از کودک خود پوزش بخواهید

انسان درجستجوی کودکی ازدست رفته‌اش است و در همان حال آن را نمی‌پذیرد، از آن بیزار است و در فراموشی رهایش می‌کند زیرا دراعماق وجود خود می‌داند که کودکی‌اش یادآور درد و رنج است؛ بجای مهر و توجه و مراقبت، از سرمای بی‌مهری و شماتت و آزار به خود لرزیده و دستان کوچکش که به تمنای مهربانی مادر و پدر به سمت آنها دراز شده بود، با بی‌مهری پس زده شده است.
به گزارش خبر گزاری کودک پرس انسان درجستجوی کودکی ازدست رفته‌اش است و در همان حال آن را نمی‌پذیرد، از آن بیزار است و در فراموشی رهایش می‌کند زیرا دراعماق وجود خود می‌داند که کودکی‌اش یادآور درد و رنج است؛ بجای مهر و توجه و مراقبت، از سرمای بی‌مهری و شماتت و آزار به خود لرزیده و دستان کوچکش که به تمنای مهربانی مادر و پدر به سمت آنها دراز شده بود، با بی‌مهری پس زده شده است.

او را کودن و دست و پا چلفتی، زشت و بی‌قواره، دراز یا کوتوله، تنبل و درس نخوان خطاب کردند و او را واداشتند تا با ذهن کودکانه خود بپذیرد که بد است و ناکافی و گناه هرآنچه که بر او می رود به گردن خودش است و سزاوار بیش از آن نیست.

گاه اتفاق افتاد که مادر یا پدر یا هر دو پای او را به معرکه مشکلات و گلایه‌های خود و دنیای پرتنش بزرگترها کشاندند و دنیای کودکی‌اش را از او گرفتند و نقش پدر و مادری را برعهده‌اش گذاردند. او را واداشتند که فراموش کند هنوزخردسال است، بچه کوچکی است که روزهای کودکی‌اش یکی پس از دیگری به گذشته می‌پیوندند بی‌آنکه فرصت یابد آنها را زندگی کند. او که کودکی بیش نبود، فراموش کرد که زود هنگام و به زور به دنیای بزرگترها پرتاب شد و کودکی‌اش را گم کرد.

کودک فراموش شده درون (دربسیاری موارد طرد شده)، به یاد می‌آورد چگونه در تنهایی خود از صدای سرزنش آمیز یا حرکات چهره مادر و پدر به خود لرزید و ناگزیربه همانها پناه برد که دل کوچک او را با چهره سرد و عبوس و با صدای بلند و فریاد لرزاندند و با سرزنش‌ها و بی‌توجهی او را آزردند. به یاد می‌آورد هزاران باری را که به امید اندکی نگاه مهرآمیز، ذره‌ای تایید و تشویق و کمی توجه، کارهایی را کرد که آنها دوست داشتند و خود را با فشار درقالبی جای داد که آنها برایش ساخته بودند تا جایی که دست آخر خودش را از دست داد و دیگر حتی خودش هم خود را نمی‌شناخت.

به یاد می‌آورد روزهایی را که مادر با او قهر می‌کرد و با اوسخن نمی‌گفت، حتی نامش را برزبان نمی‌آورد، انگار که دیگر وجود نداشت. به یاد آورد زمان‌هایی را که در جمع میهمانان پدر و مادر سرگرم بودند و او چون شبحی سرگردان به دامن هرکس می‌آویخت به امید نگاهی و مهری اما نگاه سرد و عبوس مادر و پدر او را ترسان و ناامید به گوشه‌ای می راند. به یاد می‌آورد تقاضاهایش بی‌پاسخ و نیازهایش بی‌جواب ماندند و او وادار شد در تنهایی، خود پاسخ‌ها را بیابد و نیازهایش را برآورد و یاد بگیرد امید به کسی نبندد.

او هرگز نفهمید چرا هنوز تا پای جان عاشق و بی‌قرار آنها است و چرا ترس وجودش را لبریز کرده و شرم در درونش خانه کرده. آیا هرگز از این زندان تیره و کوچک آزاد خواهد شد؟ آیا روزی به روشنایی قدم خواهد گذاشت؟ آیا طعم پذیرفته شدن و دوست داشته شدن را خواهد چشید؟ آیا هرگز مادر و پدر او را همانگونه که هست دوست خواهند داشت؟

او هنوز نمی‌داند چرا ناگهان خشمگین می‌شود، شرم وجودش را می‌گیرد تا جایی که می‌خواهد از همه کس بگریزد و پنهان شود.

نمی‌داند چرا دوباره و دوباره به سمت مصرف مواد مخدرو مشروبات الکلی می‌رود، شغلش را دائم عوض می‌کند و از رابطه ماندگار عاجز است. او می‌ترسد و این ترس دائمی است و برای این همه، پاسخی نمی‌یابد.

پاسخ اما در درون انسان است. کودک درون به روشنایی پای خواهد گذاشت و طعم دوست داشته‌شدن را خواهد چشید در صورتی که خود، خودش را که در دوران کودکی رها کرده، همانگونه که هست بپذیرد، غبار از کودکی‌اش بروبد و به خود با چشم خود بنگرد نه از درون آینه شکسته والدین و بزرگترهایی که هرگز نتوانستند او را و زیبایی‌هایش را ببیند و از توانایی‌هایش سرمست شوند.

در آغوش کشیدن خود و پذیرفتن ضعفها توانایی‌ها را شکوفا می‌کند. کودکی که به هر شکل و دلیلی مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار می‌گیرد، خودش را طرد و نکوهش می‌کند و گناه هر آنچه را که براو رفته، به گردن می‌گیرد.

چرا که او خود را در آینه رفتار پدر و مادر می بیند و قضاوت می‌کند. نسبت‌هایی را که به او دادند (بیعرضه، دست و پا چلفتی…) و سرزنش‌ها و انتقادات تند آنها را حقیقت مطلق می‌انگارد و باور می‌کند که او همان است که آنها تصویر می‌کنند. خود تبدیل به مادر، پدر یا هر دو می‌شود و با صدای بی‌رحم آنها، آزار خود را در درون ادامه می‌دهد و خود واقعی‌اش را محکوم و طرد می‌کند.

کودکی که مورد شماتت بوده و والدینش با مقایسه او با فرزندان دوستان و فامیل، او را تحقیر و سرزنش کرده‌اند هرگز طعم رضایت از خود را نخواهد چشید و پیوسته به دنبال موفقیتی خواهد بود که چون سراب از او می‌گریزد اگرچه که دست آوردهای زیادی در زندگی داشته باشد.

او پیوسته خود را با دیگران مقایسه خواهد کرد و موفقیت دیگران را پررنگ‌تر ازدست‌آوردهای خود خواهد دید و همین موضوع سمی تلخ را مدام در وجودش سرازیر خواهد کرد و بهانه‌ای به دست صدای سرزنشگر درونش خواهد داد تا او را به باد انتقاد بگیرد و خوشی را به کامش تلخ کند.

فرزندان خود را دریابیم و از رفتار گذشته خود پوزش بخواهیم، شاید مرهمی باشد برای زخم‌هایی که ناخواسته به روح آنها وارد کردیم. روبرو شدن با اشتباهات رفتاری که در گذشته مرتکب شده‌ایم، به آنها کمک خواهد کرد تا خود را همانگونه که هستند بپذیرند و برای ارتقاء خود تلاش سالمی را آغاز کنند.

کودکان به محبت، توجه، اعتماد، تشویق، پذیرش و مراقبت دائم احتیاج دارند؛ مادر و پدر و نزدیکانی چون پدربزرک و مادربزرگ هستند که باید نیاز عاطفی آنها را برآورده کنند و اگر نکنند، آنها در کشمکشی دائمی،با ترس و اضطراب، اندوه، سرخوردگی و بی‌اعتمادی به خود و دیگران، به حال خود رها می‌شوندم