به گزارش کودک پرس ، یکی از این دختران که از لبه پرتگاه مرگ نجات یافته بود درباره این ماجرا میگوید:
چند سالی بود که پدرم بیکار شده و اوضاع مالی خانواده بهم ریخته بود، از سر ناچاری دستفروشی میکرد. من کلاس یازدهم بودم وهیچ وقت نتوانستم شغل پدرم را به همکلاسیهایم بگویم چرا که احساس حقارت میکردم و خجالت میکشیدم.
از طرفی درگیریهای پدر و مادرم من را حسابی کلافه کرده بود از صبح تا شب به هر بهانهای باهم درگیر بودند و اصلاً به من توجهی نداشتند بهخاطر خریدن یک مانتو پول کافی نداشتم تنها داراییام یک گوشی دست دوم بود…
—آشوب و بلوا در خانه ما آنقدر زیاد بود که دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. استرس تمام وجودم را میگرفت اما نمیتوانستم کاری کنم.
اوضاع و احوال دخترعمهام نیز در خانوادهاش از من هم بدتر بود، بیشتر وقتها در مدرسه باهم درد دل میکردیم و از غم وغصههایمان میگفتیم.
پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و او با پدرش زندگی میکرد، پدرش به شیشه اعتیاد داشت و هر شب بهخاطر اینکه پدرش از او میخواست هرچه زودتر ازدواج کند، کتک میخورد؛ یک روز میدیدم زیر چشمهایش کبود بود و روز دیگر انگشت دستش شکسته بود.
سرانجام من و ساناز باهم تصمیم گرفتیم از خانه فرار کنیم، گوشی هایمان را فروختیم و با کرایه یک خودرو به چالوس رفتیم این اولین بار بود که بدون خانواده به نقطه دوری میرفتیم وقتی به چالوس رسیدیم یک اتاق کرایه کردیم اما بهخاطر ترسی که داشتیم نتوانستیم یک ساعت هم بخوابیم سه شب آنجا ماندیم تا اینکه پول هایمان تمام شد دیگر نمیدانستیم چه کار کنیم و جرأت برگشتن هم نداشتیم…
بالاخره تصمیم گرفتیم که خودمان را بکشیم و از این همه سختی نجات پیدا کنیم.
هنگام ظهر اتاق میهمانسرا را تحویل دادیم و بهدنبال یک پل هوایی بودیم تا از آنجا خودمان را به پایین پرت کنیم لحظات سختی را میگذراندیم اما در آخرین دقایق پلیس از راه رسید و مانع خودکشی ما شد.
نگاه کارشناس
سمیه منصور کارشناس ارشد مرکز مشاوره معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان البرز درباره این حادثه به خبرنگارحوادث « ایران» گفت: ساناز و ندا به مرکز مشاوره پلیس منتقل شدند. یکی از همکلاسیهای ساناز و ندا ماجرای فرار این دو را به مرکز مشاوره معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان البرز اطلاع داده بود و مأموران این مرکز رد دختران نوجوان را در چالوس یافتند و وقتی به نجات آنها شتافتند که هردو آماده پریدن از روی پل بودند.
فرزندان در سایه پدر و مادر است که احساس سربلندی، غرور و سرافرازی میکنند. پدر و مادر با هم به شخصیت کودک انسجام و تمامیت میبخشند و از فرزندان نسلی سالم، متعهد و مفید بار میآورند با این حال باید دید که چرا برخی فرزندان فرار از خانه، زندگی با بیگانه و عواقب زیانبخش آن را بر ماندن در خانه و زندگی با والدین خود ترجیح میدهند. فرار از خانه یکی از بازتابهای خشونتهای خانگی است که بهدلیل تأثیرات اجتماعی آن قابل تأمل است، اغلب نوجوانانی که قربانی خشونتهای خانواده میشوند با عقدههای روانی و اختلالها دست به گریبان هستند احساس ترس، اضطراب و ناامنی میکنند این تصمیم زمانی رخ میدهد که آنها هیچ حامی پشت وپناهی برای خود در خانه پیدا نمیکنند وچون برای رسیدن به مقصودشان ناکام ماندهاند این تصمیم اشتباه را میگیرند. در خانهای که به خاطر تأمین مایحتاج خانه پدرو مادر درگیر هستند وحوصلهای برای آموزش مهارتهای زندگی به فرزندان ندارند نوجوانان با چالشهای جدی روبهرو میشوند. بنابراین اعمال خشونتهای روحی و جسمی از سوی اعضای خانواده عامل بسیار مهمی در فرار برخی از دختران است؛ بسیاری از والدین آگاهانه یا ناآگاهانه با تبعیض بین فرزندان، موجب اختلاف بین آنها و دلسردی از زندگی میشوند.
منبع: ایران آنلاین
ارسال دیدگاه