صحبتهای پسر 6ساله كه ناپدری اش بدن او را سوزانده است
وقتی پدرم فوت کرد، مادرم با «مهرداد» عروسی کرد. من هم به مهدکودک می رفتم و در آن جا با بچه ها بازی میکردم. مهرداد (ناپدری ام) سرویس بچه های دیگر مهد هم بود و آن ها را هم سوار خودرواش می کرد. یک روز من خوراکی های یکی از دوستانم را خوردم البته از خودش اجازه گرفتم ولی آن روز وقتی سوار ماشین مهرداد شدیم…
به گزارش کودک پرس، مادرم زخم ها و سوختگی های روی بدنم را می دید اما چیزی نمی گفت. من هم از ترس «مهرداد» (ناپدری ام) جرأت نمیکردم به کسی چیزی بگویم، چون اگر مهرداد می فهمید که در این باره با کسی صحبت کرده ام باز هم مرا می سوزاند، به همین خاطر فقط یواشکی گریه می کردم تا…
این ها بخشی از اظهارات کودک 6 ساله ای است که بنا به ادعای اطرافیانش به شدت توسط ناپدری اش مورد شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفته است.
این کودک شیرین زبان با همان لحن صادقانه و کودکانه اش به تشریح چگونگی ایجاد آثار باقی مانده روی باسن و پشت پاهایش پرداخت و با بیان این که حالا می توانم روی صندلی بنشینم، گفت: وقتی پدرم فوت کرد، مادرم با «مهرداد» عروسی کرد. من هم به مهدکودک می رفتم و در آن جا با بچه ها بازی میکردم. مهرداد (ناپدری ام) سرویس بچه های دیگر مهد هم بود و آن ها را هم سوار خودرواش می کرد. یک روز من خوراکی های یکی از دوستانم را خوردم البته از خودش اجازه گرفتم ولی آن روز وقتی سوار ماشین مهرداد شدیم،
یکی از دوستانم به او گفت «نوید» بیسکویت های دوستش را خورده است. مهرداد که عصبانی شده بود وقتی همه پیاده شدند به من گفت: شلوارت را پایین بکش! او فندک ماشین را فشار داد و هنگامی که داغ شد آن را بیرون آورد و از پشت سر به باسنم چسباند، من جیغ کشیدم اما او گفت ساکت باش! چند روز بعد مادرم در خانه نبود. او ملافه ای را دور کمرم بسته بود و من هم چون نمی توانستم به دستشویی بروم، کثیف کاری کردم. مهرداد که مرا دید از آشپزخانه فندک اجاق گاز را برداشت و دوباره لای پاهایم را سوزاند. اما من به مادرم چیزی نگفتم.
مهرداد می گفت کمرم به شیر سماور خورده و آب جوش از پشت سر روی پاهایم ریخته است. وقتی به مهدکودک رفتم صندلی های آن جا چوبی بود و من نمیتوانستم به درستی روی صندلی بنشینم اما به مربی مهد هم نمی گفتم که مهرداد مرا سوزانده است چون می ترسیدم او به مهرداد بگوید و دوباره… او حتی به بعضی جاهای (حساس) بدنم سوزن می زد که یک بار دست خودش هم خونی شد و از من خواست آب بریزم تا دستانش را بشوید.
مهرداد به همه می گفت پشت من به خاطر ریختن آب جوش سوخته است و من هم همین حرف را می گفتم تا این که یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، شلوارم به زخم هایم چسبیده بود. وقتی به مهرداد گفتم، او گفت: «دیگر چاره ای نداریم!» و به یک باره محکم شلوارم را کشید که خیلی از بدنم خون آمد و من فقط گریه کردم تا این که مادرم مرا به بیمارستان برد و آن جا مرا بستری کردند و…
این کودک که با دستور قضایی تحویل بهزیستی شده بود و هم اکنون خواهر بزرگش قیمومیت او را به عهده دارد، درباره این که باز هم مادرش را دوست دارد یا نه؟ گفت: اگر مهرداد را رها کند و نزد من بیاید او را می بخشم ولی خواهرم را خیلی دوست دارم.شایان ذکر است پرونده مادر و ناپدری نوید کوچولو در یکی از شعبه های بازپرسی دادسرای مشهد درباره ادعاهای مطرح شده در حال رسیدگی است و بنا به گفته خواهر نوید، متهمان با صدور قرار وثیقه آزاد شدند تا این پرونده روال قانونی خود را طی کند.
مرجع: خراسان
ارسال دیدگاه