سوادی که سعادت است/ کارگری که رویای نماینده شدن دارد

به گزارش کودک پرس ، یک مهر بود برای دیدن سردرب مدرسه خم شدم ولی چنان بزرگ بود که هرچقدر هم خم می‌شدم نمی‌توانستم آن را ببینم برای همین چند قدم به سمت عقب برداشتم، در حالی که سکندری خوردم و نزدیک بود بیفتم مادرم دستم را گرفت و نگذاشت نقش زمین شوم با نیشگون مادر خودم را جمع کردم، او جمله همیشگی خودش را استفاده کرد که «یکم آروم بگیر دیگه» حق داشت دیوار راست را بالا می‌رفتم و تنم می‌خارید برای دعوا و بحث کردن حالا هم قرار بود بروم مدرسه دیگر از خدا چه می‌خواستم.

شنیدن صدا و دیدن بچه‌هایی که دنبال هم می‌دویدند و لگد، مشت و … نثار هم می‌کردند مرا اساسی به وجد آورده بود، من هم می‌خواستم به سمتشان بروم که مادر دستم را محکم‌تر گرفت تا مانع از رفتنم شود. مقابلم ایستاد و گفت «اینجا خیابون و کوچه و خونه در و همسایه نیست مراقب رفتارت با بچه‌ها باش و با کسی دعوا نکن» سرم را که به نشانه چشم تکان دادم مجوز آزادی صادر شد و من هم در بین بچه گم شدم.

روزها از پی هم می‌گذشت و دیگر در مدرسه هم مدیر، هم معلم و هم ناظم می‌دانستند که یکی از بچه‌های شیطون مدرسه هستم، یک روز موقع بازی دندان یکی از بچه‌های مدرسه را شکستم و بعد از تنبیه و توبیخ از سوی مدیر و ناظم معلم به‌خاطر خطایی که کرده بودم مادرم را به مدرسه دعوت و این شد ماجرای ترک تحصیل من، از آن لحظه به بعد دیگر مدرسه را دوست نداشتم‌، هر چه مادر قربان قد و بالایم رفت نتوانست مرا برای رفتن به مدرسه راضی کند، همین شد که طبق فرهنگ آن زمان راهی کار کردن پیش یک استادکار شدم تا شاید پیشه‌ای یاد بگیرم.

اوایل پیش یک صافکار کار می‌کردم اما اینکار برای من که سنی نداشتم سنگین بود برای همین راهی کار نقاشی ماشین شدم یکی از روزها استاد سفارش کرد دنبال رنگ خاصی به مغازه بروم، چندین بار رفتم از استاد شماره رنگ پرسیدم و برگشتم پیش فروشنده و فراموش کردم و این کار باعث شد فروشنده عصبانی بشه و بگه «تو شعور نداری بنویس رو کاغذ بیار برام»، سرم را پایین انداختم و گفتم نه سواد ندارم، فروشنده هم از تندی خود پشیمان شد و با زبان محبت شروع کرد نصیحت کردن که درس اله و بله.

بی‌سوادی که مایه دردسر است

یک سالی گذشت و من بدون سواد کار خود را دنبال می‌کردم که یک روز در مسیر برگشت به خانه پیرمرد رنجور در اتوبوس تکه کاغذی دستم داد و گفت: «پسرم رقم این چک چقدره؟» روم نشد بگم بی‌سوادم ضمنا شکل اعداد را بلد بودم، در عالم کودکی خودم با دیدن عدد پنج سریع گفتم «50هزار تومنه حاجی»، آن موقع‌ها برای من این رقم خیلی زیاد بود، حرفم تمام نشد بود که رنگ پیرمرد پرید و به لکنت افتاد و گفت «اویوم یخیلدی» می‌گفت پول فروش فرش است و باید ۵۰۰ هزار تومان باشد سر و صدای پیرمرد که نظر همه رو جلب کرده بود باعث شد یک پسر کم سن و سال خود را به او برساند چک را که گرفت گفت «حاجی این ۶ تا صفر داره پس درسته یعنی پونصد هزار تومن»، مرد که روح به بدنش برگشته بود با غضب به من نگاهی کرد و گفت «پسر تو سواد نداری؟ خجالت بکش»، … و ناسزاهایی که تمام نداشت، به قدری خجالت زده بودم که در نیمه راه از اتوبوس پیاده شدم و بقیه مسیر را پیاده طی کردم.

آن زمان‌ها روی خودروهای لندور بلندگو میگذاشتند و مردم را به حضور در کلاس‌های نهضت سوادآموزی دعوت می‌کردند می‌گفتند دستور آقاست و باید همه باسواد شوند کمی خجالت می‌کشیدم اما دلم را به دریا زدم و من هم ثبت‌نام کردم و این شد آغازی برای گرفتن دیپلم، کاردانی، کارشناسی و …

نادر نجفی مردی میانسال با موهای جوگندمی که هنوز هم کمی شیطنت در رفتارش مشاهده می‌شود، اما پختگی سن و سال بر او غالب شده، دقایقی دوران کودکی و نوجوانی خود را از نظر گذراند و حالا به عنوان یکی از سوادآموزان موفق استان در دفتر خبرگزاری فارس مقابل خبرنگار نشسته است، وی که در نخستین روزهای تحصیل در مدرسه آموزش را ترک کرده بود بار دیگر با نهضت سوادآموزی به چرخه تحصیل بازگشته بود و حالا یک کارشناس و مخترع است.

با او که به گفت‌و‌گو می‌نشینیم نخستین سوال، نظر وی در مورد یاد گرفتن سواد است و جواب می‌‌دهد: «کاش درس نمی‌خواندم، آدم هر چه بیشتر یاد می‌گیرد بیشتر درد می‌کشد»از حرفش تعجب می‌کنم اما حرفش را تمام نکرده که پشیمان می‌شود و می‌گوید: اگر بی‌سواد بودم اکنون باید کارگری و یا دستفروشی می‌کردم اما حالا به عنوان یک کارشناس در شرکت مشغول به کار هستم و چنان جسارتی در خود احساس می‌کنم که شاید روزی برای شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی ثبت‌نام کنم.

فهم عذاب‌آور!

نجفی با بیان اینکه وقتی به شرایط زندگی خود قبل و بعد از سوادآموزی نگاه می‌کنم تفاوت بسیار زیاد است، عنوان می‌کند: تحصیل در انتخاب دوستان من نیز بسیار موثر بود و دوستان ناباب از من دور شده و با افرادی دوست شدم که در هشت سال دفاع مقدس شهید شدند و امروز نیز بسیاری از دوستان بنده مدیران استانی و اساتید دانشگاه هستند.

وی به گوشه‌ای از اختراعات خود همچون میکروکنترل یا همان ساعت نجومی و آبیاری تحت فشار با امکان کنترل از راه دور اشاره می‌کند و می‌گوید: با وجود چندین ماه دوندگی و پیگیری از وزارت نیرو برای بهره‌گیری از این اختراعات کار ما نتیجه نداد و آن را بیهوده خواندند اما با واردات همین ساعت‌های نجومی از کشور چین این محصول خریداری شد و امروز در سطح کشور مورد استفاده است و این یعنی باور جوان ایرانی.

از وی که در مورد علت بی توجهی به ظرفیت دانشمندان و مخترعان داخلی می‌پرسم کمی خشمگین و عصبی شود و می‌گوید: این حرفا خیلی تکراری است و وقتی این شرایط را می‌بینم در عذاب هستم اما کو گوش شنوا در کشورهایی چون چین یک پیشنهاد ساده را با تمام وجود مورد استقبال قرار می‌دهند و بستر لازم برای عملیاتی کردن آن را فراهم می‌کنند اما با وجود اینکه مقام معظم رهبری بر اقتصاد مقاومتی تاکید دارند مسؤولان حاضر به توجه به آن نیستند.

وی به مافیای خرید طرح‌های علمی دانشجویان اشاره می‌کند و می‌افزاید: برخی افراد با پرداخت تنها یک ملیون تومان و خرید طرح علمی سودهای میلیاردی به جیب خود می‌زنند، در حالی که یک جوان وقتی با طرح خود در ادارات دنبال حامی است مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرد.

از او در مورد علاقه‌مندی وی به کمک به افراد بی‌سواد برای تحصیل می‌پرسم و وی تصریح می‌کند: از جایگاه کنونی خودم برای باسواد کردن افراد استفاده می‌کنم من که شهد شیرین تحصیل را چشیده‌ام دوست دارم این حس خوب را به دیگران نیز انتقال دهم.

 

 

 

منبع: فارس