راز دلدادگی ۱۳ کودک یتیم و محسنین قمی

به گزارش کودک پرس ، در یکی از روزهای سرد آخرین ماه پائیز به یک جشن تولد دعوت شدم، آن‌هم نه یک جشن معمولی.
جشن تولد حسین یکی از نوجوانان یتیم تحت حمایت کمیته امداد بود که حالا بعد از پدر مرد خانه شده بود و می‌گفتند حامی‌اش تازه از سفر خارج کشور برگشته و قرار است سوغاتی هم بیاورد.

وقتی به کمیته امداد منطقه سه رسیدم، مستقیم به اتاق جشن تولد کودکان یتیم در اداره رفتم و جمعیتی حدود ۳۵ تا ۴۰ نفر را در آنجا دیدم که کودکان یتیم و فرزندان طرح محسنین با مادرانشان به جشن دعوت‌شده بودند و البته کارکنان دلسوز اکرام ایتام و محسنین هم داشتند مقدمات جشن را فراهم می‌کردند.

همه آن‌ها از مهربانی عزیزانی می‌گفتند که قرار بود به جمع آن‌ها بپیوندند.
پرسیدم این مهمان‌های ویژه چه کسانی هستند؟ همه باهم گفتند: مامان جان و همسرش.
از اینکه همگی او را مامان جان صدا می‌زدند به من هم حس خوبی دست داد و مشتاق دیدارش شدم.
چنددقیقه‌ای نگذشته بود که ناگهان یکی از پسرها دوان‌دوان آمد و بلند صدا زد: مامان جان اومد، مامان جان اومد که ناگهان صدای جیغ‌وداد کودکان از خوشحالی بلند شد.

خانمی حدوداً شصت‌وچندساله با شوهرش که چمدانی هم در دست داشتند وارد شدند و بچه‌ها همگی با چهره‌های خندان به طرفش رفتند و حتی بعضی از بچه‌ها نگاهشان به چمدان مامان جان بود گوئی فهمیده بودند که سوغاتی‌های مامان جانشان در چمدان است.
همه بچه‌ها را نوازش کرد و با مادرانشان هم با خنده و مهربانی احوالپرسی کرد که در این حین یکی از خانم‌های کارمند اکرام ایتام و محسنین کیک تولد بزرگی را آورد و روی میز گذاشت که بازهم این صدای خوشحالی بچه‌ها بود که به آسمان رسید.
خانم کاشی که یکی از خادمان ایتام در آن جمع بود گفت: مامان جان، فاطمه سادات یکی از دختران شما دکلمه‌ای آماده کرده که پیش شما بخواند، اجازه مي‌دهید بخواند؟ و مامان جان هم درحالی‌که چشمانش از شادی برق می‌زد با لبخند گفت: حتماً، ما هم دوست داریم که هنرمندی گُلمان را ببینیم.

دکلمه خوانی که تمام شد تا مامان جان خواست فرزند معنوی‌اش را در آغوش بگیرد سید ابوالفضل صدا زد: مامان جان اجازه هست منم مداحی کنم؟ مامان جان که از شور و شوق در پوست خود نمی‌گنجید گفت: البته، تو هم برامون بخون عزیزم.
وقتی مداحی آن کودک تمام شد مامان جان هر دو کودک را بغل کرد و بوسید و به هرکدام هدیه ویژه‌ای داد.

همان کودکانی که موقع ورود چشمانشان به چمدان بود هنوز هم داشتند چمدان را ورانداز می‌کردند و منتظر باز شدن آن و گرفتن سوغاتی‌هایشان بودند که ناگهان مامان جان صدا زد: بچه‌های عزیزم آگه گفتین حالا وقت چیه؟ و با یک مکث سؤال برانگیز ادامه داد، حالا دیگه وقتشه که سوغاتی‌های سفرو بدیم. بعد باهمسرش مشغول سوغاتی دادن به بچه‌ها شدند از لباس و کیف و کفش گرفته تا لوازم‌التحریر و خوراکی‌های خوشمزه.

مامان جان حتی به مادران بچه‌ها هم هدیه نقدی داد و گفت: برید برای خودتون خرید کنید تا بچه‌ها همیشه شمارا زیبا و مثل یک فرشته ببیند تا حالشون همیشه خوب باشه.
جشن که تمام شد همه بچه‌ها و مادرانشان ناهار مهمان مامان جان و همسرش شدند و در پایان غذا همگی می‌گفتند: دستت درد نکنه مامان جان، چه جوجه‌کباب خوشمزه‌ای بود، خیلی چسبید که او هم در جواب آن‌ها گفت: بچه‌های عزیزم، به خاطر گُل وجود شما، این خوشمزه‌ترین غذایی بود که تو عمرم خوردم.
در میان شادی و لبخند کودکان نزدیک رفتم و سلام کردم و از او و همسرش به‌عنوان یاوران همیشگی ایتام و نیازمندان اجازه گرفتم چند سؤال از او بپرسم که در جوابم گفت: باکمال میل در خدمتم و آنچه خواهید خواند نتیجه گفتگوی من و ایشان است.

به نظر شما نیکوکاری ارثی است یا آموختنی؟
من معتقدم نیکوکاری هم ارثی است و هم آموختنی چون از زمانی که پدر و مادرم را به یاد می‌آورم همراه با مهربانی و کارهای خیرشان بوده است پس حتماً مهربانی امروز من ارثی است که از دو فرشته زندگی‌ام به ارث بردم و من و ۶ خواهر و برادر دیگرم بدون اینکه خودمان هم متوجه باشیم از همان کودکی از رفتارها و محبت‌های آن‌ها درس گرفتیم که چگونه به افراد نیازمند کمک کنیم.
اصل تغذیه ما محبت و نوازش‌های پدر و مادرمان بود طوری که اصلاً به فکر این‌که فلان لباس و فلان اسباب‌بازی را نداریم یا مثلاً فلان غذای خوب را نمی‌توانیم بخوریم نبودیم چون روحمان آن‌قدر غنی‌شده بود که قانون بخشندگی را از والدینمان یاد گرفتیم و به نظر من راز دلدادگی فرزندانم همین قانون بخشندگی است.

از گذشته خود و احسان و خیرات پدر و مادرتان بیشتر بگوئید؟
خدا همه عزیزان سفرکرده را غریق رحمت واسعه‌اش کند، بااینکه در سن کودکی هر دو عزیزم را از دست دادم تصویرشان که همواره در مسیر خیرات و احسان به دیگران بودند در ذهنم مانده است، آن‌ها بسیار بخشنده بودند مثلاً یادم هست که وقتی نیازمندی به در خانه‌مان می‌آمد مادرم با مهربانی طوری که خجالت نکشد به او کمک می‌کرد.

از چه زمانی و چگونه وارد کار خیر شدید؟
به نظر من نیکوکاری عشق است و خداوند به‌واسطهٔ رحمانیت خودش به همه انسان‌ها داده است ولی متأسفانه بعضی آدم‌ها روی آن را پوشانده‌اند و این عشق را بروز نمی‌دهند و اهل نیکوکاری نیستند ولی شکر خدا من کار خیر را از همان بچگی انجام می‌دادم و حتی به همکلاسی‌هایم کمک می‌کردم ولی از ۱۸ سالگی که ازدواج کردم یعنی از سال ۱۳۴۶ به مراه همسرم نیت کردیم زندگی مشترکمان را با کمک به نیازمندان شروع کنیم و از همان زمان عهد کردیم که ماهانه ۱۸۰۰ تومان به کودکان یتیم و نیازمند هدیه کنیم و چون همسرم در کار ساختمان و لوازم‌خانگی بود شکر خدا وضع مالی‌مان هم خوب بود و عهدمان را تا امروز ادامه داده‌ایم به‌طوری‌که با خیریه‌های مختلف کار می‌کنیم و در قم هم از حمایت یک کودک یتیم شروع کردیم و الان هم به لطف الهی از ۱۳ نفر کودکان یتیم و طرح محسنین کمیته امداد قم حمایت می‌کنیم.

حاصل زندگی مشترکتان چند فرزند است؟ آیا فرزندان شما هم روحیه نیکوکاری دارند؟
خودم سه فرزند دارم مهناز ۴۱ ساله، مهدی ۳۶ ساله و مریم ۳۱ ساله که هر سه در رشته‌های تخصصی خودشان در سطوح عالی و برجسته هستند و در خارج از کشور زندگی می‌کنند.
فرزندانم هم اهل خدمت کردن به همنوعان خود هستند و روحیه نیکوکاری دارند و در کشور بیگانه محل زندگی‌شان برای کودکان نیازمند وطنشان ایران نذر می‌کنند و پول می‌فرستند تا من به کودکان تحت حمایت خودم برسانم.

آیا برای رسیدگی به نیازمندان معیار خاصی دارید؟
برای کمک کردن به نیازمندان معیار خاصی ندارم، هر چه خداوند برایم مقدر کرده باشد می‌بخشم، به نظر من کسی که از طرف خدا حواله می‌شود باید کمک کرد نه اینکه غربالش کنی البته این را هم بگویم کمک کردن فقط ازلحاظ مادی نیست بلکه گاهی اوقات اگر مونس کسی باشی و به حرف دلش گوش کنی او را ازلحاظ عاطفی کمک کرده‌ای و به آرامش رسانده‌ای البته این را هم بگویم که من و همسرم کاری نکرده‌ایم، لطفاً ما را بزرگ نکنید، فقط امانتی که در دست ماست به صاحبان اصلی آن رسانده‌ایم.

آیا تابه‌حال دعای خیر کودکان یتیم و بی‌بضاعتی که شما کمکشان می‌کنید در زندگی خود حس کرده‌اید؟
بله همیشه مثلاً همین‌که حال خودم، همسرم و فرزندانم خوب است و در سلامت هستیم از دعای خیر این بچه‌ها و خانواده‌های آن‌هاست و یا اینکه چون بعد از ازدواج مدتی در قصر شیرین زندگی می‌کردیم در زمان جنگ همه زندگی‌مان را از دست دادیم و دوباره همه‌چیز را به دست آوردیم و بعدازآن هم بارها بخشی از زندگی‌مان را بخشیدیم و خوشحالم که هنوز هم از طرف خداوند منتخب‌شده‌ایم تا از نیازمندان دستگیری کنیم. آیا این بازگشت اموال و ادامه خیرات چیزی جز دعای این بچه‌هاست؟
آیا برنامه‌های زندگی شما فقط صرف کمک به فقرا می‌شود؟
خیر، من در طول روز هم نقاشی می‌کنم، هم در کلاس‌های علمی و پزشکی طب سنتی شرکت می‌کنم، هم ورزش می‌کنم به‌خصوص اینکه یوگا کار می‌کنم، خیاطی، آرایشگری، کارهای تایپ و کامپیوتر و خیلی هنرهای دیگر را آموخته‌ام و از همه مهم‌تر عاشق نویسندگی هستم.

درازای نیکوکاری‌های خود از خداوند چه چیزی می‌خواهید؟
به اعتقاد من همه موجودات الهی شعور دارند و در حال تسبیح خداوند هستند و من هم از خدای مهربان خواسته‌ام که اگر نگاهم، نفسم، قدمم و یا قلمم حتی ناخواسته صدمه‌ای به کائنات زده باشد مرا نه در عوض کارهای خیری که کرده‌ام بلکه به خاطر بزرگی و کریمی و ستّاری خودش ببخشد و روزی که قرار است به ملاقاتش بروم آن‌گونه خودش دوست دارد باشم.

اگر خاطره زیبایی دارید که به نظر شما برای خوانندگان ما جالب است بفرمائید؟
ازنظر من تمام‌روزها و رویدادها زیبا هستند و همه خاطره‌ها قشنگ‌اند ولی خاطره‌ای که از سال‌های گذشته در خاطرم حک‌شده این است که ۲۲ سال قبل بیمار شدم و ۴۰ روز در بستر بیماری بودم و در آن روزها به فکر افتادم که باید کاری کنم که ماندگار باشد و آثار من در دنیا بعد از من هم بماند و همین موضوع جرقه‌ای شد تا کتاب بنویسم و اولین کتابم را به نام “راهی به‌سوی عشق” شروع کردم که شکر خدا تا امروز ۱۲ کتابم به نام‌های راهی به‌سوی عشق، انوار جنّت، ۹ زبان عشق برای مادران، کتاب سه‌جلدی شادی و جوانی، کلاس تندرستی، تندرستی و سلامتی، گیاهخواری پزشکی، هفت‌آسمان و کتاب سه‌جلدی مراقبه جسمانی و روحانی بامعنی آیات جوشن کبیر چاپ‌شده و ۱۱ کتاب دیگر هم در حال چاپ است که آخرین آن‌ها به نامه حضرت فاطمه زهرا (س) به حروف ابجد “۱۳۹ تکنیک موفقیت از کلام قرآن” است.

خاطره دیگرم این است که اولین بار که به مرکز نگهداری کودکان در بهزیستی مراجعه کردم، مثل همیشه مانتو بلند و گشاد پوشیده بودم که وقتی بین بچه‌ها قرار گرفتم دیدم دارند قایم‌موشک بازی می‌کنند که ناگهان یکی از کودکان دوید و زیر مانتو من قایم شد و برایم خیلی بامزه بود که از آن به بعد هر وقت به آن مرکز می‌روم مانتو بلند و گشاد می‌پوشم و بچه‌ها می‌آیند و زیر مانتو من قائم می‌شوند.

 

 

 

منبع: کمیته امداد