کودک معلول ذهنی برای رفتن به مدرسه اشک می ریخت
به گزارش کودک پرس ، 9 ساله است و با سندروم «داون» متولد شده است. به این خاطر که خانه شان در روستایی دور افتاده از توابع استان اردبیل است، هیچ گاه نتوانسته طعم نشستن پشت نیمکت مدرسه را تجربه کند زیرا در حوالی خانه آنها مدرسه ای برای کودکان معلول ذهنی نیست.
خواهر و برادر بزرگترش محصل هستند. فاطمه در مقطع هفتم تحصیل می کند و حسین برادر او نیز از ابتدای مهر ماه مشغول به تحصیل در پایه اول دوره متوسطه دوم می شود.
ابوالفضل اکنون به کمک خواهر و برادر بزرگترش یاد گرفته که حروف الفبا را نه چندان درست بخواند اما توان در دست گرفتن قلم را ندارد و برای آموزش بیشتر، لازم است که در مدرسه ویژه کودکان استثنایی آموزش ببیند.
مشکل خانواده تنها به معلولیت ذهنی ابوالفضل ختم نمی شود زیرا پدر و مادر خانواده که چندی است از یک روستای فاقد سکنه به روستای بالادست که «ماجولان» نام دارد عزیمت کرده اند برای ساخت خانه، وام بهسازی دریافت کرده و قادر به بازپرداخت آن نیستند.
غلامعلی محرابی، پدر ابوالفضل در رابطه با وضعیت خانواده می گوید: در روستای پایین دست ماجولان زندگی می کردیم اما به دلیل خالی از سکنه شدن این روستا و مشکلات متعدد آن به سمت باجولان بالا دست آمدیم. برای ساختن خانه در این روستا نیازمند وام بودیم و یک وام بهسازی دریافت کردیم اما اکنون در بازپرداخت آن به شدت با مشکل مواجه هستیم.
وی می افزاید: مادر و خواهرم نیز با خانواده ما زندگی می کنند. می خواستم با وامی که می گیرم خانه ای 2 طبقه بسازم تا آنها زندگی راحت تری داشته باشند اما پولی که داشتم کفاف ساخت یک طبقه را می داد و اکنون طبقه دوم ساختمان نیمه کاره مانده است.
پدر خانواده با اشاره به شغل کنونی اش می گوید: 4 راس گاو و 4 راس گوسفند دارم اما مخارج خانواده ما بسیار بیشتر از درآمد من است. اگر بخواهی در دامداری سنتی موفق باشی باید تعداد گاو و گوسفندهایت زیاد باشد اما من توان خرید گاو و گوسفندهای جدید را ندارم. تاکنون بارها به دلیل مشکلات مالی مجبور شده ام برای سیر کردن شکم اعضای خانواده یکی از گوسفندانم را از دست دهم و به همین خاطر است که تعداد گاو و گوسفندهایم چندان زیاد نیستند.
خانه ای که اکنون خانواده ابوالفضل در آن زندگی می کنند بر اساس نقشه مهندسی ساخته نشده است. از در که وارد خانه می شوید، فضایی بزرگ خودنمایی می کند. این تمام مساحت خانه است. در انتهای این فضا که خانواده به آن نشیمن می گویند، آشپزخانه ای وجود دارد که به سبک مدرن ساخته شده است اما این آشپزخانه فقط از مدرن بودن، دیوار نداشتن را به ارث برده و هیچ یک از وسایل آن جدید نیستند. زمان خرید تمام وسایل به سال ها قبل باز می گردد، این را می توان از رنگ و روی رفته یخچال خانه و گاز آن پی برد.
مادر خانواده، با اشاره به هزینه های بالای درمان ابوالفضل می گوید: ابوالفضل از بدو تولد دچار اختلال در بلع بود و 3 بار به روی او عمل جراحی انجام شد. تامین هزینه های این جراحی ها برای خانواده ما بسیار دشوار است و گفته می شود که باید بار دیگر به روی جراحی شود.
وی نبود مدرسه در روستا را یکی از معضلات خانواده می داند و می گوید: زمانی که دو فرزندم به مدرسه می روند، ابوالفضل دائم گریه می کند. دلش می خواهد او هم به همراه خواهر و برادرش راهی مدرسه شود اما متاسفانه در مدرسه ابتدایی روستا، او را پذیرش نمی کنند. معلم مدرسه می گوید که ابوالفضل توان تحصیل در کنار سایر دانش آموزان را ندارد و به همین خاطر به او اجازه نمی دهند وارد مدرسه شود.
در ادامه صحبت های مادر ابوالفضل، فاطمه دختر خانواده به میان بحث می آید و با تعارف برشی هندوانه، از روزهایی می گوید که ابوالفضل باید صبح تا شب در خانه تنها باشد.
فاطمه در این خصوص می گوید: مدرسه روستای ما تا کلاس پنجم پذیرش دانش آموز دارد و من از سال گذشته برای ادامه تحصیل راهی بخش «کولور» شده ام. از ابتدای هفته تا چهارشنبه در مدرسه شبانه روزی کولور می مانم و پنج شنبه و جمعه ها پیاده به خانه باز می گردم. حسین، برادرم نیز چنین شرایطی دارد. هر دو ما در این مدرسه مشغول به تحصیل هستیم.
وی می افزاید: بچه های روستا از ابوالفضل می ترسند و با او بازی نمی کنند. آنها فکر می کنند به این خاطر که چهره او تا حدودی با آنها متفاوت است، به آنها آسیب وارد می کند. ابوالفضل بازی با بچه ها را خیلی دوست دارد و زمانی که ما به مدرسه می رویم او صبح تا شب در خانه تنها است.
فاطمه به کلاس های آموزشی که برای برادرش در خانه برپا می کند اشاره کرده و در این رابطه می گوید: دلم نمی خواهد ابوالفضل تا آخر عمر حتی توان خواندن و نوشتن نداشته باشد به همین خاطر در خانه به او الفبا را یاد می دهم. ابوالفضل تاحدودی خواندن را یاد گرفته و در کنار آن اکنون موفق شده 3 سوره کوتاه قرآن را نیز حفظ کند. اینها نشان می دهد که ابوالفضل از هوشی خوبی برخوردار است اما متاسفم که هر روز باید برای مدرسه رفتن گریه کند و مدرسه ای نباشد که او در آن مشغول به تحصیل شود.
وی با بیان خاطره ای از تماشای یک فیلم به همراه خانواده اش می گوید: چندی پیش تلویزیون فیلم «به رنگ خدا» را پخش کرد. در آن فیلم محمد که نابینا بود، برای مدتی به خانه شان در روستا آمده بود و به همراه خواهرهایش توانست به مدرسه برود اما به ابوالفضل چنین اجازه ای هم داده نمی شود. او 9 سال دارد و باید امسال کلاس سوم دبستان باشد اما هنوز رنگ مدرسه را هم ندیده است.
فاطمه قسط های عقب افتاده پدر را دغدغه دیگر خانواده می داند و می گوید: از ابتدای سال تاکنون، پدرم پولی برای پرداخت قسط های خانه نداشته است. به جز قسطی که در فروردین پرداخت کرده ایم، چند قسط عقب افتاده داریم که مبلغ کل آن، یک میلیون و 356 هزار و 700 تومان می شود. امیدوارم بتوانیم این قسط را پرداخت کنیم تا یکی دیگر از گاوهای پدر کم نشود.
منبع: میزان
ارسال دیدگاه