به گزارش کودک پرس ، مهدی آذریزدی، مردی است از دیار کویر و با وجود اینکه در چهارمین دهه از زندگیاش به فکر داستاننویسی و بازآفرینی ادبیات کهن برای کودکان افتاد، اما اثری ماندگار خلق کرد. او قصههای خوب را برای بچههای خوب نوشت. او نوشت مرهمی بر زخمهای کودکیاش باشد که شاید کمتر کودکی کرده بود.
آذریزدی ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ در یزد به دنیا آمد. ازدواج نکرد و تنها لذت زندگیاش کتاب و کتابخوانی بود. کتاب بود که تنهاییهایش را پر میکرد و توانست یکی از نویسندگان اثرگذار در تاریخ ادبیات ایران باشد. مختصر خواندن و نوشتن را در خانه از پدر آموخته بود و قرآن را نزد مادربزرگش فراگرفت. در ۱۴ سالگی با کار سخت و شاگردی در کار بنایی، به مدرسه «خان» رفت. یک سال و نیم به این صورت گذشت تا اینکه نزد فردی به نام «آشیخ» رفت و شبها تا نزدیک طلوع صبح، نزد او زبان عربی را فراگرفت. پس از آن «نصاب» را حفظ کرد و تا «انموزج و الفیه» را خواند و بعد آن را رها کرد.
پدرش کشاورز بود و در امور دینی و مذهبی بسیار متعصب بود و ذوق و قریحه شاعری نیز داشت. به همین دلیل دیوانی از اشعار در مدایح و مراثی ائمه اطهار(علیهمالسلام) از خود به جا گذاشت. پدرش مدرسه دولتی، کار دولتی و کت و شلوار را حرام میدانست. به همین علت از رفتن به مدرسه بازماند و تنها کتابهایی که در خانهشان دیده میشد، قرآن، مفاتیح الجنان، حلیة المتقین، عین الحیات، معراج السعادة، نصاب الصبیان و جامع المقدمات بود.
آغاز آشنایی جدی وی با کتاب و ادبیات به کار در کتابفروشی برمیگردد و پس از مهاجرت به تهران در چاپخانه حاج محمدعلی علمی در خیابان ناصرخسرو مشغول به کار شد. ۳۵ سالش بود که دست به نگارش جلد نخست کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب» زد و همین اثر تا جلدهای هشتم ادامه یافت.
این مجموعه مشهورترین اثر وی بود و جایزه یونسکو را دریافت کرد و از جانب شورای کتاب کودک به عنوان اثر برگزیده سال انتخاب و در سال ۱۳۷۹ به دلیل نوشتن داستانهای قرآنی و دینی، «خادم قرآن» شناخته شد. او حافظ قرآن نیز بود. کتابهای او درس زندگی است و میتوانیم با خواندن قصهها و داستانهای زیبایش الگویی را برای زندگی خود بیابیم.
«محمدعلی اسلامی ندوشن» در نوشتاری با عنوان «در حجله کتاب» او را «جوان لق لقی، لاغراندام، با قبای بلند و ریش نودمیده و سر نمره دو زده» توصیف میکند که در یک کتابفروشی واقع در بازار «میر» یزد کار میکند. او در این کتابفروشی نه تنها کار، که زندگی میکرد و کتاب میخواند. با همین روال و سلوک مستمر، قریب به پنجاه سال در چاپخانهها و کتابفروشیها کار کرد و خواند و نوشت. ثمره این تلاش بیوقفه، بیش از بیست عنوان کتاب فاخر در حوزه ادبیات کودک و نوجوان بود.
او اولین حسرت زندگیاش را این گونه بیان میکند: اولینبار که حسرت را تجربه کردم موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم -که روی پشت بام با هم بازی میکردیم و هردو هشت ساله بودیم- چند کتاب دارد که من هم میخواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی بزرگتر از این نبود که آن بچه که سوادی نداشت آن کتابها را داشته باشد و من که سواد داشتم نداشته باشم. کتابها گلستان و بوستان سعدی، سیدالانشاء نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود که پدرش از زرتشتیهای مقیم بمبئی هدیه گرفته بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. گفت: «اینها به درد ما نمیخورد. کتابهای گلستان، بوستان و معجم کتابهایی دنیاییاند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم.» شب رفتم به زیرزمین و ساعتها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم و هنوز هم دارم. از خوراک و لباس و همه چیز زندگیام صرفهجویی میکنم و کتاب میخرم و از هر تفریحی پرهیز میکنم و به جای آن کتاب میخوانم.
زندگی این پدربزرگ قصهگو سراسر درس است که اگر توجه کنیم میتواند ما را از بسیاری از مشکلات رها کند. از کتاب خواندنش، از رنجهایی که داشته، از حسرتهای کشیده و نامهربانیهایی که دیده است. او پیر خردمندی بود که با وجود اینکه سالها از مرگش میگذرد، اما میوههای زندگیاش، که کتابها هستند، برای کودکان و نوجوانان امروز باز هم شیرین و گواراست.
منبع: ایکنا
ارسال دیدگاه