به گزارش کودک پرس ، چشمانش در دود پیچیده در داخل برج می سوخت، اشک می ریخت اما در آن هیاهو، نگاه های تیره و تارش جست و جو می کرد ،بارها پله ها را بالا و پایین رفته بود تا کسی در آتش نماند ، درست در دقیقه ای که فکر کرد دیگر کسی جانش در خطر نیست و گام هایش به سمت پله ها و مسیر خروج از برج می رفت دلش او را به سمت آپارتمان در بسته ای در طبقه9 برج کشاند پاهایش از دل دستور می گرفتند و دستانش در تکاپوی عبور از در بودند. در چشم برهم زدنی وارد شد .همه جا دود بود و گرما.چشمانش در اتاق چرخید هیچ صدایی حتی ناله ای نمی آمد.
خواست برگردد که نگاهش از میان هاله های غلیظ دود که خانه را فرا گرفته بود به زنی نیمه جان که بر زمین افتاده بیهوش شده بود افتاد؛ زن نفسش از دود پر شده و نزدیک به بی نفسی بود .فریادی زد و دوست آتش نشانش را صدا زد تا به کمک بیاید. به سمت زن دوید. زن را بسختی سمت پنجره کشید تا هوایی بخورد. زن سرفه ای کرد و در پس آن فریاد .”بچه ام” و بعد دوباره از هوش رفت. با وحشت باز چشمانش به اطراف چرخید در بین دود هیچ اثری از بچه نبود شک نداشت زن به گوشه ای از خانه اشاره کرده بود درحالیکه می دید همکارانش زن جوان را از خانه پردود بیرون می برند به سمت اتاق ها دوید هر لحظه دود بیشتر و دید او کمتر می شد با وجود ماسک سرفه به جانش افتاده بود ولی اثری از بچه نبود که ناگهان…
تصاویر ادامه این روایت حقیقی خیلی زود در فضای مجازی منتشر شد ؛ تصاویری که از ایثار می گفت و از خودگذشتگی از انسانیت آتش نشانی فداکار همچون همه همکارانش که جانشان را سپر بلا ما کرده اند همیشه …
این روایت دقایقی است که عصر روز یکشنبه 31تیرماه در برج 21 طبقه پارامیس منطقه 22 شهرداری تهران برای سید محمد حسینی به وقوع پیوست.
روز یکشنبه ۳۱ تیرماه وقوع آتش سوزی گسترده در برج ۲۱طبقه پارامیس به مرکز فوریت های آتش نشانی اعلام شد. 6 ایستگاه آتش نشانی برای امداد رسانی اعزام شدند. اما در خلال همین آتش سوزی، اتفاقی افتاد، که در ادامه آتش نشان فداکار در گفت و گو با برنا، ثانیه به ثانیه این لحظات پرهیجان را توصیف کرد.
سید محمد حسینی صحبتش را اینگونه شروع کرد:« وقتی آتش سوزی به ایستگاه اعلام شد، خودمان را به محل آنتش سوزی رساندیم. سریع عملیات را شروع کردیم. نیروها به دو گروه تقسیم شدند. دسته ای حریق را اطفا کردند و دسته دیگر ساکنان را از برج خارج می کردند. هر طبقه را چندین بار چک می کردیم تا مبادا کسی در آتش محبوس شود. لحظات پر استرسی بود و فکر اینکه نکند کسی در طبقات محبوس شود، لحظه ای مارا رها نمی کرد. تا اینکه به طبقه نهم رسیدیم. چند بار طبقه را وارسی کردم تا مبادا کسی را ندیده باشم که ناگهان درخانه ای بسته دیدم .
باید تمام خانه را چک می کردیم که مبادا کسی در منزلش از شدت دود بیهوش شده باشد. در زدم ، کسی پاسخگو نبود ولی حسی به من می گفت کسی در خانه است ، با تمام توانی که داشتم در را شکستم. تمام این مدت می خواستم هر چه سریعتر افراد را خارج کنم و هیچ صدمه ای به هیچ کس نرسد. در را که شکستم و پا به خانه گذاشتم، چشمم به زنی افتاد که تقریبا بی هوش بود و گویی نفس های آخرش را می کشید. جلوتر رفتم در دود غلیط آتش به سختی خودم را به او رساندم به کنار پنجره بردم تا نفس دود گرفته اش از تنگی خارج شود که ناگهان با صدای ضعیفی آنهم به سختی فقط بچه اش را صدا می زد. ماسکم را مقابل دهانش گذاشتم تا بتواند نفس بکشد.
وقتی اکسیژن به او رسید، تنفسش بهتر شد و توانست بایستد. وقتی حال زار و زجه های مادر نگران را دیدم، با تمام توانی که داشتم ، در آن همه دود غلیظ به دنبال بچه کوچکی گشتم. کودک معصوم، مثل فرشته ای در اتاقش بود. کاملا بی هوش افتاده بود. ماسکم را که به صورتش گذاشتم، چشمان کوچکش را کمی باز کرد. در آن لحظه باید سریع مادر و کودک را خارج میکردم تا اتفاق بدتری رخ ندهد . از آن تونل دود و آتش که پایین آمدیم و به اکسیژن رسیدیم مادر کودکش را به آغوش کشید و دستان دعایش را به آسمان برد برای من هم همین دعا کوچک و تشکر کافی بود چرا که بزرگترین آرزویم نه مال دنیا، بلکه همین لحظه هایی است که جان مردم را نجات داده ام و دیدن همین شادی ها در چشمان مردم.»
عکس ایثار این آتش نشان فداکار دیروز در فضای مجازی دست به دست شد و تبعا کامنت های زیادی هم گرفت. وقتی از او درباره این کامنت ها پرسیدیم گفت:« مردم ایران برای ما آتش نشان ها خیلی عزیز هستند. کامنت های انرژی بخش آنان، واقعا مارا خوشحال می کند. اکثر ما را قهرمان خطاب می کنند ولی ما همین که دل مردم را آرام و شاد ببینیم حس خوشبختی داریم .»
او از شروع کارش می گوید. از روزهای خدمت سربازی در آتش نشانی و مشاهده عشق نیروهای امدادی به مردم و نجات زندگی آنها و عشقی که نتوانست از آن دل بکند .
او سرآغاز ماجرا را چنین توصیف کرد:« سال ۸۷ بود که برای خدمت سربازی به آتش نشانی اعزام شدم. کم کم با دوستان آتش نشان خو گرفتم. با چشمانم دیدم که چه تلاشی می کنند. چطور از جان خود مایه می گذارند تا مردم نجات پیدا کنند. وقتی این همه از خودگذشتگی را دیدم تصمیم گرفتم یکی از آن ها باشم.»
این آتش نشان از تراژدیک ترین خاطره روزهای آتش نشان بودنش چنین گفت: « در ایستگاه 70 یافت آباد بودیم که یک نفر زنگ زده و از گرفتار شدن یک بچه شاهین روی شاخه درخت حیاط خانه اش خبر داد . من و همکارم رفتیم و با تور توانستیم شاهین را بگیریم و تحویل باغ وحش بدهیم. جالب اینجا بود که شاهین حیوان بسیار مغروری است و تا وقتی که آزاد نباشد هیچ چیز نمی خورد. این شاهین مغرور هم تمام زمانی که در تور بود هیچ چیز نخورد و وقتی در فضای آزاد رهایش کردیم شروع به جستجو برای یافتن غذا کرد و غذایی که برایش گذاشته بودیم خورد . حس نجات یک حیوان معصوم بی زبان واقعا حس خوب و عجیبی است.آن روز و حس آن روز پس از آن نجات از ذهنم خارج نمی شود.»
این آتش نشان از سخت ترین و غم انگیز ترین حادثه ای گفت که تمام ملت ایران را در ماتم فرو برد. او از پلاسکو چنین گفت:« وقتی رسیدیم، ساختمان آوار بود و ۱۶ همکارمان زیرخروار ها خاک. هرچقدر سعی کردیم، نشد که نجاتشان دهیم و نشد. انگار قسمت بود تا همه داغ دار شوند. همه سازمان دست به دست دادند ولی بازهم نشد که جان نجات دهندگان مردم را نجات دهیم. آن ها رفتند و عزایشان را بر دل ما گذاشتند.»
او با یادآوری این خاطره از مردم خواست تا با نیروهای امدادی همکاری کنند. او خواست تا وقتی مردم صدای آژیر خودروهای امدادی را می شوند و وقتی میدانند حادثه ای رخ داده، به جای سلفی گرفتن،با ترک محل حادثه با نیروهای امدادی همکاری کنند و بگذارند آن ها کارشان را به نحو احسن انجام دهند تا جانی که در خطر است بی جان نشود.
منبع: برنا
ارسال دیدگاه