به گزارش کودک پرس ،طرح جمع آوری متکدیان در شهریار و روستاها و توابع آن، کودکان کار را از سطح چهارراهها و خیابانها جمع میکند؛ کودکان ایرانی را میفرستند اورژانس اجتماعی و اگر معتاد باشند، کمپهای ترک اعتیاد؛ پاکستانیها را منتقل میکنند اردوگاه ورامین و افغانستانیها را هم به مرز میبرند. پایتختی که لابد هیچ نازیباییِ دیگری بر چهره ندارد جز کودکانِ کار و بیشناسنامهی حاشیهنشین.
کسی پاسخگوی وضعیتی که این کودکان گرفتارش هستند، نیست؛ کسی گردن نمیگیرد اوضاعِ نابسامانِ راندهشدهها را؛ اینکه کودکانی هستند که به جای کودکی کردن و تحصیل، سرچهارراهها فال میفروشند، زبالهگردی میکنند و در آتشِ فقر و بیخانمانی میسوزند و دم نمیزنند. مسئولان فقط میخواهند جمع آوریشان کنند؛ همین.
ساماندهی متکدیان که در دستور کار نهادهای مختلف قرار دارد از آن زمان تاکنون به دلیل مشکلات قانونی، تعدادی از این افراد جمع آوری و پس از مدت کوتاهی مجدداً در خیابانها رویت میشدند.
شهرداری شهریار در راستای جمع آوری متکدیان از سطح شهر با عنایت پروردگار متعال و با همت و تلاش ستاد ساماندهی شهرستان از مورخ 96/4/25 شروع به کار نمود و همچنان نیز این مهم ادامه دارد.
لازم به ذکر است، فرمانداری شهرستان شهریار، دادگستری، فرماندهی نیروی انتظامی شهرستان، پرسنل حوزه معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری شهریار، معاونت خدمات شهر و امور مناطق شهرداری شهریار، اداره بهزیستی، شبکه بهداشت و درمان، کمیته امداد شهرستان و طلیعه سبز رهایی و دیگر ارگانهای شهرستان، همکاری مستمر و فعال در اجرای طرح تاکنون داشتهاند. امید است با عنایت خداوند منان دست در دست هم ریشهکن این معضل خانمانسوز شهرمان باشیم.
طرح جمع آوری متکدیان در شهریار و روستاها و توابع آن، کودکان کار را از سطح چهارراهها و خیابانها جمع میکند؛ کودکان ایرانی را میفرستند اورژانس اجتماعی و اگر معتاد باشند به کمپهای ترک اعتیاد؛ پاکستانیها را منتقل میکنند اردوگاه ورامین و از آنجا یک راست میفرستند ، میرجاوه. افغانستانیها را هم به مرز میبرند. این مسیری است که از وَنهای بزرگ و سوار شدنِ اجباری در آنها شروع میشود و به اردوگاه و کمپ ختم میشود و اینها هیچیک معضل فقر و کودکان کار را حل نمیکند. البته پلاکاردهایی هم در سطح شهر به چشم میخورد که مردم را به کمک نکردن به متکدیان تشویق میکند.
توضیحاتِ دفتر شهرداری شهریار را در ارتباط با اجرای طرحی که به نام برخورد با متکدیان، کودکان کار را از سطح شهر جمعآوری میکند، جویا میشوم. میگویند: متولی این طرح، معاونت فرهنگی شهرداریِ شهریار است و با دستور فرمانداری، این کار انجام میشود.
از دفتر شهرداری شهریار میپرسم، چرا گاه از خشونت آنهم با کسانی که اغلب کودکند؛ استفاده میشود؟ میگویند: از دست ماموران فرار میکنند، در این شرایط، چه باید کرد!
در مورد خشونت که به بهانه برخورد با معضلات اجتماعی بعضا در دستور کار قرار میگیرد، خیلیها انتقاد کردهاند و گفتهاند این راهش نیست؛ با ضرب و زور نمیتوان جامعه را از آسیبها پاک کرد؛ به کارگیری طرحهای ضربتی و پر از خشونت، راهکارِ پایداری برای سالم سازی اجتماع نیست. اما بحث اینجاست که در این مقوله خاص، بحث خشونت با کودکان مطرح است؛ خشونت با کودکان کار؛ با کودکانی که فقط کودکند اما از حق تحصیل و زندگی عادلانه محرومند؛ خشونتی که فرودستترین اقشار جامعه را هدف قرار داده، خود معضلی است که اجتماع را به سمتِ ناکجاآبادی مملو از خشم، کینه و استیصال سوق میدهد.
در میان کودکانِ رانده شده به حاشیههای شهریار، از مهاجرهاشان که بگذریم، میمانند بلوچها و سیستانیها که خیلی از همینها هم شناسنامه ندارند و نمیتوانند خود را بقبولانند؛ نمیتوانند ثابت کنند که ایرانیاند و در این آب و خاک، حق تحصیل و زندگی دارند و مشکل همینجاست که برای این کودکان چارهای نمیماند به جز آوارگی و دربدری؛ آواره شدن، هر روز بیشتر از روز پیش.
ابراهیم یکی از همین کودکان بلوچ است که دیروز شهریار را علیرغم خواسته قلبیاش ترک کرد و مجبور شد برود سمنان؛ پدرش، قیچک میزند؛ سازِ بلوچی؛ اما از این راه که نمیشود نان خورد؛ پدر در یک کارگاه کوچک نجاری در سمنان هم کار میکند و هم زندگی و البته جایی برای خواب و زندگیِ ابراهیم در این کارگاه نیست، اما ابراهیم نمیتواند شهریار بماند؛ میخواهند بفرستندش اردوگاه، مجبور است فرار کند، چون شناسنامه ندارد. فعالان حقوق کودک برایش بلیط اتوبوس میگیرند و راهیاش میکنند.
ابراهیمِ 14 ساله پای اتوبوس است که قصهاش را روایت میکند؛ روایتش ساده است؛ داستانِ پسربچهای است که خیلی زود مَرد شده؛ ابراهیم هم زبالهگرد است و هم سرِ چهارراه فال میفروشد؛ پیشِ عمویش در روستای «ویره» در شهریار زندگی میکند و چون شناسنامه ندارد، مدرسه هم نمیرود؛ ابراهیمِ بلوچ از آمدن مامورها میگوید: گفتم مرا نفرستید اردوگاه؛ من ایرانیم؛ گفتند مدرکی نشان بده که مطمئن شویم ایرانی هستی؛ مدرکی نداشتم که نشان بدهم؛ مجبور شدم فرار کنم. میروم پیشِ بابا، سمنان، خودش در یک چهاردیواریِ سه در چهار روزها کار میکند و شبها همانجا میخوابد؛ صاحبکارش اجازه نمیدهد که من هم آنجا مستقر شوم؛ اما چارهای ندارم؛ اینجا دیگر نمیشود ماند….
کودکانی که بدون هیچ ردِ پایی گم می شوند
زهره صیادی، فعال حقوق کودک، سالهاست که غمخوار این کودکانِ بیشناسنامه است و در قلعه حسنخان و شهرک اندیشه برای کودکانِ کار فعالیت میکند. او در مورد طرحی به نام جمعآوری متکدیان که به اعتقاد او این روزها شدت گرفته و ضربتیتر شده، میگوید: با خشونت تلخِ کلامی، کودک، زن و مرد را آزار میدهند. برخی گاه بازداشتهای موقت و جدا کردن کودکان از والدین را تجربه میکنند و کودکان را به مراکز مراقبت بهزیستی میسپرند و البته بعد از چند روز همه را به مرز ایران و پاکستان میبرند. اسم طرح عموما با عنوان متکدی بیان میشود؛ لیکن به شکل ِ کلی؛ هم آنهایی که تقاضای ِ پول میکنند را میگیرند و هم دستفروشهای سر چهارراهها؛ گل فروشها و سی دی فروشها و فال فروشها را . . . . . راستش به اسمِ این نوع طرحها به بخشهای ِ فرودست ِ جامعه فشار میآورند.
صیادی به کودکانِ ایرانی که قربانی این طرح میشوند، اشاره میکند و میگوید: این کودکان، بدونِ هیچ ردِ پایی، بینشان میشوند؛ گم میشوند. در بخش کودکان بلوچ و زابلی گاه خشونت دیده میشود؛ همواره به آنها گفته میشود که باید محل را ترک کنید. گاهی بچههای زیر 18 سال و افرادی که اعتیاد ندارند را به دلیل بیاطلاعی خانواده به کمپ ترک اعتیاد میسپرند. عموما دستگیریها و بازداشتها بدون اطلاعرسانی به خانوادهها انجام میشود و این خیلی تلخ است که خانوادهها روزها و روزها در پی ِ کودک یا زن یا مردی گم شده هستند و به بیمارستانها و کلانتریها و کمپها سر میزنند تا نشانی از عضو گم شدهی ِ خانواده پیدا کنند.
صیادی با تعدادی از دوستانِ همدل و فعالان حقوق کودک، مدرسهای برای کودکانِ بیشناسنامهی قلعه حسن خان راهانداخته؛ اما میگوید نگذاشتند به این بچههای بیشناسنامه الفبا بیاموزیم: دهیاری «هفت جوی» مرتبط با قلعه حسن خان و شهریار حتی از رفت و آمد بچهها به مدرسهای که 3 سال ِ پیش راه انداختیم؛ جلوگیری کرد و فشار وارد میکند برای ترک محل. خیلی با مسئولان در بخشهای متفاوت صحبت کردم. از شرایط تلخ ِ اقتصادی و بیکاری گفتیم و از بیشناسنامهگی که کار را برای بچهها دشوار میکند و انتخابهاشان را محدود؛ و ما شگفت زدهایم که دوستان ِ ما، این کودکانِِ ایرانی هستند و اهل این سرزمین و سهم دارند؛ حق شهروندی دارند و . . . .
صیادی در ارتباط با طرحِ شهرداری شهریار میگوید: اصولا این طرحها بیشتر یک مانور قدرت و ایجاد خشونت و ناامنی برای این بخش جامعه است و عموما هم بعد از چند هفته همهی ِ افراد از کمپ و سایر مراکز نگهداری رها میشوند و دوباره همان آش و همان کاسه. بعد از مدت کوتاهی خلوت شدن ِ خیابانها دوباره بچهها مجبور هستند که به خیابان بازگردند و با این همه تهدید، روزیشان را جستجو کنند و شهرداری هم دوباره در روندی پرخرج و با همکاری سازمانهای مرتبط این طرح را تکرار میکند و تکرار…
یک میلیون و ۵۰۰هزار کودک بدون هویت در ایران زندگی میکنند
طرحهای اینچنینی کم نیستند؛ در روزهای گذشته، وزیر کار از طرحی تحت عنوان «تعریف مشاغل خدماتی برای خدمات پشت چراغ قرمز و چهارراهها در قالب تعاونی» صحبت کردهاست؛ این طرح هم مورد انتقادِ فعالان است؛ حتی دامنه انتقاد به مجلس هم کشیده شد؛ عضو مجمع نمایندگان تهران در مجلس در واکنش به این طرح گفته تعریف مشاغل خدماتی برای کودکان کار؛ خلاف مقررات نظام حقوق بشری و کنوانسیونهایی است که ایران به آنها ملحق شده است.
به گفته طیبه سیاوشی، کودکان کار شامل دو گروه میشوند، برخی دارای هویت بوده و تابعیت ایرانی دارند و براساس قانون اساسی باید از آموزش رایگان و خدمات دولتی بهرهمند شوند. گروه دیگر غیرایرانیاند که باید تعیین تکلیف شوند و باید از ورود آنها به کشور جلوگیری شود چون به کارگران ارزان در بازار کار تبدیل میشوند.
او با اشاره به اینکه کودکان کار سر چهارراهها عمدتا ۵ تا ۱۵ سال سن دارند، اضافه کرده این کودکان در قالب تعاونی نمیتوانند کار کنند؛ زیرا با این کار از کودکانی که کار کردنشان ممنوع است، بهرهکشی میشود اما جوانان متکدی را در قالب یک تعاونی میتوان سر و سامان داد.
براساس آماری که سیاوشی ارائه کرده یک میلیون و ۵۰۰هزار کودک بدون هویت در ایران زندگی میکنند و این آمار روزانه افزایش پیدا میکند بدون آنکه راهحل اساسی برای آن اندیشیده شود.
سالهاست که اجرای طرحهای مختلف و بینتیجه همچنان ادامه دارد؛ خشونتها هم ادامه دارد و امثال ابراهیمِ بلوچ نیز بسیارند که از همه حقوق، محروم ماندهاند؛ ابراهیم پای اتوبوسِ سمنان میگوید: از صبح همه بدنم بدجور میلرزد؛ اگر سوار ون میشدم و میبردندم اردوگاه کارم ساخته بود؛ بابا کجا باید سراغم را میگرفت؟ حتما از غصه دق میکرد. زبالهها را زیر و رو میکردم اما عوضش شبها کنارِ عمویم سرپناه داشتم؛ حالا آواره شدم؛ آواره بیابانها؛ نکند وسط راه پیادهام کنند؟ من که اوراق هویت ندارم….
منبع:سلامت نیوز
ارسال دیدگاه