کودکپرس معصومه دادگر، کارشناس کتاب کودک و نوجوان: کتاب «کتانیهای کوکام» نوشته فاطمه جدیدی منتشرشده از سوی شرکت چاپ و نشر بینالملل، اثر برگزیده بخش رمان و داستان بلند نخستین جشنواره ملی و بینالمللی کتاب کودک و نوجوان سال ۱۴۰۳ است.
«کتانیهای کوکام» را نغمه بهروزی ویراستاری کرده و در ۱۴۸ صفحه برای اولینبار در سال ۱۴۰۲ ویژه گروه سنی نوجوان منتشر شده است.
این کتاب، داستان چند دوست است و اتفاقاتی که برای خانواده آنها در روزهای اول جنگ ایران و عراق رخ میدهد. شخصیتهای اصلی داستان مهران و عماد هستند. خانواده مهران در یکی از روستاهای نزدیک مرز ایران و عراق زندگی میکنند. با شروع جنگ و حمله به روستا، مهران سعی دارد برای کمک به خانواده خود مانند مادربزرگ، پدر، مادر، خواهر و برادر کوچک خود به روستا بازگردد. در مسیر بازگشت و رسیدن به خانواده، عماد با او همراه میشود.
آنها در طول مسیر با چالشهایی روبهرو میشوند که باعث میشود دیدگاهشان درباره رفتار و موقعیت خودشان تغییر کند. روابط عاطفی خانواده و اطرافیان با شروعشدن اتفاقات داستان نزدیکتر میشود. شروع جنگ و حمله به روستا موجب وحدت و همدلی بین اهالی روستا میشود که عربزبان و فارسزبان هستند.
بیشتر داستان در محیط روستا، نخلستانها و محیط خانه مهران اتفاق میفتد. نکات درخور توجه برای نوجوانان در این داستان اتحاد، تعامل با یکدیگر، حس وطنپرستی، وفاداری به خاک میهن، خانواده، دوست و خودباوری است.
از ویژگیهای مهم این اثر میتوان به استفاده از گویش محلی روان و قابل فهم برای خواننده، نثر روان، استفاده از ضربالمثل، همدلی، حس ایثار و شهادت، اهمیت به خانواده و اتفاقات هیجانانگیز نام برد.
فاطمه جدیدی، نویسنده داستان کوتاه و رمان نوجوان است. او متولد سال ۱۳۶۴ در قم و دارای مدرک تحصیلی کارشناسی حقوق است. او برگزیده جشنوارههای ادبی مانند جشنواره یوسف، جشنوراه ملی داستان قم و برگزیده بخش رمان و داستان بلند نخستین جشنواره ملی و بینالمللی کتاب کودک و نوجوان است.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
عماد سر تکان داد و چشمهای گردشدهاش را به دور تا دورشان چرخاند. مهران پایش را به تنهی نخلگیر داد و از آن بالا رفت. کمی که بالا رفت، هنوز به سر نخل نرسیده بود که همان دو مرد عراقی را با یونیفرمهای سبز رنگ دید. یکیشان بیسیم دستش بود و پشت به آنها به سمت مرکز روستا حرکت میکردند. دود ماشینی کمی آن طرفتر توجهّش را جلب کرد. دقیقتر نگاه کرد. نیسان آبی داشت در آتش میسوخت. وسط تنه ماند و بالاتر نرفت. جیپ خاکیرنگی وسط میدان اصلی روستا کنار مسجد ایستاد و خاموش کرد. چند مرد عراقی از آن پایین آمدند.
ارسال دیدگاه