من و عروسک‌هایم تنها هستیم!

به گزارش کودک پرس ، بعضی وقت‌ها آدم نمی‌داند از کجا به کجا شکایت ببرد و از چی به کی بگوید. آدم نمی‌داند از کودکی بگوید که با عروسک‌هایش در گوشه‌ای از اتاق تنهاست یا از پدر و مادری بگوید که خسته و بی‌حوصله هستند. حتی عروسک‌ها هم به روی او نمی‌خندند. تمام روز در خود غرق می‌شود و حتی عروسک‌ها هم غریق‌نجات او نیستند. وقتی پدر و مادر نمی‌توانند او را شاد کنند دیگر از چند عروسک و دوست خیالی چه انتظاری می‌توان داشت! این روز‌ها آنقدر خشونت مادرانه و پدرانه زیاد شده است که آدم نمی‌داند بگذارد پای دلسوزی و نگرانی آن‌ها برای تربیت فرزند خود یا پای بی‌حوصلگی و نابلدی در تربیت کودک. اما یک چیز پر واضح است، اینکه کودک از رفتار‌های ضد و نقیض خسته می‌شود. باور کنید او هم مانند ما آدم بزرگ‌ها عقل و چشم و گوش دارد و می‌تواند به اندازه خود از رفتار‌ها تحلیل داشته باشد. خیلی جالب است که ما آدم بزرگ‌ها هرچقدر بزرگ‌تر می‌شویم از یک جا‌هایی عقب می‌مانیم و این عقب ماندن از بی‌حوصله شدن ما ناشی می‌شود. انگار این زندگی ماشینی و آهنی و دیجیتالی و سریع باعث شده است که آستانه صبر ما پایین بیاید. قدیمی‌تر‌ها در مقایسه با ما به اصطلاح امروزی‌ها صبر بیشتری داشتند و در تربیت کودک عجله نمی‌کردند. آن‌ها سعی نمی‌کردند که کودک را از کودکی کردن بازدارند و تقویم زیستی او را نادیده بگیرند.

دنیای کودک خود را بیشتر بشناسیم
طبیعت کودک بر اساس یک تقویم زیستی تنظیم شده است و در هر دوره‌ای از رشد رفتار‌ها و درخواست‌های متفاوت و هماهنگی با آن دوره دارد. اگر کودکی کردن را به بهای تربیت یک آدم آهنی فرمان‌پذیر سرکوب کنید باید مطمئن باشید که کودکی منزوی، افسرده و بدون عزت نفس را خلق کرده‌اید. کودک یک بزرگسال مینیاتوری نیست که از او انتظار داشته باشید مثل شما درک و عمل کند. او متوجه می‌شود، می‌بیند و تحلیل می‌کند، اما به اندازه همان دوره‌ای که در آن قرار دارد.

هرگز فکر نکنید که کاری از او برنمی‌آید بلکه با او مشورت کنید و به او مسئولیتی در حد توانش بدهید. کودک باید شنیده شود و دیده شود تا افسرده و منزوی نباشد. اگر از همان کودکی با او مشورت کنید او یاد می‌گیرد که مهم و ارزشمند است پس تمام توان خود را به کار می‌گیرد تا از مشورت کردن و مسئولیت پذیرفتن سربلند بیرون بیاید. کودک سه یا چهار ساله شاید اندامی کوچک‌تر از شما داشته باشد، اما به او همان مغزی داده شده است که شما دارید. او با خود فکر می‌کند که مامان و بابا روی من حساب باز کرده‌اند و من نباید ضعیف باشم. همین افکار این بزرگوار‌های کوچولو می‌تواند اولین گام برای ایجاد اعتماد به نفس و عزت نفس در آن‌ها باشد. کودک پیش از اینکه با مفهوم خدا آشنا بشود پدر و مادر خود را می‌بیند و آن‌ها را می‌فهمد. پدر و مادر در تصورات او بسیار بزرگ و همه چی بلد هستند. والدین می‌توانند او را قهرمان و نقش اول و کارگردان فیلم زندگی‌اش بسازند یا یکی از اعضای سیاه لشکر این جهان باشد که جز منفعل بودن و کم‌رویی کاری بلد نیست.
اگر والدین سعی کنند با گام‌های کودکانه مسیر رشد کودک را طی کنند، پس متوجه خواهند شد که این راه اصلاً نیاز به منطق یک انسان ۴۰ ساله ندارد و فقط یک ماجراجوی پرشور و هیجان می‌خواهد. کودک باید کودکی کند. کودک از همان کودکی باید زندگی کردن در لحظه و لذت بردن از آن را درک کند. اگر هنگامی که باید بازی کند و تخلیه نیرو داشته باشد به او بگویند بنشین، سر و صدا نکن و یکم بزرگ شو. او به طور قطعی دچار افسردگی از نوع کودکانه می‌شود. چه اصراری برای بزرگی کردن در کودکی وجود دارد؟ چرا باید به یک پسر بچه گفته شود که مثل پدرت باش؟ چرا کودک را با هم سن‌های او روی ترازو قرار می‌دهید و ذره‌بین قضاوت را روی او متمرکز می‌کنید؟
کودک نباید حس کند که نسبت به هم سن و سال‌های خود کم‌ارزش‌تر است و حتماً باید همرنگ دیگران شود تا مورد قبول باشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که او شبیه پدر خود رفتار کند و نمونه الگوبرداری شده از پدر خود باشد. او باید به یک فرد خودساخته تبدیل بشود و نباید قالب یک نسل گذشته را به خود بگیرد. اینجور عبارت‌ها برای کودک فقط و فقط یک مفهوم را ترسیم می‌کند و آن هم مقبول بودن در زیر سایه همرنگی با دیگران است.
هرگز به او مستقیم و غیرمستقیم نگویید که بی‌ارزش است و سعی کنید اگر یک کودک شاد و اجتماعی می‌خواهید به او اعتبار و قدرت بدهید و اجازه دهید کودکی تنومند باشد. یک کودک درمانده، افسرده و منزوی هیچ وقت نمی‌تواند حرفی برای گفتن و عملی برای نشان دادن داشته باشد. هیچ گیاهی در سایه و تاریکی رشد نمی‌کند بلکه باید به آن نور خورشید برسد. توجه پدر و مادر همانند نور خورشید است که موجب بالندگی و شکوفایی کودک می‌شود.
همراه کودک باشیم، نه مقابل او
وقتی والدین اجازه آزمون و خطا را به کودک خود نمی‌دهند و به جای او فکر می‌کنند، می‌بینند و حس می‌کنند به کودک پیام تو انسان نیستی را منتقل می‌کنند. اگر او زمین نخورد هیچ وقت درست راه رفتن و با چشم باز راه رفتن را یاد نمی‌گیرد. اگر او امتحان نکند نمی‌تواند درس بگیرد. لطفاً جای کودک حس نکنید و حرف نزنید. اگر درد دارد بگذارید گریه کند، اگر خوشحال است و می‌خواهد بدون دلیل بخندد به او نگویید بی‌عقل شده است، اگر نیاز دارد فریاد بزند و عصبانیت خود را تخلیه کند جلوی او را با نصیحت و اخم و توهین نگیرید و به جای آن در کنارش بایستید و او را حمایت کنید. شاید نیاز به کمک دارد و خودش بسیار برای تخلیه خشم کوچک و ناتوان است. احساسات او را تأیید کنید: «می‌دانم عصبانی هستی، می‌دانم ناراحت هستی پس گریه کن، می‌دانم حوصله‌ات سر رفته است پس بیا بازی کنیم یا به گردش برویم.»
شما باید به او بیاموزید که احساسات خود را چه منفی و چه مثبت با دیدی باز بپذیرد و آن‌ها را سرکوب نکند. سرکوبی قدمی در راه انزوا و افسردگی کودکان است. کودک هم انسان است و باید در حد شایسته یک انسان دیده و شنیده شود. او موجود فرازمینی نیست که در راهی متفاوت از انسان‌ها قرار گرفته باشد.
کودکی که سرکوب بشود و نامرئی باشد به طور قطعی منزوی خواهد شد. انزوا در کودکان نوعی مرگ خاموش است. کودک در چهاردیواری ذهن خود زندانی می‌شود و یاد نمی‌گیرد که ذهن او قدرتمندترین ابزار در دست اوست. ذهن همان طور که می‌تواند مرز‌ها را بشکند و انسانی آزاده خلق کند، به همان اندازه می‌تواند مرز و محدودیت و حبس ایجاد کند. کودک را در چهار دیواری ذهن حبس نکنید. والدین باید در آموزش و پرورش کودک صبر، متانت و حوصله به خرج بدهند تا بزرگ‌ترین سرمایه زندگی خود را ارزشمند بسازند. آن‌ها باید از کودک بخواهند افکار خود را نقاشی کند، آن را قاب کنند و به دیوار بزنند تا چهاردیواری اتاق او به مهد پرورش خلاقیت او تبدیل شود و نه پناهگاهی برای فرار از عالم و آدم.
رنگین‌کمان نقاشی‌های او باشیم
سعی کنید در تابلوی نقاشی خانواده، پدر و مادر پررنگی باشید. کودکی که حضور والدین خود را پر رنگ ببیند هرگز دچار اعتماد به نفس ضعیف نخواهد شد و آستانه تحمل اضطراب او افزایش پیدا می‌کند. زندگی کودک به طرحی می‌ماند که با حضور مفید پدر و مادر رنگارنگ می‌شود. غیبت شما در زندگی او باعث می‌شود زندگی‌ای خاکستری داشته باشد، نه سیاه و نه سفید. دنیای خاکستری برای او ابهام می‌آورد، ابهام او را می‌ترساند، ترس او را به گوشه‌ای می‌کشاند و روز به روز افسرده‌تر و منزوی‌تر خواهد شد.
رنگین‌کمان زندگی کودک خود باشید و به او یاد بدهید که پدر و مادر مانند خورشید و ماه آسمان زندگی او هستند. پدر و مادر در تاریکی او را روشن می‌کنند و در سرمای زندگی به او گرما می‌دهند. بزرگسالان افسرده امروز همان کودک‌های منزوی و غمگین دیروز هستند. پایه افسردگی‌های دوره بزرگسالی و عدم تاب‌آوری از همان کودکی بنا نهاده می‌شود.
کودکی جهانی است که باید در آن دوید و سر و صدا کرد. کودکی یک نوع نظم در عین بی‌نظمی است. وقتی از دور به آن نگاه کنی یک موجود بی‌نظم و بی‌برنامه خواهی دید، اما از درون بسیار هدفمند و منظم پیش می‌رود. خالق او یک برنامه‌ریزی دقیق در وجودش قرار داده است که اگر طبق همان طبیعت پیش برود هم کودکی خواهد کرد و هم بزرگ خواهد شد.
باید به او حق داد که بخواهد ببیند، بشنود و تجربه کند. همه ما آدم بزرگ‌ها روزی کودک بوده‌ایم ولی نمی‌دانم چرا فراموش کرده‌ایم. کودک باید کودک باشد نه یک بزرگسال مینیاتوری. انتظار بی‌جا، توهین‌های بی‌وقفه و ندیده شدن آفت شادی و اجتماعی بودن او هستند.
منبع: روزنامه جوان