به گزارش کودک پرس ،القاعده و داعش فلسفه، الهیات و استراتژیهای متفاوتی دارند، اما هدفشان یکسان است.با افول داعش، این تفاوتها بیش از پیش اهمیت پیدا میکنند. داعش بخش عمده اراضی خود در عراق سوریه را ازدستداده است، اما هنوز هم بهعنوان نیروی شورشی یا یک جنبش تروریستی باقی میماند. بااینحال، ایفای نقش رهبری که داعش پس از اعلام خلافت در سال 2014 مدعیِ آن بود، کار دشوارتری خواهد بود. القاعده سعی کرده نقش طولانیتری ایفا کند. اما القاعده هم ضعیف است و ممکن است نتواند استاندارهای رهبری را بازیابد. اما با وجود اینکه هیچ رهبرِ مشخصی وجود ندارد، بازهم جنبشهای وسیعتر به قوت خود باقی خواهند ماند. گروههای تکفیری که برخی از آنها به القاعده و داعش وابستهاند، در یمن، مغرب عربی، هند، فیلیپین، سوریه و بسیاری نقاط دیگر فعال هستند. جنبشهای تکفیری در اروپا از حمایت مسلمانان زیادی برخوردارند که جذب نیرو و تشویق به ارتکاب حملات تروریستی را در آنجا میسر میکند.
این جنبش گسترده به چندین پرسش کلیدی تقسیمشده است. یکی از اساسیترین سؤالها این است که “مسلمان واقعی” کیست. هر دینی، حتی پذیراترین ادیان، خطی دارند که مؤمنان را از غیرمومنان جدا میکند. اسلام نیز اینگونه است: اگر کسی به خدا ایمان نداشته باشد و حضرت محمد را پیامبرش نداند، نمیتواند ادعای مسلمانی کند. تکفیریها معمولاً بسیار سختگیرتر هستند. بااینکه کلمه “جهاد” عموماً به معنای دفاع از مسلمانان و یا پس گرفتن زمینهای مسلمانان از کفار است، اما بسیاری از تکفیریها در عمل تمام گروههای مسلمان را به کفر متهم میکنند. این روند با رویکرد اکثر دانشمندان مسلمان مغایرت دارد؛ چرا که به هشدارهای پیامبر اسلام درباره متهم کردن سریعِ دیگران به کفر اشاره میکنند که منجر به تفرقه میان مؤمنان میشود.
برخی میگویند تنها افرادی که روزانه دستورات اسلام را بهدقت اجرا میکنند مسلماناند و دیگران همگی مرتد هستند. برخی دیگر نیز میگویند تنها اهل سنت مسلمان حقیقیاند: مسلمانان شیعه در عراق، بحرین و ایران در اکثریتاند اما در تفاسیر افراطگرایان از توحید، شیعیان مسلمانان واقعی نیستند. “علویان” که دولت سوریه را کنترل میکنند، حوثیهای یمن و دیگر اقلیتهای مذهبی مانند “احمدیه”، “دُروز” و “ایزدی ها” نیز در دسته کفار قرار دارند. درمجموع این نگرش بر عقاید آنها حاکم است: یا با ما هستید، یا علیه ما.
با کشیدن خط تمایز میان مؤمنان و کفار، سؤال بعدی این است که با افرادی که کوتاهی میکنند چه باید کرد. داعش و القاعده در عراق با مسلمانانی که با دولتهای خارجی همکاری داشتند برخورد میکردند و از این راه شهرت و نام خود را کسب کردند. آنها معتقد بودند که همه آنها، چه شیعه و چه سنی، به دلیل کفر و خدانشناسی سزاوار مرگ هستند.
در دهه 1990 در الجزیره، برخی گروههای تروریستی شروع به کشتن مسلمانانی کردند که سعی داشتند از نزاع و درگیری جدا بمانند. به عقیده تروریستها عدم همکاری آنها معادلِ رد ایمان بود. اما القاعده از هواداران خودخواسته این گروهها را نادیده بگیرند و برای هدایت آنها به راه راست تلاش کنند.
گروههای تروریستی بر سرِ هدفهایی که برای حمله مناسب و مشروعاند نیز اختلاف دارند. بهطور گستردهتر، بر سر مفهومِ “کشتن بیگناهان در عملیات نظامی” (آنچه پنتاگون آسیبهای جانبی مینامد) اختلافنظر دارند. محققان مسلمان همانند همتایان مسیحی خود، تلاش کردهاند درباره تعادل میان جنگ و محافظت از بیگناهان تعادل برقرار کنند. بسیاری از گروههای جهادی که دلیل کشتار مسلمانان بیگناه در عملیات محبوبیت خود را از دست دادند. دو حملهی القاعده به شهرکهای مسکونی در ریاض (سال 2003) سبب مرگ 20 سعودی شد (بسیار بیشتر از تعداد آمریکاییها کشته شده) و شمار زیادی از مردم عربستان این حمله را محکوم کردند. در بمبارانهای ماه مه 2003، تعداد کشتههای مسلمان با کشتههای نامسلمان تقریباً برابر بود. در حمله بعدی در ماه نوامبر (در ماه مبارک رمضان)، تقریباً تمام کشتهشدگان مسلمان بودند. نزدیک به 36 کودک زخمی شدند. مردم عادی عربستان شدیداً از گروه متنفر شدند. تصمیم القاعده برای انفجاری هتلی در اردن که میزبانِ غربیهای زیادی بود نیز همین تأثیر را داشت، زیرا در هتل یک مراسم عروسی در حال اجرا بود. القاعده سعی کرد از این وقایع درس بگیرد. اکنون نسبت به پانزده سال پیش(بهویژه در هدف قرار دادن مسلمانان) با تفکیک و تمایز دقیقتری عمل میکند.
زمانی که داعش امدادرسانان غربی در سوریه را به قتل رساند، “جبهه نصرت” القاعده این اقدامات را “غیرموثر” و “خلاف قوانین اسلام” خواند. “ابو عمر عقیدی” یکی از مقامات ارشد جبهه نصرت در توییتر پیامی منتشر کرد و از داعش خواست “پیتر کسینگ” امدادگر آمریکایی را آزاد کند (کسینگ در زیر بمباران شدید عقیدی را با موفقیت عمل کرد و بسیاری از ستیزه جویان دیگر را نیز درمان کرده بود). پس از سوزاندن خلبان مسلمانِ اردنی، القاعده آن را “اثبات قانعکنندهای از انحراف داعش” دانست.
این تفاوتها برای بسیاری از افراد مبهم است، اما جنبش یک سؤال اساسی هم درباره سازمان دارد: آیا باید سازمان سلسلهمراتبی باشد یا غیرمتمرکز؟ القاعده در دهه 1990 و بعدها داعش به همراه سازمانهای پیشینش، معمولاً بهصورت سلسلهمراتبی کار میکردند: آنها یک رهبر برتر، فرماندههای ارشد، کمیتههایی برای رسیدگی به مسائل مهم و … دارند. داعش سعی کرد برای برقراری نظم و کنترل این ترتیب را در سطح محلی نیز اجرا کند. اما مبارزات ضد تروریستی آمریکا و متحدانش این سلسلهمراتب را به خطر میانداخت. مرگ و اسارت رهبران کلیدی میتوانست گروه را بهصورت موقت فلج کند یا عملیات را محدود سازد. علاوه بر این، نیاز به ارتباط مداوم برای مدیریت عملیات احتمال لو رفتن شخصیتهای کلیدی و مهم را افزایش میداد. داعش هنوز هم تاحدی نظام سلسلهمراتبی دارد، اما دیگر گروهها به عملیات غیرمتمرکز روی آوردهاند.
جنبش جهادی بر سر مسئله خلافت نیز اختلاف و شکاف عمیقی دارد. داعش با اعلام بازگشت خود اندکی شهرت گرفته است. اما القاعده در میان اعلامیههای عمومی متعدد دستوپا زده است.
حتی پایینتر از سطح خلافت، این گروهها در مورد اعمال قوانین اسلامی در مناطق تحت کنترلشان نیز اختلافنظر دارند. داعش ادعا میکند که انجام این کار وظیفه دینی است و خلافتی که بر اساس قوانین اسلام حکومت نکند، یک خلافت نیست. اما القاعده در مناطق تحت کنترل خودبین قوانین سختگیرانه و رویکرد تدریجی و آموزشی به مردم تردید کرده و حتی در برخی موارد حل دعاوی را به رهبران محلی سپرده است.
درمجموع القاعده و گروههای وابستهاش به رویکردی تمایل دارند که از ارائه خدمات، همکاری با رهبران محلی و مشارکت با گروههای شورشی دیگر استقبال میکند. اما داعش میخواهد سر ببرد و اعدام کند، رهبران محلی را بکشد و قدرت خودش را در منطقه تضمین کند. داعش معمولاً خارجیها را مسئول کنترل مناطقی که فتح کرده میکند، درحالیکه القاعده رهبران محلی را ترجیح میدهد. در سوریه و دیگر مناطقی که گروههای تکفیری زیاد هستند، داعش خواهان وفاداری آنها است، اما القاعده خواهان مشارکت است.
در این جنبش بر سر میزان تمرکز بر مناطق محلی و تمرکز بر آمریکا و سایر کشورهای غربی اختلاف وجود دارد. اکثر گروهها ترکیبی از هر دو را انتخاب میکنند: مثلاً القاعده در زمان حملات یازده سپتامبر بخش عمدهای از پول و نیروهایش را به طالبان سپرد و از اردوگاههایش در افغانستان برای آموزش مبارزانی استفاده کرد که شورش در جهان اسلام را تحریک کنند. همزمان، یک حمله تروریستی بزرگ به ایالاتمتحده را مهندسی کرد. به همین ترتیب، داعش عمدتاً به دنبال تحکیم و گسترش خلافت خود بود، اما همچنان سعی میکرد به حملات تروریستی در غرب تشویق کند، مانند حملات پاریس در سال 2015.
تلاش برای پیشبرد هر دو مسیر تمرکز آنها بر منابع را کمتر و خطر جذب دشمنان را بیشتر میکند. مثلاً گروه وابسته به القاعده در سوریه اعلام کرده به غرب حمله نخواهد کرد و ظاهراً از فرمان القاعده خارجشده تا به متحدان محلی نشان دهد بر سر راه دریافت کمکهای نظامیِ آنها از آمریکا و دیگر متحدان قرار نمیگیرد.
یک سؤال مهم دیگر این است که آیا این تفاوتها در اهداف هستند یا در اولویتها؟ اگر افراط گریان بر سر مسائل اساسی اختلافنظر داشته باشند، بنابراین دستیابی به هرگونه وحدت هدف یا سازمان دشوار خواهد بود. اما اگر مسئله تنها بر سر اولویتها باشد، بنابراین تغییر شرایط میتواند جناحهای مختلف را تحت نامِ رسیدن به هدف والا گرد هم آورد.
مسائل مرتبط با کشتن یا نکشتن بیگناهان و یا خط دقیق ارتداد اهمیت زیادی برای سربازان ندارد. اطلاعات جمعآوریشده از سوابق داعش نشان داد که 70 درصد از نیروهای داعش تنها دانش پایهای از اسلام داشتند. اما برخی از این سؤالات تأثیر بسزایی در تمایل گروههای مختلف دارند. مثلاً احیای خلافت برای تعداد زیادی از نیروهای داعش امیدبخش و قانعکننده بود و در آینده وسوسه و جاذبه ویژهای برای پیوستن به این برگ برنده در میان افراد و گروههای مختلف دیده خواهد شد.
منبع:به گزارش فرارو به نقل از فارین پالیسی
ارسال دیدگاه