به گزارش کودک پرس ، هر خالهای که به دیدنشان میآید، آرزو، زودتر از بقیه، خودش را به آغوش او میرساند. دو دستش را کامل باز میکند و میپرد در آغوشش. چنان با ذوق و شوق جلو میآید که اگر مقامی عالیرتبه باشی و همیشه اتوکشیده و شقورق، دربرابر این دختر سهساله کم میآوری؛ آنقدر که دربرابر او خم میشوی و روی دوزانو مینشینی. تو هم دو دست را باز میکنی تا آرزو و همه آرزوهایش را در آغوش بگیری، تا او و شیرینزبانیاش را بوسهباران کنی. همهچیز سریع مثل برق و باد میگذرد و متوجه نمیشوی اینجا تعداد کودکانی مثل آرزو زیاد است. چشمهای روشن و زیبای کودکانهای که دنبال پیداکردن جایی در آغوش تو هستند. طاها کوچکتر از آرزوست و کمی عقبتر ایستاده است. من و آرزو را با نگاههای ساده میپاید. حرفی نمیزند، اما منتظر ایستاده است تا جایی برای درآغوشگرفتن او باشد. آرزو محکمتر از قبل، دو دست کودکانه و کوچکش را دور گردنم قفل میکند و درِ گوشی با همان صدای ظریف دخترانه پچپچ میکند: «خاله، طاها رو دوست نداشته باش. خب؟ همش قهر میکنه
در شیرخوارگاه حضرت علیاصغر(ع) تشنگان آغوشی گرم -مثل طاها و آرزو- زیادند؛ بچههایی از بخش خردسالان و شیرخوارگاه، منتظر یک آغوش مادرانه و یک دست گرم پدرانه هستند. منتظرند تا خاله و عمو، دیگر خاله و عمو نباشند. مامان و بابا باشند؛ مامان و بابایی مال خود آنها، خودِ خودِ خودِ آنها
مادری برای نوزادان بیمادر
بیختابیخ اتاق، گهواره است. یکی خوابِ خواب است، یکی شیشه شیر میخورد. چند نوزاد هم یکصدا گریه میکنند. باآنکه داخل هر اتاق دوسه پرستار حاضر است، دستهایشان، جایی برای بغلکردن همه نوزادان با هم را ندارد. با یک دستش، نوزادی را که خیلی بیتابی میکند، بغل میگیرد و آرامآرام تکانش میدهد: «جانم مامانجان، چیه عزیزم؟ الان مامان بهت شیشه میده.» گریههای نوزاد کم میشود، اما دو نوزاد دیگری که روی گهواره هستند، هنوز گریه میکنند. همانطورکه نوزادِ بغلگرفته را آرام میکند با دست دیگرش، گهواره نوزاد دیگری را تکان میدهد: «مامانجانم گریه نکن! عزیزم الان تو رو هم بغل میکنم.» پرستار دیگری که بیرون از اتاق است، با شیشههای پر از شیر وارد میشود و سراغ چند نوزادی که گریه میکنند، میرود
مادر ٢۴ بچه
خودش را «ذوالفقاری» معرفی میکند و میگوید ١٠سالی است که در شیرخوارگاه علیاصغر(ع) پرستار نوزادان است. با حساب سه فرزند خودش و نوزادانی که هر روز از آنان پرستاری میکند، حالا مادر ٢۴ بچه قدونیمقد است
کنار هر نوزاد، داخل گهواره، یک بالشتک گذاشتهاند. این پرستار میگوید: تعداد بچهها زیاد است. نمیتوانیم وقتی نوزاد شیر میخورد، شیشه را با دست برایش بگیریم تا بخورد. بههمیندلیل، کنار هر نوزاد، یک بالشتک گذاشتهایم تا شیشه شیر روی این بالشتک باشد و از دهان نوزاد خارج نشود
اسم فرزندخوانده
همانطورکه حرف میزند، ششدانگ حواسش به نوزادان است و اسم آنها را میگوید: این محمدطاهاست. این یکی هم که خواب است، حسین. این هم حلماخانم است که دو روز است او را به شیرخوارگاه آوردهاند و از همه کوچکتر است. حلماجانم امروز شده ششروزه.بقیه اتاقهای شیرخوارگاه را اعظم اسدی، مددکار اجتماعی، نشان میدهد. او درباره حلما میگوید: این نوزاد را دو روز است که به شیرخوارگاه آوردهاند. حلما حاصل یک ازدواج موقت است. پدرش در زندان است و مادر نیز او را رها کرده. فعلا اینجاست تا از نظر وضعیت خانواده پدری تعیین تکلیف شود
از او درباره انتخاب اسم نوزادان میپرسیم. میگوید: برخی از این بچهها مانند حلما، پدر و مادر دارند؛ این بچهها معمولا اسم و فامیل مشخص دارند. اما بچههایی که در حرم امامرضا(ع) یا کنار پاسگاهها و خیابانها رها شدهاند، هیچ هویتی ندارند و معمولا پرستار آن بخش، برای آنها اسم انتخاب میکند
اتاق ششماههها، اتاق یکسالهها
به داخل راهرو که برمیگردیم، یک زوج با دو خانم میانسال، مقابل اتاق تیم فرزندخواندگی شیرخوارگاه نشستهاند. اسدی میگوید: این خانم و آقا امروز محمدحسین (یکی از پسرهای شیرخوارگاه که حدود ششماه دارد) را میبرند
با این توضیح مختصر او، به انتهای راهرو و بخش مراقبتهای ویژه میرویم. این مددکار اجتماعی میگوید: همه نوزادان قبل از ورود به شیرخوارگاه توسط پزشک اطفال معاینه میشوند. اگر بیماری خاصی داشته باشند برای جلوگیری از انتقال بیماری به دیگر نوزادان، در بخش مراقبهای ویژه نگهداری میشوند. بعضی از این نوزادان بهدلیل اعتیاد مادر، معتادند، بعضی هم نارس هستند
تفکیک نوزادان براساس قاعده خاصی انجام میشود. نوزادان براساس سنی که دارند، جدا میشوند. ششماههها در یک اتاق سینهخیز میروند و با دو دندانی که درآوردهاند، غذای کمکی میخورند. یکسالهها در اتاقی، چهاردستوپا خودشان را به میلههای تخت میرسانند تا قد راست کنند
هنوز وارد اتاق ششماههها نشدهایم که پرستار اتاق، انگشت اشارهاش را به نشانه سکوت، جلو بینی میگیرد و خیلی آرام میگوید: هیس! تازه خوابیدهاند.همانطورکه چشمش به گهوارههای نوزادان دوخته شده است، آرام از کنار گهوارهها بهسمت ما میآید و میگوید: ببخشید، بچهها تازه خوابیدهاند. اینجا تعداد بچهها زیاد است. وقتی یکی گریه میکند، ممکن است بقیه هم بیدار شوند
اسدی، مددکار شیرخوارگاه، هم تأیید میکند که تعداد بچهها زیاد است. الان که شما آمدهاید، وضعیت خوب است. چند ماه قبل، گهوارهها را جفتجفت کرده بودیم تا جا باز شود برای بچههای جدید. خدا را شکر، ساختمان جدید شیرخوارگاه که درست شد، اوضاع کمی بهتر شد
مهرِ بچههای مهد
آخرین بخش، مهد کودک است. بچههای سه تا ششسال، صبح تا ظهر مهد میروند و عصرها هم در پارک کوچک شیرخوارگاه بازی میکنند. هر کلاس ٢٠بچه قدونیم با لباسهای یکشکل دارد که با اسباببازیهایی که دارند، دنیای کودکانه خودشان را میسازند. آرزو زودتر از همه خودش را به من میرساند و با دو دست باز میپرد به آغوشم
اسمت چیه؟
آرزو. خاله، عروسکم رو نگاه کن؛ بچهها موهاش رو کندند
یکی از پسربچههای مهد، کمی دورتر انگشت به دهان ایستاده است. مربی میگوید طاهاخجالتی است
طاهابیا پیش ما
چشمهایش از خوشحالی برقی میزند و سریع، یکی از ماشینهای روی زمین را برمیدارد.یخش که باز میشود، روی پایم مینشیند. حرفهایش را نصفهنصفه و با چندبار قورتدادن آب دهانش اینطور میگوید: خاله، خاله، این ماشین پلیسه. بذارش روی زمین هُلش بده. باتریش خرابه. از داخل جیبش، یکی از کوکهای آواز عروسک را درمیآورد و کنار گوشم میگیرد تا شعر عروسکش را بشنوم
آهویی دارم خوشگله/ فرار کرده ز دستم/ دوریش برایم مشکله/ کاشکی اونو میبستم/ ای خدا چیکار کنم/ آهومو پیدا کنم
ارسال دیدگاه