به گزارش کودک پرس ، روزي كه در آن چهرهاي تأثيرگذار در اين حوزه، يعني مهدي آذريزدي را از دست دادهاند و به همين مناسبت اين روز، روز ملي ادبيات كودك و نوجوان نامگذاري شده است.
اگرچه اين نويسندهي گرانقدر در طول عمرش بيش از 30 كتاب ارزشمند نوشت، بيشتر او را با مجموعهي هشت جلدي «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» ميشناسيم كه كودكان و نوجوانان چند نسل، از خواندنش لذت بردهاند و هنوز هم خوانندگان فراواني در بين اين گروه مخاطبان دارد.
بد نيست در آستانهي سالروز درگذشت او، چند نكتهي خواندني از زندگي او بخوانيد.
1. مهدي آذريزدي هيچوقت مدرسه نرفت. پدرش مرد متعصبي بود كه رفتن به مدرسه را درست نميدانست. بههمين دليل خودش در خانه به او خواندن و نوشتن ياد داد. وقتي آذريزدي براي اولينبار در بزرگسالي و براي حرفزدن با خوانندگان كتابش به يك كلاس درس رفت، گريهاش گرفت.
2. اولين حسرت زندگياش وقتي بود كه پسرخالهي پدرش را روي پشتبام با چند جلد كتاب در دستش ديد. آنشب تا صبح توي زيرزمين خانهشان گريه كرد. چون او سواد داشت و كتاب نداشت، ولي پسرخالهي پدرش سواد نداشت و كتاب داشت.
3. اولين كارش، بنايي بود. بعد در كارگاه جوراببافي مشغول به كار شد و بعدتر در يك كتابفروشي كارگري كرد. به گفتهي خودش: «آنجا بود كه فهميدم چهقدر بيسوادم و تنها راهي كه براي داناشدن جلوي پايم داشتم، كتابخواندن بود.»
4. در 35سالگي قصهاي از انوار سهيلي خواند و با خودش فكر كرد چهقدر خوب ميشد اگر اين داستان را سادهتر مينوشت تا بچهها هم بتوانند بخوانند.
5. از دو چيز خوشش نميآمد. يكي فوتبال و ديگري مرغ! ميگفت بچهها بايد بهجاي فوتباليستشدن، كتابخوان بشوند. از مرغ هم آنقدر بدش ميآمد كه 180بيت شعر دربارهي مرغ همسايهشان سرود!
6. تنهايي و سكوت را دوست داشت. براي رفتن به خانهاش رمز گذاشته بود. دوستانش ميدانستند كه بايد دوبار پشتِ سر هم در بزنند تا او متوجه بشود دوستانش هستند و در را باز كند.
7. بزرگترين لذت زندگياش، كتابخواندن بود و بزرگترين ترسش اينكه از دنيا برود و فرصت نكند همهي كتابهاي نخواندهاش را بخواند.
8. قصههاي خوب براي بچههاي خوب قرار بود 10 جلد باشد، اما بيماري به او فرصت نداد و قبل از نوشتن دو جلد پاياني درگذشت.
منبع: همشهری آنلاین
ارسال دیدگاه