به گزارش کودک پرس ، هنوز هم صحبت از دلتنگی است. از غروبهای تنگ جمعه، از گرگ و میش شبهای زمستان و از صدای بلند تنهایی. صحبت از نداری و محرومیت است. از همان درد همیشگی. از سیلی نامرئی روزگار بر صورت دردکشیدهها.
کاش روزی برخیزیم برای برای احوالپرسی از کسانی که جز خدا یاوری ندارند. آنها که در کشاکش زندگی؛ دل به حادثه دادهاند و بر قضای روزگار تسلیم شدهاند. کاش روزی دوباره برخیزیم برای دست کشیدن بر بالهای کبوتران خسته و راهی خانههایی شویم که در آنها رونق اگر نیست، صفا هست.
جایی فراموش شده در تودرتوری کوچههای تنگ
به خانه ابوالفضل.ک میرویم. خانهای 30متری در انتهای یک کوچه بنبست در تودرتوری کوچههای تنگ و باریک شهرک اقبالیه در حوالی شهر قزوین. جایی که از چشم آدمیان دور مانده و در پهنه وسیع این جهان از یادها فراموش شده.
ابوالفضل کلاس هفتم است. مادرش میگوید: هوش و استعداد بالایی دارد. درسش عالی است. در کلاسهای انیمیشن و تئاتر یک مجموعه عامالمنفعه شرکت میکند و از اعضای ثابت گروه سرود کودکان آنجاست.
ابوالفضل از ناحیه هر دو پا معلولیت دارد و نمیتواند راه برود. او از ویلچر استفاده میکند. اخیراً انگشتان دستهایش هم جمع میشوند. او و خواهرش هر دو به بیماری نرمی استخوان که حاصل ازدواج فامیلی است مبتلا هستند.
معصومه سه سال و نیمه است و تنها ۹ کیلو وزن دارد. مادرش میگوید: دکتر گفته او سوءتغذیه دارد. بدنش هم در جذب مواد غذایی دچار اختلال است و علاوه بر این زبانش دائم زخم است و نمیتواند غذا بخورد. معصومه تا حدودی حرکت دارد. هنوز از معصومه البته با کمک یک واکر فلزیِ چرخدار در فضای مختصر خانه حرکت محدودی دیده میشود. البته سرنوشت ابوالفضل در کمین معصومه نیز نشسته…
به گفته مادر، هم معصومه هم ابوالفضل نیازمند عمل جراحی هستند. ابوالفضل قبلاً سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفته و جراحی چهارمش پس از تعطیلی مدارس انجام خواهد شد. مهرههای ستون فقرات ابوالفضل در اثر نشستن دائمی فاصله پیدا کردهاند و او از سه سال پیش کمر دردهای مزمن را هم تحمل میکند.
فهرست آرزوهای دستنیافتنی
این خواهر و برادر، نیازمند کاردرمانی طولانی مدت هستند اما تأمین هزینههای آن برای خانوادهای که اعتیاد، بیکاری و فقر بر آن سایه انداخته کار سادهای نیست، بنابراین در این خانه کاردرمانی بچهها هم به فهرست باقی آرزوهای دستنیافتنی اضافه شده است..
مادر بچهها میگوید: این خانه کوچک را فرد خیری با ۵ میلیون تومان برایمان رهن کرده که او هم این اواخر دچار مشکل شده و پولش را میخواهد. ما فعلاً از او تا پایان سال تحصیلی ابوالفضل وقت گرفتهایم و پس از آن باید خانه را تحویل دهیم اما بعد از آن نمیدانم باید چکار کنیم.
وی ادامه میدهد: در تعطیلات نوروز یک روز معصومه از حال رفت. او را به بیمارستان رساندیم و مشخص شد او ناراحتی قلبی هم پیدا کرده. حالا دیگر جرأت نمیکنم تنهایش بگذارم. هر روز که ابوالفضل را به مدرسه میبرم، معصومه را روی پایش مینشانم و سهتایی با هم میرویم و غروب موقع برگشت هم همینطور.
ردپای رنج بر صورت یک مادر جوان
این مادر رنجکشیده که رد رنج زندگیاش را میتوان از گونهها تا چشمهایش دنبال کرد و در دستهایش که میلرزند و زبانش که از بیان این حجم از درد قاصر است پیدا کرد؛ برایمان تعریف میکند: انجام کارهای خانه، رسیدگی به درس ابوالفضل، بردن و برگرداندن او از مدرسه، رسیدگی به کارهای درمانی بچهها و.. همه به عهده خودم است. حالا که معصومه هم مریض است باید به او بیشتر از قبل برسم. برای همین سال گذشته ۶ ماه تمام برای تخصیص سرویس رایگان به ابوالفضل در آموزش و پرورش دوندگی کردم، درخواستم مرتب بین اداره و مدرسه پاسکاری میشد و در نهایت هیچ نتیجهای نگرفتم.
او اضافه میکند: ابتدای سال تحصیلی هم برای ثبتنام ابوالفضل در مدرسه با مشکلات زیادی مواجه شدم. مدیر مدرسه حضور ابوالفضل را در مدرسه قبول نمیکرد. میگفت اینجا پله دارد، ما نمیتوانیم بخاطر او کلاسها را جابجا کنیم. بچه را به مدرسه استثنایی ببرید. اما من اینکار را نکردم چون بچه من معلولیت ذهنی ندارد بنابراین به سراغ همین مجموعه مردمی که ابوالفضل در کلاسهای آن شرکت میکند رفتم. به کمک آنها و با پیگیری روابط عمومی آموزش و پرورش، ابوالفضل در مدرسه ثبتنام شد. البته هنوز هم او از کلاس کامپیوتر نمیتواند استفاده کند چون این کلاس در طبقات بالا برگزار میشود و مدرسه هم فاقد آسانسور است.
زندانی که تلویزیون هم ندارد
از ابوالفضل میپرسیم به کدام یک از برنامههای تلویزیون بیشتر علاقه دارد و او با حالت خجالتی و بریده بریده میگوید تلویزیونمان خراب است، هیچی نشان نمیدهد. تصور کنید این خانه 30 متری که برای یک خانواده چهار نفره بیشتر از خانه به زندان شباهت دارد حتی یک تلویزیون هم برای سرگرمی کودکان خانواده وجود ندارد. آن هم دو کودکی که به علت داشتن معلولیت از دویدن و بازی در فضای کوچه هم محروم هستند.
ابوالفضل با استعداد تا حدودی طراحی نقشه گلیم می داند. او اینکار را از مادرش هنگام بافت گلیم آموخته، مادر ابوالفضل گاهی در خانه گلیم میبافد و ابوالفضل که جز درسهاش هیچ سرگرمی دیگری ندارد اینکار را بدون هیچ آموزشی آموخته است.
از پدر خانه خبری نیست
از پدر خانه خبری نیست. او در منزل نیست. اما از مادر میشنویم پدر اعتیاد دارد، بیکار است و خانواده منبع درآمدی ندارد. شاید پدر جوان این خانواده اولین قربانی این نمایشنامه تلخ -که نامش زندگی است- باشد. بتوان تمام تقصیرها را به گردن بیکاری، بدهکاری، مستأجری، محیط آلوده به اعتیاد این شهرک، داشتن دو فرزند معلول با هزینههای بالای درمانی انداخت. شاید هنوز هم بشود به فردا امیدوار بود. شاید اینبار نمایندگان مجلس و سایر مسوولان فکری برای آنها داشته باشند. شاید…
ارسال دیدگاه