خاطرات اولین روزه گرفتن یک نوجوان
سن تکلیف برای نوجوانان خاطرات زیادی را به همراه دارد به خصوص خاطرات اولین روزه در ماه مبارک رمضان است.
به گزارش کودک پرس ، اولين سال به تكليف رسيدنم بود و دو،سه روز مانده به اولين روز روزه گرفتنم. براي يك نوجوان 16 ساله نخستين تجربه روزه گرفتن در ماه رمضان بسيار خاطرهانگيز و بهيادماندني است. روزه گرفتنم مصادف شده بود با تابستان؛ روزهاي گرم و بلند تيرماه. با سپهر، پسر همسايه دوست صميمي بودم و صادقانه همه چيز را با هم در ميان ميگذاشتيم، اما اين دوستي ما يك ويژگي ديگر هم داشت و آن رقابتي بود كه گاهي بين من و او اوج ميگرفت. در همه زمينههايي كه معمولاً در آن سن براي نوجوانها اهميت دارد رقابت مي كرديم. در درس خواندن و گرفتن نمرههاي بالا يا در نوع لباس، بازي و تفريح و حتي در فعاليتهاي مذهبي، مسجد رفتن يا گفتن تكبير نماز جماعت و مراسمهاي مذهبي هميشه سعي داشتيم از يكديگر سبقت بگيريم.
… خنكي يخچال از ذهنم خارج نميشد و حسابي درگير شده بودم:«اَه اَه… لعنت بر شيطون، ولم كن، نميخوام بخورم، خيلي تا اذون مونده. بايد طاقت بيارم وگرنه شرط رو به سپهر ميبازم.» براي چندمين بار به سراغ يخچال رفتم. پاهايم ميلرزيد؛ صداي قلبم را در گوشم ميشنيدم كه بايد تحمل كنم و گول شيطان را نخورم، اما تمام تنم گُر گرفته بود. تحملم تمام شد.
بياختيار دست بر پارچ آب سرد بردم. احساس خنكي كردم، اما حرارت عذاب وجدان شعله كشيد. هم به خاطر شكستن روزه و شرمندگي از خدا و هم به خاطر شكست از سپهر و باختن شرط. من نبايد ميباختم.اگر آب ميخوردم سپهر از من برده بود. نه تنها سپهر كه احساس يأس و سرخوردگي بيشتر اذيتم ميكرد. از خير خوردن آب گذشتم. در يخچال را بستم و دوباره خودم را روي تخت انداختم. با صداي بازشدن در اتاق به خودم آمدم. مادرم كه بيحاليام را ديد از من خواست با او به آشپزخانه بروم. سر ميز كه نشستيم بشقاب غذا را جلويم گذاشت و گفت:« بخور.» گفتم: «مگه شكستن روزه گناه نيست؟» مادر توضيح داد:« چون امروز آخر ماه شعبانه.
از فردا روزه اول ماه رمضان واجب ميشه. ما با پدرت تصميم گرفتيم امروز رو به عنوان پيشواز ماه رمضان روزه بگيريم تا هم ثواب روزه ماه شعبان رو برده باشيم و هم براي تو تمرين و مقدمهاي باشه براي روزهاي ديگه ماه رمضان.» گفتم:«سپهر چي من با اون شرط بستم روز اول ماه رمضونو كامل روزه بگيرم وگرنه ميبازم.» مادر خنديد وگفت:« نگران نباش تو به سپهر نباختي من كه گفتم امروز آخرين روز ماه شعبانه نه رمضان.» بعد ادامه داد:«ببين پسر گلم اولاً خوشحالم كه امسال روزه بهت واجب شده و اين جاي شكر داره كه با من و بابات در روزه گرفتن همراه هستي. دوماً تو نبايد به خاطر رقابت روزه بگيري.
عبادت و بندگي بايد به نيت خالص فقط براي خدا باشه. شرط بستن هم كار درستي نيست. بعد از اين مواظب باش موقعي كه روزه هستي كمتر بازي و فعاليت كني تا نيروي بدنيت تحليل نره و ضعف پيدا نكني.» بعد در حاليكه قاشق را به دستم داد، گفت:«حالا سير غذاتو بخور.
از فردا هم يه كم بيشتر استراحت كن تا بتوني طاقت بياري.» با خوشحالي ليوان آب سرد را سر كشيدم و گفتم:« آخيش. روزه نيمه كاره چقدر خوبه.» مامان خنديد و گفت:« قربون پسر گلم. خوبترش اينه كه تو در اين امتحان سر بلند بيرون اومدي.»/ حسین کشتکار
خیلی طولانی بود لطفا یه چیزط بذارید که به درد هم دخترا و هم پسرا بخوره
خیلی کودکی بودلطفا یه چیزبذارید که هرگز ماه رمضان تمام نشه که به دردخاطرات قدیم بخوره