شرم آورترین نام برای یک کودک

به گزارش کودک پرس ، نامی که هر از چندی والدین ایرانی برای نوزادی که 9 ماه برای دیدن لبخندش، شنیدن گریه‌اش، بوییدن عطر تنش، لمس لطافت بدنش انتظار کشیده‌اند انتخاب می‌کنند.

نامی که تخریب شخصیت، بی هویتی، سرنوشت نامعلوم را برای نوزادی که قرار بوده نورچشم بابا و عزیز دل مامان باشد به ارمغان دارد. نوزادی که شاید قرار بود خانم دکتر، آقای پلیس، هنرمند، خلبان، معلم، وکیل، وزیر و چه و چه بشود؛ نوزادی که هیچ کس برایش آرزویی ندارد؛ هیچ کس منتظر قد کشیدنش، دندان در آوردنش، شیرین زبانی‌هایش و …  نیست.

همه تنها منتظر “هویتش” هستند! هویتی که والدین بنا به دلایل مختلف از جمله فقر، بی فرهنگی، تعصبات غلط، اعتیاد و مشکلات خانوادگی از کودکان خود دریغ می‌کنند. آیا واقعا این والدین می‌دانند که با رها کردن کودک به عنوان شخص بی هویت چه سرنوشتی را برای پاره تن‌شان رقم می‌زنند؟

نخستین و بدترین ظلمی که در حق کودک سر راهی می‌شود، صفت “بی پدر و مادر” است که به این طفل معصوم‌ها نسبت داده می‌شود. همین کافی است که در فرهنگ ایرانی صفت “بی پدر و مادر” برای کودکی برچسب شخصیتی شود. در واقع، بزرگترین ضربه روحی یعنی “سلب هویت” برای این کودکان و در پایین‌ترین سن ممکن رقم می‌خورد.

شاید کودک تا زمان عدم تکامل قدرت شناختی‌اش، متوجه مفهوم بی هویتی نمی‌شود اما با گذشت زمان تاثیرات روانی فهمیدن “بی پدر و مادر بودن” بارز می‌شود؛ حس این‌که آنقدر تولدشان نفرت انگیز بوده که حتی عزیزترین افراد زندگی یعنی پدر و مادر حتی زحمت نگه داشتن آن ها را تقبل نکرده‌اند؛ حال با این اوصاف، دید این کودکان در بزرگسالی به سایر افراد و حتی مفهوم خانواده چگونه خواهد بود؟ تردید، عدم اعتماد به جامعه، انکار محبت، همدلی …

بر اساس مقاله‌ای تحت عنوان ” Psychological Effects of Abandonment on Children” ، کاهش شدید اعتماد به نفس، بارزترین رخدادی عنوان شده که سایه به سایه‌ کودکان سر راهی حرکت می‌کند. این دسته از کودکان قدرت مقابله با شرایط سخت را مانند سایر افراد از خود نشان نمی‌دهند. چرا که نقش پدر و مادر یعنی ارکان اصلی اعتماد به نفس، برای این کودکان تعریف نشده است و به این ترتیب، کودکان مفهوم اعتماد به نفس را آنطور که باید لمس نمی‌کنند. همین امر می‌تواند رد پای خود را در بزرگسالی این کودکان بر جای بگذارد؛ آنها ممکن است نتوانند نقش دلخواهی را به عنوان همسر و یا دوست در بزرگسالی ایفا کنند.

از دیگر اثرات منفی روانی بزرگ شدن بدون پدر و مادر می‌توان به اضطراب اشاره کرد؛ تحقیقات نشان داده که حتی اگر کودکان سر راهی توسط خانواده‌های بسیار مهربان نیز به فرزند خواندگی پذیرفته شوند، آثار اضطراب نظیر عدم اعتماد به نفس، مشکلات خواب، وابستگی شدید به والدین جدید و البته عدم کنترل رفتار در آنها دیده می‌شود؛ کودکان سر راهی در ایجاد و حفظ رابطه‌های طولانی مدت با دیگران به ویژه با مراقبان جدید دچار مشکل می‌شوند. کودکی که قرار است در خانواده‌های جدید پذیرفته بشوند حس عدم اعتماد را نسبت به افراد جدید تجربه می‌کنند. این کودکان همواره در ترس از جدایی با اعضای خانواده جدید قرار دارند؛ به همین علت همواره خود را از ایجاد حس عاطفی با افراد محروم می‌کنند چرا که نمی‌خواهند شکست عاطفی را تجربه کنند.

تحقیقات امروزه ثابت کرده است که کودکان سر راهی صرف نظر از سن‌شان، دچار تروما می‌شوند؛ تروما ساختار شیمیایی مغز را تغییر می‌دهد. این تغییرات می توانند سبب بروز مجموعه‌ای از مشکلات نظیر اختلالات عاطفی، بی خوابی، در خود فرو رفتگی، بیش فعالی، افسردگی، اختلال مهارت‌های استدلالی و شناختی و البته حس نا امیدی برای کودک شود. حتی پژوهش دانشمندان دانشگاه سیچوآن چین نشان می‌دهد که بزرگ شدن کودکان بدون پدر و مادر تاثیر مخربی را بر مغز کودکان بر جای می‌گذارد؛ در واقع ممکن است احتمال شکل گیری حجم بیشتر قشر خاکستری مغز برای این کودکان بیشتر باشد و به این ترتیب IQ پایین‌تری را تجربه کنند.

کودکانی که در سازمان‌هایی نظیر یتیم خانه‌ها بزرگ می شوند به واقع زندگی شدیدا منظمی را تجربه می‌کنند؛ سر موقع مشخص باید از خواب بلند شوند، لباس بپوشند، غذا بخورند، بازی کنند و …

نکته مثبت اینجاست که کودکان بزرگ شده در این مکان‌ها افراد بسیار مستقلی بار می‌آیند که هیچ گاه چشم‌داشتی به کمک دیگران نخواهند داشت اما به چه قیمتی؟ به قیمت یک زندگی روباتیک. همه چیز و حتی کمترین حق انتخاب نظیر “اوقات فراعت” نیز باید طبق برنامه‌ای تعیین شده انجام بگیرد.

پس چه زمانی بچگی آزادانه‌ای را تجربه کنند؟ با اراده خودشان وقت‌شان را برنامه‌ریزی کنند؟ تصمیم گیری‌های شخصی داشته باشند؟ خودشان باشند؟ هیچ وقت! در واقع این کودکان معصوم نمی‌توانند زندگی خودشان را بر اساس مصلحت و اراده خودشان برنامه ریزی کنند. همین امر می‌تواند به راحتی تمام وقایع زندگی و البته روان این کودکان را دچار تغییر کند.

روانشناسان آمریکایی سازمان “Refuge” برای کودکانی که تاثیرات روانی سر راهی بودن را تجربه کرده‌اند راهکار درمان شناختی- رفتاری را ارائه کرده‌اند تا بتوان از طریق آن از اثرات منفی حس سر راهی بودن کاست.

درمان شناختی- رفتاری (CBT) یکی از روش‌هایی است که طی آن قدرت شناسایی افکار نادرست برای فرد تقویت می‌شود و به آنها آموخته می‌شود تا افکار نادرست را با ایده‌های مثبت و کارساز جایگزین کنند. رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT) نیز نوعی درمان شناختی رفتاری است که طی آن  تلاش می‌شود تا الگوهای فکری منفی تشخیص و سپس به سمت رفتارهای مثبت سوق داده شوند. در این روش به کودک مهارت‌های لازم برای مقابله با رفتارهای ناسالم و تغییر آنها در جهت فراموشی تجربه‌های بد آموخته می‌شود.

گروه درمانی نیز از جمله روش روانکاوی موثری است که از طریق آن کودکان هم سن و سال با تجربه‌های یکسان در مورد مسائل، مشکلات و احساسات‌شان از سر راهی بودن صحبت می‌کنند و روانکاو مربوطه نیز به آنها سازگاری با شرایط و مشکلات را آموزش می‌دهد. با حضور در این قبیل کلاس‌ها کودک از حیث اشتراک تجربه‌ها، حس تنهایی و عدم دوست داشتن از سوی سایرین را از دست می‌دهد.

اگر حقیقت را بگوییم حتی اگر بهترین روش‌های درمانی، بهترین سبک زندگی، بهترین خانواده و یا بهترین مکان برای این کودکان مهیا شود، هیچ گاه طعم لذت با خانواده واقعی برای این کودکان تجربه نخواهد شد. همین محرومیت می‌تواند زندگی یک کودک طفل معصوم را تا ابد دستخوش تغییر جبران ناپذیری کند. حال چرا تولد اجباری؟ اگر واقعا نه توانایی، نه فرهنگ و نه حتی لیاقت نام “پدر و مادر” را ندارید، زندگی بزرگترین هدایای الهی را سیاه نکنید و اجازه دهید تنها خودتان تجربه زندگی ناگوار را داشته باشید نه نوزادی که با هزاران امید  و آینده روشن پا به عرصه زندگی قدم می‌گذارد.

 

 

 

منبع:ایسنا