به گزارش خبرگزاری کودک پرس، استان کرمانشاه، در حاشیه برگزاری رده استانی جشنواره بینالمللی قصهگویی؛ وحید خواجوی مربی مسئول مرکز شماره ۱۱ و قصهگوی توانمند و با تجربه کرمانشاهی از دنیای قصه نوشت.
آقای قصهگو
آتشهای کوچک گرد آمده در دل شبهای سرد، شاهد تولد نخستین داستانها بودند. شعلههای لرزانی که در دل تاریکی میرقصیدند، گویی تجسمی از اندیشههای نوپا و ترسهای ناشناختهی انسان بودند. در کنار این شعلهها، داستانها متولد شدند؛ داستانهایی که هر جرقهی آن، پیامی از یادگیری، بقا و همبستگی با خود داشت. داستانهایی که با هر شعلهای که به آسمان برخاست، روح انسان را از زمین جدا کرد و به دنیایی ورای واقعیت برد. آن شعلهها نه تنها روشنیبخش شبهای تاریک بودند، بلکه مسیری بودند برای عبور از نادانی به دانایی، از جهل به شناخت. در پس هر شعله، قصهای پنهان بود که مانند شمعی درونی، جانها را روشن میکرد و نوای پیوند انسان با جهان پیرامونش بود.
قصهها ابزار شناخت و بقای انسان شدند. آنها روایتگر شکار موفق، درسهای طبیعت و حتی پاسخهای ابتدایی به سوالات وجودی بودند. هر روایت، تجربهای بود که به اشتراک گذاشته میشد؛ از نخستین زمزمهها درباره خطرات شکار تا داستانهای اسطورهای که مرزهای باور را به چالش میکشیدند. این داستانها، حلقههای اتصال جامعه بودند، ابزاری برای انتقال تجربه، حفظ فرهنگ و تقویت هویت جمعی. آنها پایهگذار تمدنها شدند و به انسان قدرت دادند تا در برابر چالشهای زندگی ایستادگی کند. هر داستان، همانند سنگنوشتهای بر دیوارههای زمان، میراثی برای آیندگان شد.
قصهها در گذر زمان، فراتر از توصیف وقایع رفتند و به آیینهای برای بازتاب آرزوها، ترسها و ارزشهای انسانی تبدیل شدند. آنها به دنیایی از استعارهها و نمادها بدل شدند که هر کدام معنایی عمیقتر از ظاهر خود داشتند. قصهها به دریچهای برای تماشای جهان درونی و بیرونی انسان تبدیل شدند؛ آیینهای که هم کاستیها و هم زیباییهای انسان را به تصویر میکشید. در هر قصه، سایهای از رؤیاها و کابوسهای بشر نهفته بود که در آنها انسان خود را مییافت، خود را بازتعریف میکرد و از مرزهای وجود خود فراتر میرفت.
هر قصه، همچون بذر کوچکی بود که در زمین ذهن کاشته میشد و با آب تجربه و نور اندیشه به درختی تنومند تبدیل میگشت. قصهها نه فقط روایتگر وقایع بودند، بلکه دریچههایی بودند به جهان ناشناختهای از معنا و مفهوم. انسانها با قصهها سفر میکردند؛ از عمیقترین ترسها تا بلندترین آرزوها، از تاریکترین لحظات زندگی تا روشنترین امیدها. در سایه هر قصه، داستانهای تازهای شکل میگرفت که افقهای نوینی را پیش روی ذهن باز میکرد. قصهها، کلیدهایی بودند که قفلهای ناشناخته ذهن را میگشودند و جهانی پر از پرسش و جستوجو را به ارمغان میآوردند.
هم اکنون ما وارثان ارزشمندترین یادگار نیاکانمان هستیم. هنری که مادر تمامی هنرهاست. هنری که پیام آفرینش را در خود دارد و افقهای دوردست را در نگاه ما و بینندگان و نیوشندگان ما دستیافتنیتر کرده است. هر واژه رازی از جهان را میگشاید و اجتماع واژگان، شاهکلید اسرار است. این ما هستیم که باید سخن را به عرصه خلق بیاوریم و جهانی بهتر بسازیم. جهانی سرشار از شفافیت و ارتباط. جهانی پاک و پر از زمزمههای صلح. جهان قصهها… جهان قصهها… جهان قصهها

ارسال دیدگاه