 ساله نمی‌فهمد یا کودک است، پیشنهاد می‌کنم که سری به دبیرستان‌ها بزنند تا بفهمند که خیلی از دخترها و پسرها دوست دارند ازدواج کنند.

خوشبختانه فرهنگ ازدواج در سنین 14 – 15 سالگی در شهرستان‌ها و روستاها هنوز وجود دارد و این سنت نشان می‌دهد که در فرهنگ کشور ما کسی فرد 15 ساله را بچه نمی‌داند، و اگر هم پدر و مادری به فرزند 20 ساله خود می‌گوید بچه یا کودک و فردی به خاطر تربیت غلط رفتار نامنا سب این سن را نشان می‎دهد جای افتخار نیست.

چگونه است که ما گرسنگی و تشنگی فرزندمان را تحمل نمی‌کنیم اما از کنار نیاز آنها به همسر داشتن عبور می‌کنیم و آن را نادیده می‌گیریم.

وقتی جسم و رفتار فرزند ما تغییر کرده و به بلوغ رسیده چگونه می‌توانیم لفظ کودک را برای آنها به کار ببریم اگر فرزند ما در این سن رفتار بچگانه از خودش بروز می دهد این زنگ خطری برای پدر و مادر است چرا که اصلا صحنه جالبی نیست که فرزند ما در 14 سالگی مانند یک کودک 7 ساله رفتار کند و یا مسئولیتی در خانواده به او سپرده نشود.

ببینید این مشکل می‌تواند تا دهه‌های بعدی در زندگی فرزند ما وجود داشته باشد، یعنی فرزند ما همچنان بی‌مسئولیت و وابسته باقی بماند و وبال اطرافیان خودش باشد.

چرا دوست دارید جوانان را تا سی سالگی مجرد نگه دارید؟

اما برخی مسئولان از این مفهوم حمایت می‌کنند.

من تعجب می‌کنم که چرا برخی مسئولان یا رسانه‌ها از این که مثلا در فلان شهرستان چند دختردر سن 15- 16 سالگی ازدواج کرده‌اند ناراحت می‌شوند، مگر ازدواج در این سنین چه اشکالی دارد؟ سنت کشور ما و نیاز افراد ایجاب می‌کند که دختر و پسر در چنین سنینی ازدواج کنند. چرا می‌خواهند همه جوانان را مثل تهرانی‌ها تا سی و چند سالگی مجرد نگه دارند؟ مگر ازدواج در 14 سالگی چه اشکالی دارد؟ به نظر می‌رسد مدافعان چنین حرف‌هایی خبری از مسائل کف جامعه ندارند.

 الگوهای متعددی برای ازدواج آسان هم اکنون وجود دارد

البته مشکلات مالی ازدواج هم بسیار مهم است و به عنوان مانعی بر سر راه جوانان قرار گرفته است.

در مورد هزینه‌های زندگی می‌توان طرح‌های مختلفی پیاده کرد مثلا اینکه خانواده‌ها تا مدتی به زوجین کمک مالی کنند مثلا یک طرح در خانواده خودمان پیاده کردیم و آن این بود که به جای تهیه جهیزیه آنچنانی و گرفتن مراسم عروسی، هزینه اجاره یک منزل را برای خواهرم و همسرش فراهم کردیم و وسایل خانه را هم از ضروریات تهیه نمودیم و هم اکنون بعد از 5 سال هم وسایل خانه‌شان تکمیل شده و هم فرزندشان به دنیا آمده است.

از ترس تمسخر دیگران ازدواج خود را به تعویق نیندازید

به عنوان رابط ازدواج، شکایت و گله اصلی جوانان در مورد ازدواج در سن نیاز را چه چیزی می‌دانید؟

چون از نزدیک به عنوان یک رابطه ازدواج با مشکلات نوجوانان و جوانان آشنا هستم بسیار مشتاقم که ازدواج در سنین نیاز به شکل گذشته در کشور رواج پیدا کند، چون اطلاع دارم که جوانان تحت فشار شدید عاطفی و جنسی قرار دارند.

یکی از دردهای جوانان ما این است که اگر از ازدواج حرفی بزنند مورد تمسخر و شماطت واقع می‌شوند. نگاه برخی از مردم و مخصوصا مسئولان نسبت به ازدواج در سنین 13-14 سالگی بسیار غلط و سیاه به نظر می‌رسد و خیلی تعجب می‌کنند که فردی در این سنین مطالبه ازدواج داشته باشد یعنی به گونه‌‌ای فضا را طراحی کرده‌اند که کسی جرات ابراز نیاز نداشته باشد.

جای تاسف است که مسئول کشور اسلامی ازدواجی که در دین اسلام بسیار بر آن تاکید شده و خواسته که فرزندان خود را در ابتدای نیاز ازدواج دهید ازدواج کودکان بنامد، اما حرفم به جوانان این است که از ترس تمسخر دیگران زندگی خود را به تعویق نیندازید و آمادگی خود برای ازدواج را به اطرافیان نشان دهید.

به نظر من چنین افرادی شناخت درستی از نیازهای انسان ندارند و او را چون ماشینی تصور می‌کنند که یکسره باید درس بخواند، دنبال شغل بگردد و آخرش هم تا 30 سالگی از نظر مالی وابسته به پدر و مادر باشد.

 افراد در سن پایین بیشتر به زندگی مشترک دل می‌دهند

با زوج‌هاییکه با آنها برخورد دارید کدام محکم‌تر به نظر می‌رسند؟

وقتی آمارهای رسمی به ما می‌گوید که میزان طلاق در ازدواج‌های سنین زیر 19 سال کمتر از میزان طلاق‌ها در سنین 25  تا 29 سالگی است یعنی با افزایش سن عقل فرزندان ما خود به خود افزایش پیدا نمی‌کند حتی انعطاف آنها کمتر هم می‌شود و زودتر با همسر خود به مشکل برمی‌خورند و سختگیری‌های بیش از حد دارند.

ولی وقتی در سن پایین‌تر ازدواج می‌کنند انعطاف بیشتری دارند، بیشتر به زندگی‌شان دل می‌دهند، عاطفه بیشتری دارند و به خاطر لذت در کنار هم بودن سعی می‌ک‌نند که خانواده را حفظ کنند آنقدر که ازدواج‌ در سن نیاز می‌تواند بچه‌ها را بسازد ازدواج‌ها در سن بالا این قابلیت را ندارد.

فرزندان خود را باور کنید

چه توصیه‌ای به پدر و ماردها دارید؟

برخی پدر و مادرها این ترس را دارند که اگر در مورد ازدواج فرزندشان صحبت کنند بقیه آنها را سرزنش ‌کنند، اما از آنها می‌خواهم به سلامت فرزندشان فکر کنند و اینکه اگر دختر یا پسرشان لطمه‌ای ببینند آنها هم در آن شریک هستند و نباید بابت آن فرزند خود را سرزنش کنند. وظیفه ما به عنوان مادر و پدر این است که راه درست را پیش پای فرزندانمان قرار دهیم. لذا خواهشمندم فرزندان خود را باور کنند.

 

 

 

 

منبع: خبرگزاری دانشجو