به نام کودکان و به کام بزرگسالان
منصور یاقوتی میگوید: متأسفانه در تاریخ معاصر برخی از نویسندگان که برای کودکان هم کار میکردند، ادبیات بزرگسال را به اسم کودک مینوشتند. کسی این کتابها را بخواند، میبیند برای بزرگسالان نوشته شده و به کودک ربطی ندارند.
به گزارش کودک پرس ،این داستاننویس که در کارنامه خود کتابهایی برای کودکان و نوجوانان نیز دارد، در گفتوگو با ایسنا درباره مفاهیم بزرگسالانه در ادبیات کودک به عنوان یکی از چالشهای این حوزه، اظهار کرد: ادبیات کودک در ایران ریشه بسیار ژرفی در قالب افسانهها و قصهها دارد که غالبا به صورت شفاهی نقل میشدند و بعدها هم توسط فضلالله مهتدی صبحی تدوین شدند. البته خودم شاهد و ناظر این رخداد بودم؛ ۷۰ سال پیش در منطقهای در شمال کرمانشاه به نام کولیایی که زمستان سختی داشت، رادیو و برق نبود، برف از پاییز شروع میشد و تا اولین ماههای بهار برف روی زمین بود، در اتاق کرسی میگذاشتند و قصهگوها که عموما خانمها بودند، همه را جمع کرده و قصههای شیرین و جذابی تعریف میکردند، به نحوی که مخاطبان متوجه نمیشدند زمستان چطور آمد و چطور رفت. یا این مورد را هم شنیدهام؛ مثلا کسی میخواست تعدادی گوسفند را برای فروش از کرمانشاه به همدان ببرد، در این مسیر طولانی قصه تعریف میکرد تا هم خستگی راه از بین برود و هم متوجه نشود که مشکلات راه چه بوده است و حتی یک قصه در تمام این مسیر طول میکشیده که یکی از این قصهها «امیر ارسلان» بوده است.
او افزود: «امیر ارسلان» رمان جذاب و قدرتمندی است که متاسفانه در روزگار ما چندان به آن بها نمیدهند. بدون هیچ اغراق و تعصبی این کتاب یکی از شاهکارهای بزرگ است و اگر مترجمان این کتاب را به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری ترجمه میکردند، جهانیان متوجه میشدند چه ادبیات خیرهکنندهای در ایران خلق شده است. امرزه در امریکای لاتین دارند یک پدیده به اسم رئالیسم جادویی را با طبل و کوس و کرنا به خورد جهانیان میدهند و خیلی هم غوغا راه انداختهاند اما «امیر ارسلان» را که بخوانید، میبینید آثاری که توسط کسانی چون گابریل گارسیا مارکز و دیگران خلق شده، در برابر این اثر اصلا چیزی نیستند. البته ۲۰ صفحه اولش خستهکننده است، قصه از جایی آغاز میشود که شاهزاده وارد روم شده و خود را به شکل شاگرد قهوهچی درمیآورد. از این دست آثار زیاد داشتیم که حفظ و مکتوب نشدهاند و بخشی هم در اثر حملات اقوامی از بین رفتهاند.
یاقوتی تاکید کرد: قصههایی که در گذشته برای کودکان نقل میشده، به گونهای نبود که بخواهد ادبیات بزرگسال را به خورد کودک بدهد. واقعا ادبیات کودک بوده؛ کودکان پای قصه بزرگترها مینشسته و مجذوب قصه میشدند، با آن قصه به خواب میرفتند و رویاهای بزرگی در ذهنشان میپروراندند اما متأسفانه در تاریخ معاصر برخی از نویسندگان که برای کودکان هم کار میکردند، ادبیات بزرگسال را به اسم کودک مینوشتند. نمیخواهم نام ببرم. کسی این کتابها را بخواند، میبیند برای بزرگسالان نوشته شده و به کودک ربطی ندارند. اگر از کودکان بپرسید منظور نویسنده چیست یا شما از این کتاب چه چیزی فهمیدید، میبینید کودک با کتاب ارتباط برقرار نکرده است.
او درباره فاصله نویسنده و مخاطب که ممکن است از شناخت ناکافی نویسنده از کودکان باشد هم اظهار کرد: کاملا درست است. من اشتباه بزرگی در زندگیام کردم اینکه در دوران جوانی به ادبیات کودک زیاد بها ندادم. من معلم بچهها بودم، از اول تا ششم ابتدایی. آن زمان احساس مسئولیت میکردم تا بچهها چیزی یاد بگیرند و به خاطر این موضوع تمام وقتم گرفته میشد و فرصتی نبود تا برای کودکان کار کنم. البته به شکل دیگری برایشان کار میکردم و ادبیات کودکی را که در آن دوره خلق میشد، مثلا کارهایی که نسیم خاکسار مینوشت، به بچهها میدام تا از روی آنها مشق بنویسند. البته آن دوره کتابهای درسی هم کتابهای خوبی بود با این حال برای اینکه بچهها غنیتر شوند، آثار کودکان را به آنها میدادم تا بخوانند. تأثیرات این کار شد چهار کتاب از بچهها به قلم خودشان و برای خودشان.
نویسنده «حماسه بابک»، «مادیان چهل کره» و «پری چلگیس» در ادامه درباره ماجرای انتشار این کتابها گفت: یکی از ناشران، نشر شبگیر، همراه با شخص دیگری به روستایی به نام میدان که در آن تدریس میکردم، آمده بود تا به من سر بزند. انشاء بچهها در کف اتاق پخش و پلا بود. تصادفی یکی را برداشت و خواند. او گفت این را چه کسی نوشته؟ گفتم کار بچههاست. گفت باورکردنی نیست که بچهها بتوانند چنین متنی را بنویسند. به او گفتم شما بروید سر کلاس، من شما را به عنوان معلم معرفی میکنم. موضوعی را برای بچهها بگویید تا بنویسند. من هم سر کلاس نمیآیم. رفت و موضوعی را به بچههای سوم و چهارم و پنجم داد. وقتی برگشت حیرتزده شده بود و گفت منصور تو چه کار کردی؟ باورکردنی نیست. و اجازه خواست تا یکی از این آثار را منتشر کند. یکی از کارها را انتخاب کردم و گفتم چاپ کنید. عکسی از آن محصل گرفتم و دو خط هم نوشتم. ۱۰ ساله بود و پدرش هم فوت شده بود. بعد من برای تدریس به شهر رفتم. نماینده کیهان آن دوره آمد و یک نسخه کیهان هم آورده بود. گفت میدانی چه شده؟ گفتم نه. گفت: چندتا مطلب از کتابی که از بچهها منتشر کردی در کیهان منتشر شده و غوغا کرده است. روزنامه را دیدم. صفحه مقابلش سیاسی بود. زمانی که آن را خواندم، و ای کاش نمیخواندم زیرا تصمیمات من را عوض کرد، دیدم نوشته این شاگرد و امثال او نتیجه انقلاب سفید هستند. ناراحت شدم. گفتم چی میخواهی. گفت مصاحبه. گفتم مصاحبه نمیکنم. سپس گفت پهلبد، وزیر فرهنگ آن زمان پشت تلفن منتظر شماست. صحبت کردم. بعدها فهمیدم. برنامه چیده بودند تا من را همراه آن محصل با هلیکوپتر به تهران ببرند. برای آن کودک بورسیهای در نظر داشتند تا او را به آمریکا بفرستند. برای من هم یک مصاحبه تلویزیونی. به پهلبد گفتم نه. این بچه پدر ندارد، بلد نیست حرف بزند. اصلا مسئولیتش با کیست؟ اگر تصادف کرد و اتفاقی افتاد چه کسی مسئول است؟ گفتم تعدادی کتاب برای بچهها بفرستید سپاسگزار میشویم. تلفن را قطع کرد تا بحث را ادامه ندهد. در سالهای اخیر به این موضوع فکر میکنم، میبینم یک اشتباه بزرگ کردم، میتوانستم از آن فرصت استفاده کرده و ایده کتابخانههای روستایی را مطرح کنم و بودجهای برای این کار بگیرم اما فرصت از دست رفت.
یاقوتی ادامه داد: این کتاب یکسری مشکلات به وجود آورد و تجربه شد تا در کار بعدی ما از یک شاگرد کتاب درنیاوریم. «پشت دیوار برف» یعنی کتاب دوم از ۱۲ شاگرد است. داستانهایی به قلم بچهها برای خودشان. روان نوشته شدهاند و ساده هستند، بچهها هم با آن خوب ارتباط میگیرند. ادبیاتی نیست که مفاهیم بزرگسال با زور و حقهبازی به خورد بچهها برود. بعد از انتشار این کتاب ساواک سراغ ناشر رفته و گفته بود معلم این بچهها کیست؟ ناشر گفته بود چرا این سوال را میپرسید؟ گفته بودند کتاب مشکل دارد، معلم را معرفی کنید و مجوز نشر بگیرید. ناشر گفته بود معلم را نمیشناسم هر وقت آمد، معرفیاش میکنم. جلو کتاب را گرفتند و خمیر شد. یک نسخه داشتم و بعد از انقلاب منتشر کردیم. کتابهای سوم و چهارم را با تجریه بیشتری درآوردیم؛ «یک جو زندگی» و «بچههای کرمانشاه». این اتفاق حادثه بسیار شگفتانگیز و در نوع خود منحصربهفردی بود.
او خاطرنشان کرد: نویسنده ادبیات کودک باید با بچهها زندگی کند و ارتباط عمیقی با کودکان داشته باشد. روحیات و جهان بچهها را بشناسد و ادبیاتی خلق کند که بچهها دوست داشته باشند، نه اینکه بزرگسالان ببینند نویسنده چه پیامی به اسم کودک برای آنها فرستاده است. در یک دوره از ادبیات کشورمان نویسندگان برای بزرگسالان کار میکردند اما به اسم بچهها. آخرین کارم برای بچهها که نشر شهر قلم منتشر کرد، «خرچنگ بلندپرواز» بود. این کتاب برای بچههاست و کتابی نیست که نویسنده بخواهد پیام خود را به زبان بچهها بگوید.
ارسال دیدگاه