زندگی جاه‌طلبانه و خطرناک دختری نوجوان در قالب یک داستان

به گزارش کودک پرس ، رمان «همان خواهم شد که تو می‌خواهی» داستانی پر فراز و نشیب و هیجان انگیز آدم‌هایی است که از کشف رابطه‌ها و برملا شدن رابطه‌های‌شان غافلگیر می‌شوند.

بیشتر تمرکز مایندی مجیا در نویسندگی و ادبیات در زمینه نگارش «رمان» بوده است و در کارنامه‌اش داستان‌های کوتاهی همچون «سنگ، کاغذ، قیچی» (گلچینی از داستان‌های کوتاه) و این «روزنامه ادیبانه» دیده می‌شود.

«اژدهاسوار» نخستین رمان مجیا است که در سال انتشارش و سال‌های پس از آن با استقبال خوانندگان روبرو شد. «همان خواهم شد که تو می‌خواهی»، دومین داستان بلند اوست.

در پشت جلد کتاب آمده است: هتی هوفمن که شیفته بازیگری است، همیشه نقش دانش‌آموز خوب، دختر خوب و دوست خوب را بازی کرده است. حالا که معلمی جذاب به مدرسه آمده، هتی به‌دنبال نقشی بزرگ‌تر است… خیلی زود پرده از راز یک رابطه اینترنتی برداشته می‌شود. سوال اینجاست که آیا کسی دیگر هم از این رابطه خبر داشته؟

«همان خواهم شد که تو می‌خواهی»، یک سال از زندگی جاه‌طلبانه و خطرناک دختری نوجوان را به تصویر می‌کشد. ماجرا در مینسوتای آمریکا می‌گذرد و هر شخصیت، ماجرا را از نگاه خودش دنبال می‌کند.

بو‌ک‌لیست ریویو درباره این رمان می‌نویسد: خواننده ناخودآگاه غرق هیجان و حیرت می‌شود… گرچه روند داستان، یادآور رمان دختر گمشده است اما مایندی مجیا با قدرت داستان‌سرایی‌اش، شخصیت‌ها را در مسیر مکاشفه‌ای متفاوت و جذاب قرار می‌دهد.

مایندی مجیا در شرح حال خودش چنین نوشته است:«من نویسنده‌ام، می‌نویسم چون از شش‌سالگی بسیار علاقه‌مند به تقلید و تکرار رفتار دیگران بودم. در زندگی من هیچ پیچیدگی رمز و رازگونه‌ای وجود نداشته و به همین علت مثل گل‌هایی که جذب نور می‌شوند جذب کشف رازها، تقارن و تفکر و رمزگشایی شدم. من عاشق به‌کاربردن کلمات اصیلی مثل شرزه، پریشانی و خودستایی… هستم. و از دیدن و خواندن کلمات ادیبانه که با تمام کوتاهی‌شان مفهومی کامل و جامع را می‌رسانند لذت می‌برم. من می‌نویسم چون به واقعیت خیال‌هایم ایمان دارم و همیشه در نوشته‌ها و تولیداتم صداق را مبنا و اساس کارم کرده‌ام. همیشه در سر من داستان‌هایی دزدکی زندگی می‌کنند و منتظرند تا آن‌ها را روی کاغذ بیاورم. گاهی اوقات خودم هم بیش از آنکه در زندگی واقعی‌ام باشم، در همان داستان‌ها زندگی می‌کنم، البته امیدوارم این جمله آخری را همسر و فرزندان و رئیسم نبینند…»
ترجمه اعظم خرام

 

 

بخشی از متن کتاب:برای من ساعات دویدن بهترین اوقات روزم بود چون به من اجازه می‌داد همه‌چیز را فراموش کنم. وقتی می‌دویدم به هیچ‌چیز فکر نمی‌کردم، انگار که در تعادل بین زمین و قدم‌هایی که هماهنگ روی آن کوبیده می‌شد، رمزی وجود دارد که باعث می‌شود افکار ناخوشایند از ذهنم پاک شود. من طبق برنامه و مرتب مسیر دریاچه را می‌دویدم. از وقتی که به آنجا نقل‌مکان کرده بودیم و مرتب مسیر دریاچه را می‌دویدم. از وقتی که به آنجا نقل‌مکان کرده بودیم دویدن برنامه منظمم شده بود. از جاده‌های پشت دریاچه تا مزرعه، مسیر همیشگی من بود تا اینکه به تیم پیاده‌روی دبیرستان پاین‌ولی ملحق شدم. یکی از معلم‌های ریاضی مربی تیم بود. البته این انتصاب غیررسمی بود و مرا هم قانع کرد تا دستیارش باشم. چاره‌ای هم نبود و من پذیرفتم تا جشن شکرگزاری با آن‌ها بدوم. من با پسرها می‌دویدم. آن‌ها همه میانبرها و مسیرهای بین راه را تا شعاع سی مایلی بلد بودند.

سه‌شنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها بعد از مدرسه تمام مسیرها را می‌دویدیم. ما گروه کوچکی بودیم که از کنار چراگاه‌هایی که گاوها در آن می‌چریدند می‌گذشتیم. بیشتر این پسر بچه‌ها مرا به یاد دوران دبیرستانم می‌اندازند. بچه‌هایی آفتاب‌سوخته و ناشی و تازه‌کار با آن استخوان‌های توخالی، پستی و بلندی‌های زمین‌های ناهموار را تحمل می‌کردند. ما از کنار تپه‌های پوشیده از ذرت و محصولات تازه برداشت‌شده می‌دویدیم و تمرین می‌کردیم. آن‌ها سعی می‌کردند موقع دویدن از هم سبقت بگیرند.

 

«همان خواهم شد که تو می‌خواهی» نوشته مایندی مجیا با ترجمه اعظم خرام در نشر پارسه منتشر شده است.