به گزارش کودک پرس ، شقایق قندهاری: رمان نوجوان «ماهی بالای درخت» را لیندا مالالی هانت نوشته و پرناز نیری آن را ترجمه کرده است. این رمان نوجوان در سال 1395 توسط نشر افق منتشر شد. «اَلی نیکرسُن»، شخصیت اصلی رمان و راوی داستان است. او در سال ششم تحصیل میکند، گرچه به قول خودش در هفت سال، هفت مرتبه مدرسهاش را عوض کرده است! اَلی دختر باهوشی است، با استعداد است، قوه تخیل فوقالعادهای دارد و نقاشیهای بسیار خوبی میکشد. با این حال در تمام این هفت سال او با سختی و به طرز عذابآوری موفق شده «رازی» را از همه مخفی کند؛ حتی از معلمهایش. همین راز باعث شده او اعتماد به نفس کافی نداشته باشد، در مدرسه مورد تمسخر همکلاسیهایش قرار بگیرد و همیشه احساس کند که خنگ و کند ذهن است.
حقیقت این است که اَلی نمیتواند مثل سایر هم سن و سالان و همکلاسیهایش به راحتی بخواند و بنویسد، و طبیعی است که این امر در مدرسه برایش مشکلات جدی به وجود میآورد. او همیشه موفق شده معلمهایش را فریب بدهد و با به کارگیری ترفندهای مختلف به نحوی حواسشان را پرت کند. به عنوان مثال او به جای نوشتن با نقاشیهای خطخطی تکلیفهای درسیاش را از سر خود باز میکند و خیلی وقتها هوش و زیرکیاش را در همین مسیر به کار میبرد. ترس اَلی از خواندن و نوشتن رفتهرفته جدیتر و حادتر میشود؛ تا اینکه معلم کلاس تغییر میکند. با آمدن معلم جدید، آقای دانییلز، شرایط عوض میشود. روحیه، رویه، روش و رفتار آقای دانییلز بسیار متفاوت است. او که از طریق معلم قبلی و مسئولان مدرسه از پیشینهی دانش آموزان کلاسش مطلع است، با خوشرویی و مهربانی با اَلی برخورد میکند و به او میگوید که از حالا به بعد دیگر برای هیچ موردی او را به دفتر مدرسه نمیفرستد و هر مسئلهای باشد، باید خودشان با هم حل کنند. در آغاز آقای دانییلز با صبر و حوصله با رفتارش اعتماد اَرنی را جلب می کند، همیشه مشوق اوست و به او دلگرمی میدهد و به او نشان میدهد که دختر منحصر به فرد و فوقالعاده باهوش و توانایی است.
نویسنده این رمان شناخت و تسلط خوبی به دنیای ذهنی بچههای نوجوان دارد، مسائل آنها را به درستی میشناسد، مشکلات رابطههایشان را با هم میداند، رقابتها، حسادتها و راههایی که هر دانش آموز برای جلب توجه دیگران به کار میبرد، درک میکند و به همین سبب توانسته فضایی کاملاً باورپذیر و ملموس خلق کند، شخصیتهایش خیلی آشنا هستند و به جز در مواردی کاملاً استثنائی، تک بعدی نمیباشند و حتی متناسب با موقعیتهایی که تجربه میکنند، تغییر میکنند.
نویسنده از طریق شخصیت اصلی و اول شخص رمانش، که چالشهای بیشماری را تحمل میکند، با سختیهای غیرمنتظرهای مواجه میشود و در شرایط عجیبی قرار میگیرد، نشان میدهد که بسیاری از بچهها که به دلایلی دچار اختلالی هستند، مورد بیمهری و تمسخر و بیتوجهی قرار میگیرند، از درس و مدرسه لذت نمیبرند و در نهایت دلهره و ترس بر زندگیشان غلبه میکند. همچنین مشخص میشود که یک معلم خوب، خوشبین و مثبت که به دانشآموزانش بها میدهد، مشوق و حامی آنهاست و از راههای مختلف میکوشد به آنها کمک کند، تا چه اندازه میتواند زندگی دانشآموزان خود را تغییر بدهد.
پس از مدتی اَلی واقعاً به معلمشان اعتماد میکند و سرانجام به صراحت مشکل خود را برای خواندن و نوشتن با او در میان میگذارد. آقای دانییلز که از چندی قبل اَلی را با دقت زیر نظر داشته و متوجه موضوع شده بود، حالا راحتتر وارد عمل میشود و با برنامههای جنبی مختلف به اَلی کمک میکند.
در بخشی از داستان اَلی، که خود راوی داستان است، میگوید: «سرش را آرام تکان میدهد: «خب، به هر حال، خوشحالم که نامرئی نیستی، اَلی. این کلاس بدون تو صفا ندارد.»
حرفش را باور نمیکنم، اما از حرفی که الآن بهم زد، خوشحال میشوم.
الان دارم مستقیم نگاهش میکنم و یکهو متوجه میشوم که تا حالا نشده توی صورت هیچ معلمی نگاه کنم. هر وقت مشغول عیب و ایراد گرفتن از کارم یا رفتارم میشدند، همیشه از پشت میز تحریرم، فقط به شکمهایشان چشم میدوختم.
اما حالا، در رأس تمام آرزوهای بزرگی که با خودم این طرف و آن طرف میکشانم، چیز دیگری هم هست. دلم میخواهد آقای دانییلز را تحت تأثیر قرار بدهم. با تکتک ذرات وجودم، دلم میخواهد آقای دانییلز ازم راضی باشد و از من خوشش بیاید.» (صفحات 68 و 69 کتاب)
اَلی یاد میگیرد که هر فرد تواناییهای خاص و منحصر به فردی دارد و از اینرو حتی شیوه یادگیری در افراد مختلف متفاوت است و این امر اشکال ندارد. رابطه او با دوستان همکلاسیهایش و حتی دانشآموزانی که قبلاً با او رابطهی خوبی نداشتند، تغییر میکند و سرانجام اَلی با اعتماد به نفس موفق میشود استعدادهایش را نشان بدهد. البته اَلی با حمایت و تشویق معلم خود بیشتر از هر زمانی تلاش میکند و برای تلاش و کوشش خود انگیزه پیدا میکند. حتی زمانی که اَلی متوجه میشود که برادر بزرگش، تِرِوس، هم با مشکل خواندن و نوشتن دست و پنجه نرم میکند، سعی میکند با راهنمایی آقای دانییلز به او هم کمک کند.
روایت داستانی بسیار ساده، روان و امروزی لیندا مالالی هانت، با ترجمه دلنشین پرناز نیری، رمان «ماهی بالای درخت» را به اثری ارزشمند و قوی تبدیل کرده است. و اما چرا نویسنده چنین عنوانی برای داستانش انتخاب کرده است:
«احساس میکنم برای اولین بار توی زندگیام میتوانم سرم را بلند کنم.
تو خیلی هم باهوشی، اَلی. شک نکن. خواندن را هم یاد میگیری.
تمام بدنم مورمور میشود. هیچ انتخاب دیگری ندارم جز اینکه بهش اعتماد کنم. حتی یک روز دیگر هم نمیتوانم ادامه بدهم، اگر فکر کنم وضعم تا ابد همین شکلی باقی میماند.
با پشت دستم اشکهایم را از صورتم پاک میکنم. او بلند میشود و با هم برمیگردیم.
آقای دانیلیز به آسمان آبی درخشان نگاه میکند و میگوید: «فقط یادت باشد خیلی به خودت سخت نگیری. میدانی، آدم دانایی زمانی گفته هرکس نبوغ خاص خودش را دارد. ولی اگر ماهی را بر اساس عدم تواناییاش در بالا رفتن از درخت بسنجیم، عمرش را با این باور که خرفت و کودن است، هدر میدهد.» (صفحات 181 و 182)
ارسال دیدگاه