این مرد را ببینید / فضای مجازی ناجی میشود
«دلم برای اهواز و کارون تنگ شده بود، رفتم کابینتها را مرتب کنم تا کمی سرگرم شوم، دیدم کتری استیل قدیمی جهیزیهام کز کرده گوشه کابینت و انگار دلش گرفته آخر روزگاری گل سرسبد آشپزخانه بود و کلی خستگی را از جان اهالی خانه به در کرده بود؛ دلم برایش سوخت آوردمش بیرون و گذاشتمش تو ساک دستی تا ببرم تعمیرش کنند.
«دلم برای اهواز و کارون تنگ شده بود، رفتم کابینتها را مرتب کنم تا کمی سرگرم شوم، دیدم کتری استیل قدیمی جهیزیهام کز کرده گوشه کابینت و انگار دلش گرفته آخر روزگاری گل سرسبد آشپزخانه بود و کلی خستگی را از جان اهالی خانه به در کرده بود؛ دلم برایش سوخت آوردمش بیرون و گذاشتمش تو ساک دستی تا ببرم تعمیرش کنند.
اول بازار قدیمی خیابان شهرداری یک مغازه کوچک تعمیراتی دیدم رفتم نزدیک پسرک کوچکی چنان عاشقانه کار میکرد که اصلا متوجه من نشد نشستم روی صندلی تا کارش تمام شود گفتم کتری من را تعمیر میکنی؟ سلام کرد و کتری را گرفت، پای درد دلش نشستم انگار سالها مرا میشناسد اسمش «صالح» بود و پدرش را از دست داده است.
صالح با این سن و سال کم نانآور خانه شده و دستهای کوچکش پینه بسته است، لباس کارش وقار خاصی به او داده راستش پشتکارش را ستودم او صبحها شاگردی و سماور تعمیر میکند و بعدازظهرها هم به قول خودش در باغ کار میکند. با دستان کوچک صالح حال کتری من خوب شد و حال دل من بهتر.»
قصه صالح و پروانه خانم از همین نامه مجازی و خیابان شهرداری ملایر آغاز و در قاب کوچک تلفنهای همراه دست به دست و دست آخر به آن سوی مرزها کشیده شد، نامه پروانه خانم که از سر شوق برای صالح همان مرد زمانه نوشته شده بود در کسری از ثانیه با هزار هزار لایک و ویو در تلفنهای جیبی دیده شد.
آخر امروز تلفنهای رومیزی با سیم فرخورده و صدای گوش خراش جای خود را به تلفنهای جیبی با صدای دل خوشکنک داده و یک خط نامه که جان آدمی را جلا میداد و انتظار مبهمی برای رسیدن به مقصد در دلمان به جای میگذاشت به پیامرسانهای فضای مجازی بدل شده است.
خط پایانی این نامه مجازی «هوای صالحها را داشته باشیم تا با شرافت زندگی کنند» بود و همین چند کلمه در دل تک تک اهالی این مرز و بوم جا باز کرد و پیام به اویی که باید رسد، رسید تا نیکی دراندازد و و در بیابان باز پس گیرد.
روایت پیوند دلها، از ایران تا ناکجاآباد
این نامه مجازی پلی شد برای پیوند ساکنان زمین، پیوندی از اعماق دل صالح در ملایر تا چشم دل پروانه خانم در اهواز، گروه خیریه آقای مالی و دوستانش و حامی که نمیدانم در کجای این کره خاکی به دلشان گره خورد و «بابا لنگ دراز» صالح شد.
خانم بختیاری، فعال و کنشگر اجتماعی سالیان سال است که در اهواز زندگی میکند و چند باری در سال به دیار کهن خود یعنی ملایر بازمیگردد و چند صباحی در خانه قدیمی سکنی گزیده و مرور خاطرات میکند. او آخرین باری که به خانه قدیمی خود در ملایر سفر میکند، کتری جهیزیهاش که روزگارانی چای لبسوز و لبدوز با طعم گَس و اندکی تلخ را به اهالی خانه هدیه میداد و امروز در قفسههای کابینت رنگ کهنگی گرفته، مییابد، کتری کهنه نقش پیامآور مهربانی را بازی میکند تا جایی که تعمیر این کتری قدیمی مسیر زندگی صالح را تغییر میدهد.
پروانه بختیاری میگوید: سودای نو کردن کتری قدیمی مرا به مغازهای که صالح در آنجا شاگرد بود کشاند، لب درگاهی مغازه نشسته و سماور تعمیر میکرد برای اولین بار بود که او را میدیدم اما وقار و از اعماق دل کار کردنش به دلم نشست.
این پسربچه در سن ۱۳ سالگی مرد زمانهاش شده و با علاقه و البته پشتکار نان درمیآورد بدون حضور اوستایش تک و تنها مغازه تعمیراتی را اداره و روزی ۳۵ هزار تومان دستمزد دریافت میکرد. یک ساعتی طول کشید تا کتری بیرمقم را با دستان کوچکاش جان بخشید، در این بین با او هم کلام شدم و پرسیدم چرا در کودکی کار میکند؟
صالح از پدر نداشته و برادر کوچکتر و مادر نحیفاش برایم گفت، هم درس میخواند و هم کار میکند و در همین سن و سال کم نانآور خانه و مادرش شده است.
فضای مجازی ناجی میشود
این فعال اجتماعی ادامه میدهد: با دیدن صالح به وجد آمدم و نامهای با مضمون قدردانی از جنم و مردانگی این بزرگ مرد کوچک در کنار عکسی در حال تعمیر سماور در فضای مجازی منتشر کردم.
بعد از چند روزی آقای مالی از اهواز با من تماس گرفت و حال و روز صالح را جویا شد و خبر خوب دست به دست شدن نامه مجازی و پیدا شدن حامی برای صالح را داد و گفت: تنها شرط حامی کار نکردن و ادامه تحصیل این کودک است.
پروانه خانم میافزاید: بنده رابط خانواده صالح و این گروه خیریه شدم و اولین واریزی ماهیانه برای این خانواده در۲۰ اردیبهشت به مبلغ ۲ میلیون تومان انجام شد، بنای این خیر حمایت ادامهدار از صالح و خانواده کوچک اوست و قول پرداخت هر ماه این مبلغ را داده تا این پسر بچه فقط درس بخواند و در آینده برای جامعه مفید باشد، تأکید حامی صالح، داشتن زندگی کودکانه و بدون کار است.
بعد از پیدا شدن حامی، بهترین حس و حال دنیا در رگ و پیام جاری شد، آقایی که با من تماس گرفت و این خبر خوب را داد صدایی از جنس باران داشت و اشک شوق مرا درآورد. هنوز هم هر وقت یاد آن تماس تلفنی میافتم بیاختیار اشک در چشمانم حلقه میزند و بغض راه گلویم را میگیرد. با این اتفاق متوجه شدم انسانیت هنوز نمرده تا جایی که تنها یک نامه مجازی راهی برای تحول زندگی صالح شد.
خبرنگاری که بخشی از خبر شد
محمد مالی فعال رسانهای در اهواز میگوید: بعد از سیل سال ۹۸ در خوزستان برای تهیه خبر و گزارش به یکی از روستاهای اطراف حمیدیه رفته بودیم که با صحنهای مواجه و دوربین و رکوردر را کنار گذاشته و آماده کمک شدم در این روستای سیلزده و در اولین چادر بنا شده نوزادی یک ماهه خوابیده و بیش از ۷۰ و ۸۰ پشه و مگس روی صورت این نوزاد بود.
حتی تصور این لحظه هم بسیار سخت است بنابراین دوربین را کنار گذاشتم و نوزاد را بغل کردم و چند ساعتی در چادرهای روستا ماندیم، این اتفاق مسبب قولی شد که با تجهیزات و وسایل مورد نیاز اهالی به روستا برگردیم و ساکنان را کمک کنیم.
پس از بازگشت طی فراخوانی مایحتاج این روستا فراهم شد و من دریافتم گاهی روزنامهنگاران هم باید قلم و دوربین و رکوردر را کنار بگذارند و روزنامهنگاری مسؤولانه را در پیش گیرند و بخشی از خبر شوند.
این فعال رسانهای و اجتماعی ادامه میدهد: از همان روز تا امروز از ظرفیت رسانهای و بستر فضای مجازی بهره بردیم و به کمک هم وطنانمان شتافتیم، در ادامه این مسیر با خانم بختیاری و آقاصالح در گروه واتساپی آشنا شدم و مشکل صالح را با توجه به اینکه پدرش را از دست داده و برای امرا معاش خانواده کار میکرد در حالی که سن او مناسب کار نبود در توییتر به اشتراک گذاشتم.
پیش از اینکه در مورد صالح فراخوانی بدهم با یکی از دوستانم وضعیت او را مطرح کردم و این بنده خدا بدون درنگ پذیرفت حامی این کودک و خانوادهاش باشد، البته یکی از قوانین نانوشتهای که ما برای این کمکها تعریف کردیم ناشناس ماندن کمکدهنده و خیر با فرد کمکگیرنده است در حقیقت ما در این میان همچون پلی بین کمک دهنده و کمک گیرنده ایفای نقش میکنیم.
پنهان ماندن هویت کمکدهنده شرط اصلی ما برای انجام فعالیتهای این چنینی است پس هیچ نام و نشانی از حامی صالح در بین نیست، اما اهمیت این موضوع بر این است که هیچ کودکی نباید در سن و سال کم مشغول به کار شود از همین رو انتظار ما از خانواده صالح کار نکردن این کودک است، البته با مهارتآموزی و تفننی آموزش گرفتن او مشکلی نداریم حتی آمادگی داریم در کلاسهای فنی و حرفهای و مهارت آموزی ثبت نامش کنیم و تنها اصرار ما تمرکز صالح بر درس و مدرسه است به طوری که دغدغه کار و شغل نداشته نباشد.
صالح، مرد زمانهاش
پدر محمدصالح سه سال پیش در یک سانحه تصادف فوت میکند و بدون بیمه و سرمایه و حتی سقفی برای زندگی دو فرزند پسر و مادرشان را تنها میگذارد، مادر صالح برای گذراندن امورات خانه قالیبافی میکند و با دستمزد بخور و نمیر بچهها را میچرخاند و اجاره خانه میدهد. تا اینکه سر و کله کرونا پیدا و مدارس مجازی میشود و صالح مجالی مییابد تا نانآور این خانواده سه نفره باشد و در مغازه کوچک تعمیرات سماور کار کند.
دستمزد صالح بعد از کلنجار رفتن با سماور و کتریهای بیجان در دو شیفت صبح و بعدازظهر روزی ۴۰ هزار تومان تعیین شد، وقار و متانت و پشتکار این بزرگ مرد کوچک هنگام کار تحسین آدم بزرگها را برمیانگیزد و در یک سال و نیم گذشته دستان کوچک صالح حامی مادر و برادرش بوده و همچون کوه تکیهگاه آنها شده تا جایی که خرجی خانه را او میپردازد و خرید نان و سیب زمینی، میوه و مایحتاج روزانه بر عهده این بزرگ مرد کوچک است.
شاید مخترع شدم!
محمدصالح این کودک ۱۳ ساله ملایری میگوید: خودم کار کردن را دوست دارم البته خرجی خانه هم باید میآوردم تا به مادرم کمک کنم برای همین سرکار رفتم، کمی خسته میشوم اما الان بعد از یک سال و نیم تقریبا عادت کردم.
همه بچهها بازی کردن را دوست دارند اما من هم سرکار برای خودم دوست و آشنا پیدا کردم و به آنها وابسته شدم، از محل کارم راضی هستم و شغلی هم که دارم کار خوبی است حتی با پیشرفت در کارم حقوقم بیشتر شد تا به روزی ۵۰ هزار تومان رسید.
این بزرگمرد کوچک ادامه میدهد: الان هم تعمیر سماور را یاد گرفتم و شاید در آینده سماور ساز شوم، شاید هم مخترع شوم چون اختراع را دوست دارم باید درس بخوانم تا بتوانم مخترع شوم.
مهمترین دلیل سرکار رفتنم برای این بود که باید خرجی میآوردم و پیامم به بچههایی که مثل من باید به مادرشان کمک کنند فقط استقامت و صبر است، روزهای اولی که سرکار میرفتم خیلی برایم سخت و سنگین بود حتی شب اول تا نصفههای شب به خاطر بدن درد نمیتوانستم بخوابم اما الان دیگه عادت کردم و از کار کردن خوشم میآید.
یکبار با حقوقم دسته جمعی با مادر و برادرم رفتیم روستا خانه مادربزرگم آنقدر خوشحال بودم که نمیتوانم بگویم چقدر؟ حالم خوب بود در کل با کار کردن حال خوبی دارم اما غرور بیجا ندارم چون غرور زیادی ضرر دارد.
اوستا مجید هم خیلی شوخطبع و مهربان است چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم البته از وقتی که سرکار رفتم پختهتر شدم و تازه فهمیدم نانی که سر سفره میآید چقدر حلال و حرام بودنش مهم است و اینکه بچههایی که به مامان و باباهاشان غر میزنند و گوشی مدل بالا مثلا A۳۱ میخواهند فکر نمیکنند که این پول باید از کجا بیاید تا این گوشی خریداری شود.
کارخانهدارها آدمهای خوبی هستند
محمدصالح گریزی به آرزوهایش میزند و میافزاید: آرزویم این است که بتوانم دستگاه جوش، فرز و دریل بخرم تا بتوانم دستگاهی که در ذهن دارم درست کنم، راستی از آقای حامی هم تشکر میکنم انشاءالله کمک کند تا درس بخوانم و موفق شوم. در ذهنم تصور میکنم حامی من یک آقای میانسال است که احتمالا کارخانه داشته باشد چون آنهایی که موفق هستند در بچگی سردی و گرمی چشیدند و کار کردن تا پیروز شدند.
ارسال دیدگاه