به گزارش کودک پرس ، تیغ آفتاب اردیبهشت ماه پهن شده روی حیاط اما باد خنکی که هر دم میوزد از تیزی گرما کم کرده است. بچهها دست در دست خانوادههایشان، ذوقزده سر از پا نمیشناسند. حیاط کاخ جان میدهد برای عکاسی از یک روز خاطره انگیز.
فرآیند سخت و طاقتفرسای درمان گرچه بخشی از کودکی آنها را ربوده اما از این بچهها، کودکانی سرسخت و امیدوار به آینده ساخته است. یکی از بچهها دامن چیندار قرمز به تن کرده. لابهلای پرچینها میدود و از شادی سرخوش است. مادرش میگوید: فکر کرده بود میخواهد به عروسی بیاید، به همین خاطر اصرار کرد این بلوز و دامن چیندار را تنش کنم اما وقتی سر از موزه درآوردیم هم ناراحت نشد. فقط میگفت مگر قرار نبود برویم عروسی؟
دخترک میخندد و مادرش او را در آغوش میگیرد. دیدن خندههای این بچهها برای خانوادههایشان، پس از تحمل روزها عمل جراحی و شیمیدرمانی و رادیوتراپی و درد و رنج، حکم غنیمت را دارد. آنها با آغوش باز به استقبال خندههای کودکشان میروند.
بچهها به نوبت وارد موزه میشوند. بخش باستانشناسی کودکان موزه به تازگی راهاندازی شده و فرصتی است تا بچهها در قالب روایت راهنماهای موزه، اسلاید و فیلم و قصه با بخشی از تاریخ آشنا شوند. آنها همگی از اقامتگاه محک در این برنامه حضور پیدا کردهاند.
نازنین الهیار مسئول اقامتگاه دارآباد محک میگوید: اقامتگاه از سالها پیش با هدف اینکه بیماران و همراهان آنها که از شهرهای دیگر به تهران میآیند دغدغه اسکان نداشته باشند و از طرفی امنیت و آرامش خانواده در طول فرآیند درمان فرزندشان حفظ شود، تاسیس شد. اقامتگاه دارآباد 89 تخت دارد.
وی ادامه میدهد: این بچهها همگی در اقامتگاه حضور دارند و برای گذراندن مراحل درمان خود از شهرهای دیگر به تهران آمدهاند.
سراغ یکی از بچهها به نام زهرا میرویم. او 20 روز است که همراه مادرش برای ادامه درمان از اهواز به تهران آمده. پیش از این روحیه خوبی نداشت و مدام به مادرش اصرار میکرد که به شهر خودشان برگردند اما از وقتی در اقامتگاه ساکن شدند، نظرش عوض شد. مادر زهرا میگوید: زهرا پیش از این بیمارستان را دوست نداشت اما حالا آنقدر با دوستانش در اقامتگاه رابطه خوبی پیدا کرده که میگوید دیگر به شهرمان برنگردیم و همین جا بمانیم.
داخل موزه باستانشناسی هستیم. خانم جوانی در حال روایت پیدایش انسان به بیانی کودکانه است. او با نشان دادن یکسری عکس و نوشته سعی دارد بچهها را با بخشی از تاریخ بشریت آشنا کند. بعضی از بچهها در حال بازیگوشی هستند و به دیگر قسمتهای موزه سرک میکشند. آنها با کنجکاوی کتیبههای گلی که خطوط باستانی بر روی آنها نقش بسته و توسط کودکانی دیگر ساخته شده را به دست میگیرند و زیر و رو میکنند. اما در این میان عدهای نیز سر تا پا به گوش هستند و موضوع برایشان جالب است. الهیار میگوید: برگزاری این برنامهها باعث میشود بچهها از فضای درمانی خارج شده و روحیهشان بهتر شود. از طرفی به بار علمیشان افزوده و با فرهنگ و تمدن کشورشان نیز آشنا میشوند. حتی ممکن است آنها علاقهمند شوند تا در آینده رشته باستانشناسی را برای ادامه تحصیل انتخاب کنند. همه بچههایی که در این سالن حضور دارند مبتلا به سرطان هستند. یکی از دخترها موهای سر و صورتش ریخته است. روسری رنگی کوچکی به سر بسته و زیر چشمهایش گود افتاده است. دیگری پسربچهای چهار ساله است که مدام برای مادرش بهانهگیری و گریه میکند. مادرش او را کنار یکی از تلویزیونهای موزه روی صندلی مینشاند. هدست را روی گوش پسرش میگذارد و چند لحظه بعد او با شنیدن صدای بچهگانهای که در حال بیان روایتی تاریخی است آرام میشود.
کمی آن طرفتر سینا با پدرش در حال تماشای کتیبههای گلی است. پدر سینا راضی است. او میگوید: این برنامه باعث شد هم بچهها کمی آموزش ببینند و هم ما سرگرم و از بیمارستان دور شویم. واقعا به این آرامش نیاز داشتیم.
وی تعریف میکند که 12 روز است برای درمان پسر 6 سالهاش از شمال کشور به تهران آمده است. سینا مدتی بود که قطع درمان شده بود اما در آخرین آزمایش مشخص شد که تومور مغزی دارد و باید درمانش را از سر بگیرد. پزشکان پرونده سینا را به محک ارجاع دادند. ادامه فرآیند درمانیاش را باید در اینجا طی کند و امیدواریم حالش خوب شود. پسرم قوی است و میتواند به روزهای بهبودی برگردد. بحث به بیماری و درمان که میرسد، سینا دست پدرش را میکشد. بغض میکند و از پدرش میخواهد به قسمت دیگری از موزه بروند.
مسئول اقامتگاه دارآباد محک ادامه داد: در بعضی از مناطق مردم هنوز با مبتلایان به بیماری سرطان به خوبی برخورد نمیکنند و به درستی فرهنگسازی نشده است. آنها فکر میکنند این بیماری مسری است و ممکن است اجازه ندهند، فرزندشان با دختر یا پسری که مبتلا به سرطان است بازی کند.
با این حال اما همیشه یک تیم مددکاری و روانشناسی متخصص در بیمارستان و اقامتگاه حضور دارند تا از درد و رنج این بچهها و خانوادههایشان کم کنند. آنها در مواقع ضروری و با توجه به نیاز خانواده وارد عمل میشوند و سعی میکنند شرایط روحی و روانی خانواده و فرزند مبتلای آنها به سرطان را بهبود بخشند.
آنها به خاطر نوع بیماری و فرآیند درمان ممکن است مدتی را در کنار هم باشند. حالا آنها یک خانواده هستند. از خوشحالی هم ذوق میکنند و مرحم نگرانیها و ناراحتیهای یکدیگر میشوند.
فرزندان آنها در اقامتگاه تنها نیستند. گاهی دو سه ساعت از وقتشان را در اتاق بازی اقامتگاه سر میکنند و همان جا روانشناسان و داوطلبان متخصص ارتباط با کودک سعی میکنند با بازی درمانی، از رنج بیماری کودکان کم کنند.
وقت استراحت رسیده و بچهها همراه مادر و پدرهایشان روی چمنهای محوطه مینشینند تا نفسی تازه کنند. آنها یکدیگر را دنبال میکنند، سربهسر هم میگذارند و صدای خندههایشان در فضای محوطه پخش شده است. انگار که هیچ بیماری سختی وجودشان را احاطه نکرده است. تومور، سرطان، چه فرقی میکند، در این لحظه مقابل خندههای بچهها به زانو درآمدهاند.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه