به گزارش کودک پرس ، «من مانند یک علف صحرایی به وسیله باد و باران و تابش نور آفتاب و آسمان ایران، سبز شدهام و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار دارم. قدرت من، فکر من و ایمان من همه ایرانی است».
در بَنری که در سالن اجتماعات دبستان باغچهبان یک در تهران قرار دارد، این نوشته خودنمایی میکند که به نقل از پدر ناشنوایان است.
امروز کودکان ناشنوا دور هم جمع شدند تا یاد پدر را گرامی بدارند؛ پدری که باعث شد آنها اکنون از نعمت مدرسه جداگانه و آموزشهای ویژه برخوردار شوند؛ سالن پر از کودکان دبستانی است که با مادرهایشان به مراسم آمدند. همه ساکت روی صندلی نشستهاند و چشم انتظار شروع مراسم هستند البته گاهی هم شیطنت میکنند.
دقایقی بعد رئیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی به جمع میهمانان اضافه میشود و پشت سر او کمکم مهمانان دیگر نیز میآیند؛ از رئیس کلانتری محل گرفته تا عضو شورای شهر، مسؤولان شهرداری منطقه، شورایاران منطقه و… . سالن کوچک دبستان باغچهبان یک، حالا جای سوزن انداختن ندارد. البته این سالن طبقه دوم نیز دارد که دانشآموزان هنرستان ناشنوایان نیز از آنجا مراسم را دنبال میکنند.
مراسم با قرائت قرآن و سرود ملی آغاز میشود؛ بیش از آنکه سخنرانی داشته باشد، سرود و دکلمه و کلیپ دارد که همه یا توسط ناشنوایان اجرا میشود یا اینکه رابط ناشنوایان مطالب را به زبان اشاره ترجمه میکند؛ پس از اجرای اول که میهمانان دست میزنند، مجری برنامه میگوید:«ناشنوایان صدای دست شما را نمیشنوند، طوری دست بزنید که صدای دستهایتان را بشنوند» و شاید همین جمله باعث شد که تشویقهای مراسم امروز بسیار متفاوتتر از هر مراسمی باشد؛ دستها بالا میرفت و محکمتر از همیشه این بچهها تشویق میشدند.
اما مراسم طولانی و خسته کننده نیست و خیلی زود تمام میشود؛ میهمانان به راهروی مدرسه که منتهی به اتاق پدر ناشنوایان ایران است، هدایت میشوند. در این راهروی کوچک میز یادبود جبار باغچهبان مزیّن به تصویرش قرار دارد و دانشآموزان کوچک این مدرسه شمع به دست میآیند و شمعها را به پدر مهربانشان تقدیم میکنند.
در این راهرو، اتاق مرحوم جبار باغچهبان قرار دارد؛ اتاقی که وسایلش دست نخورده است و از آن دوران مانده است؛ اینجا همانجایی است که باغچهبان در آن شاد و پرتلاش زندگی میکرد؛ او مرد سختکوشی بود و به دانشآموزان ناشنوا، امید میبخشید.
باغچهبان یکی از خادمان پرتلاش فرهنگ ایران و به معنی واقعی کلمه معلم بود، معلمی که قلباً به کار خود ایمان و علاقه داشت و بالاتر از همه اینها یک انسان بود؛ انسانی حقشناس، واقعی و وظیفهشناس که انجام وظیفه صادقانه را ادای دین تلقی میکرد و همواره خویش را مدیون اجتماع بزرگ انسانی میدانست.
واقعبینی و تواضع او به حدی بود که نام خود را حتی شایسته عنوان «خدمتگزار جامعه» نمیدانست. در جایی نوشته بود «با داشتن 54 سال سابقه فرهنگی و مشارکت در امور خیریه و اجتماعی، هرگز شایسته نمیدانم که به زحمات و رنجهای خود نام خدمت به جامعه داده و منتگزار جامعه شوم».
نام اصلی او جبار عسگرزاده و پدرش استاد عسگر بنا اهل رضائیه و مادرش اهل قفقاز بود و خود جبار نیز در سال 1261 در شهر ایروان متولد شد. بعدها به مناسبت تأسیس اولین کودکستان خود در تبریز به نام «باغچه اطفال»، نام خانوادگی خود را به باغچهبان تغییر داد.
او با دست خالی و از وسایل ابتدایی موجود در محیط زندگی خویش برای کودکان اسباببازی و کاردستی تهیه میکرد و با علاقهای بسیار برای آنها شعر میسرود، قصه میگفت، نمایشنامه مینوشت و دکور میساخت.
باید باغچهبان را اولین کسی دانست که در ایران آموزش سمعی و بصری را به دستگاه آموزشی کشور وارد کرد؛ او با خلاقیت خاص خود وسایل سمعی و بصری میساخت تا به وسیله آن، دانشآموزان کودکستانی بیشتر و بهتر بیاموزند.
جالب اینکه در همین باغچه اطفال برای نخستین بار به فکر تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا افتاد و در این مورد با آموزش خواندن و نوشتن به سه کودک ناشنوای تبریزی، قدرت و ابتکار خود را به ثبت رساند و این در حالی بود که در زمینه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا هیچ کلاسی ندیده و هیچگونه دورهای را طی نکرده بود.
طی یک سال موفق شد به سه کودک ناشنوا خواندن و نوشتن بیاموزد. باغچهبان در مطالب خود نوشته است: «روزی که این سه کودک ناشنوا در تبریز امتحان میدادند، حیاط و بام مدرسه لبریز از مردمی بود که به تماشای خواندن، نوشتن و حرف زدن این کودکان آمده بودند، زیرا برای آنها باور نکردنی بود که کودکان ناشنوا هم بتوانند بخوانند، بنویسند و حرف بزنند».
باغچهبان فعالیت آموزش خود را در شهر شیراز به مدت 6 سال و بعد از آن در تهران ادامه داد. البته او در شیراز در زمینه آموزش و پرورش ناشنوایان فعالیتی نداشت، ولی از فکر و یاد آنها غافل نبود و پس از بازگشت به تهران، نخستین دبستان ناشنوایان ایران را در چهارراه حسنآباد، کوچه طرشتی در خانه محقری تأسیس و مبارزه مقدس و توانفرسایی را در این راه آغاز کرد.
در پایان همان سال، یعنی سال 1312، از پنج دانشآموز ناشنوا در حضور وزیر فرهنگ وقت به روش مخصوص، امتحان خواندن و نوشتن به عمل آورد و چون نتیجه رضایتبخش بود، امتیاز مدرسه ناشنوایان باغچهبان را در سال 1313 گرفت.
او فداکارانه با پشتکار و استقامت حیرتآوری که داشت، بنای ویژهای را برای مدرسه ناشنوایان در میدان سیدجمالالدین اسدآباد فعلی به وجود آورد و در اختیار ناشنوایان قرار داد و در طول کار، روش شفاهی را که یافته خودش بود استوار ساخت و در نتیجه امروز در تمام مدارس ناشنوایان به کودکان حرف زدن و لبخوانی آموخته میشود.
جبار باغچهبان برای آسان کردن روش آموزش ناشنوایان، الفبای دستی خود را اختراع کرد. این الفبا از نظر اینکه با خاصیت اصوات مطابقت دارد، کمک تلفظ است نه جانشین آن و از این رو در نوع خود بینظیر است.
وی چون خود معلم بود، ارزش معلمان را میدانست و در سال 1323 مجله زبان را منتشر کرد که در آن مدافع سرسخت حقوق معلمان بود. او علاوه بر تألیف کتب مختلف برای ناشنوایان و ایجاد روش جدید تعلیم خواندن و نوشتن، کتابهایی درباره این روش نوشت و یک کتاب حساب ویژه و کتاب «روش آموزش کر و لالها» را به رشته تحریر درآورد.
او اختراعاتی نیز داشت که میتوان به کشف و اختراع روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، اختراع گوشی استخوانی یا «تلفن گنگ»، کشف خواص صوتها و تقسیمبندی آنها، اختراع و تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس به ناشنوایان، اختراع الفبای دستی که مبتنی بر تقسیمبندی اصوات است، روش حساب ذهنی ناشنوایان، زبان مصور و مقدمه تعلیم زبان، اختراع گاهنما، اختراع وسیلهای برای نشان دادن پستی و بلندی اعماق دریا و اقیانوس و ایجاد روش جدید تعلیم خواندن و نوشتن اشاره کرد.
همچنین در سال 1308 اولین کتاب کودک را تحت عنوان «زندگی کودکان» شامل اشعار و سرودهای شاد کودکانه منتشر کرد. همچنین کتابی به نام «بابا برفی» توسط او به چاپ رسید.
این معلم بزرگ تا آخرین روزهای زندگی علیرغم کسالت مزاج و ضعف ناشی از پیری، همانند یک جوان نیرومند از فعالیت باز نایستاد و سرانجام در غروب روز 4 آذر 1345 در سن هشتاد و دو سالگی چشم از جهان فانی فروبست.
منبع: فارس
ارسال دیدگاه