به گزارش کودک پرس ، بحثی قدیمی وجود دارد که یکی از مشکلات نظام آموزشی ما را آموختن ادبیات فارسی به دانشآموزان به جای زبان فارسی میداند. امروزه دیگر در میان کارشناسان اتفاق نظر وجود دارد که زبان و ادبیات دو مقوله جداست و فراگیری آنها نیازمند برنامهها و مسیر مجزایی است. گرچه مهمترین تجلی یک زبان به شکل مکتوب در ادبیات آن زبان روی میدهد، اما زبان همان ادبیات و ادبیات همان زبان نیست. امروز در دانشکدههای زبانهای خارجی در کشورمان شاهد برپایی رشتههای جداگانه زبان و ادبیات فیالمثل درباره زبانهای انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی هستیم، اما هنوز این اتفاق درباره زبان فارسی نیفتاده و دانشآموزان و دانشجویان ما همزمان به فراگیری زبان و ادبیات فارسی میپردازند.
من متخصص زبان و زبانآموزی و یا آموزش و یا حتی ادبیات فارسی نیستم و از این مقدمه قصد دیگری دارم. بحث من جایگاه ادبیات کودک در این نظام دوگانه زبان و ادبیات است.
آیا سابقه و ریشه ادبیات کودک را باید در متون آموزش زبان جست یا آثار ادبی؟ آیا کارکرد اصلی ادبیات کودک در جهان امروز و در ایران بیشتر آموزش زبان و افزایش سواد مطالعه، خواندن، صحبتکردن، نوشتن و درک مطلب در یک زبان است و یا ارائه آثاری با ارزشهای ادبی، هنری و زیباییشناختی؟
دیدگاهی در نقد ادبیات کودک و نوجوان در مفهوم جدید و در نفی کتابهای کودک وجود دارد که میگوید این کتابها سبب انقطاع نسل امروز با پیشینه ارزشمند و گسترده ادبیات فارسی شده است و امروزیها برخلاف گذشتگان که اتفاقا سواد کمتری هم نسبت به نسل نو داشتند، پیوند، دانش و علقه کمتری با ادبیات دارند و این اتفاق را ناشی از گسست میان کتابهای کودک جدید و پیشینه و سابقه فرهنگی ایران و حوزه تمدن زبان فارسی میدانند.
یکی از طرفداران و مورجان نظریه فوق دکتر میرجلالالدین کزازی است که برای آگاهی بیشتر از این نظریه میتوانید با نام ایشان و ادبیات کودک جستجو کنید. بنده نیز از منظری و تا حدودی با نظریه فوق همداستان هستم، اما این گسستگی را بیش از ادبیات کودک و کتابهای خردسال و کودک، برخاسته از کتابهای نوجوان میدانم.
در سنت آموزشی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی و در نظام مکتبخانهای، کودکان پس از یادگیری الفبا و تهجی و ترکیب حروف و اصوات و پس از آموزش خواندن قرآن از حدود سن هفت سالگی به خواندن متون «ادبی» ساده همچون گلستان و … مشغول میشدند و اگر حضور در مکتب را تا سن 9 و 10 سالگی ادامه میدادند، خواننده کتب سنگین ادبی میبودند.
اما کتابهای کودکان در شکل جدید خود گرچه خواندن را برای کودکان بسیار آسانتر و شیرینتر کردهاند، اما چنین سیر مطالعاتی و برنامهای برای پیوند کودکان با ادبیات فارسی ندارند. اینجاست که باید به پرسش اول برگردیم. آیا باید کتابهای کودکان را در حیطه زبان فارسی برنامهریزی، ارزیابی و تحلیل کنیم و یا ادبیات فارسی؟
به نظر میرسد کارکرد اولیه، اصلی و بدیهی کتابهای خردسالان و کودکان آموزش زبان (و البته در کنار آن بازی، سرگرمی، مهارتهای فردی و ارتباطی و عاطفی و …) باشد و نه آموزش ادبیات (و یا ارائه متونی در قالب ادبیات و مشحون از ارزشها و ویژگیهای ادبی). چنین امری به معنای خالی بودن ادبیات کودک از تخیل، نوآوری و زیبایی نیست، اما باید پذیرفت کار ویژه کتب خردسالان افزایش مهارتهای زبانی شنیداری و کار ویژه کتابهای دبستانی افزایش مهارت خوانداری است و البته این مسئله در خصوص کودکانی که زبان کتاب برایشان زبان دوم است (و در کشور ما کم نیستند) اهمیت مضاعفی مییابد.
از سوی دیگر باید بپذیریم کودکان و نوجوانانی که خواننده کتابهای کودک و نوجوان هستند باید جایی به کتابهای ادبی بزرگسالانه پیوند بخورند و این سازوکار چندان در نظام فعلی ادبیات کودک و نوجوان پیشبینی نشده است. بخشی از این انقطاع هم ناشی از سرشت و صبغه غربی ادبیات کودک در معنای جدید است.
به گمانم راهحل این مسئله را باید در کتابهای نوجوانان و نه کودکان جستجو کرد. کتابهای نوجوانانه ما برای بسیاری از نوجوانان لوس و کودکانه هستند و با واقعیتهای اجتماعی فاصله دارند. باید راهی بیندیشیم تا نسبت ادبیات نوجوان با ادبیات کودک سست و کمرنگ شود و کتابهای نوجوانانه به کتابهای بزرگسالان قرابت و شباهت بیشتری یابند. کتابهای خوب نوجوانانه با کودکانگی فرسنگها فاصله دارند و در حوزه ادبیات، رنگ و بوی سنت و سپهر ادبیات فارسی را تداعی میکنند.
منبع: تسنیم
ارسال دیدگاه