كودكان شهروندان امروزند، نه شهروندان آينده

به گزارش کودک پرس ، علی ترقی جاه پژوهشگر حوزه کودک که پژوهشی متمرکز بر چندین کودک در طول رشد خود را پیگیر است :

يكي از اساسي‌ترين نيازهاي كودكان، داشتن بزرگ‌ترهاي امن است. از پدر و مادر شروع مي‌شود تا مربي يا پدربزرگ، مادربزرگ. خيلي وقت‌ها ما اين را از آنها دريغ مي‌كنيم. خيلي وقت‌ها مراقب امن بودن خودمان نيستيم. خودمان آن قدر دچار چالش و مشكل هستيم كه به عنوان بزرگسال از خودمان مراقبت نمي‌كنيم و در نتيجه نمي‌توانيم آن مادر، پدر يا مربي امني كه مي‌تواند فضاي ايمني و امنيت را در دوران كودكي به بچه‌ها هديه كند، باشيم. بنابراين يكي از كارهايي كه خيلي لازم است ما به عنوان بزرگ‌ترها ياد بگيريم، خوب كردن حال خودمان است. خيلي وقت‌ها از مادر و پدرها مي‌شنويم كه حالشان خوب نيست اما فكر مي‌كنند، مي‌توانند اداي يك مادر، پدر خوب را دربياورند. در صورتي كه ادا درآوردني نيست. بايد ياد بگيرد كه چگونه بتواند حال خودش را خوب كند. چيز ديگري كه خيلي اهميت دارد و گمشده كودك امروز است، زمان با كيفيت و تمام عيار است. يعني بچه‌ها لازم دارند كه يك وقت‌هايي ما كاملا با آنها باشيم. من دوره‌هايي را براي والدين اجرا مي‌كردم و در آن به مادرها مي‌گفتم كه در اين هفته 2-3 ساعت با بچه‌تان باشيد و مادر در جواب مي‌گفت من كه همه‌اش با بچه‌ام هستم. اما من مي‌گفتم كه آن لحظه‌اي كه قورمه‌سبزي مي‌پزيد، كتاب مي‌خوانيد، تلويزيون مي‌بينيد يا با تلفن صحبت مي‌كنيد، نه. واقعا با بچه باشيد. بعد كه آنها اين كار را مي‌كردند، حتي در طول يك هفته اجراي اين كار متوجه مي‌شدند كه اين دنياي جديدي است كه تا به حال با فرزندان‌شان اين‌گونه نبوده‌اند. بچه‌ها نياز دارند كه ما زمان‌هاي واقعي «با همه حضور» كنارشان باشيم و اگر اين اتفاق بيفتد، نيازي به گذراندن زمان طولاني نيست. ممكن است، پدرها بگويند ما زمان كمي را مي‌توانيم كنار بچه‌هايمان باشيم اما آن زمان كم هم مي‌تواند خيلي باكيفيت باشد و تمام هوش و حواس آدم به بچه‌اش باشد. بچه‌ها واقعا نياز دارند كه ما را در لحظاتي تمام عيار داشته باشند.

چيزي كه در اين فضا خيلي اوقات گمشده بچه‌هاست، خريد اسباب‌بازي به جاي گذراندن زمان با آنهاست. يعني آن چيزي كه آنها لازم دارند كه بودن با يك انسان نزديك و صميمي است را از آنها سلب مي‌كنيم و به جاي آن كلي اسباب‌بازي، شهربازي بردن و دور كردن از خودمان را ايجاد مي‌كنيم و فكر مي‌كنيم كه اين براي آنها خوب است. در صورتي كه اين واقعا خوب نيست، آنها نياز دارند كه احساس نزديكي كنند و اين احساس نزديكي بعدا منجر به چيز مهم‌تري به نام «تعلق» مي‌شود. كودك امروز نياز به احساس تعلق و داشتن هويت دارد. تعلق يعني كودك خودش را به يك خانواده و به يك خانواده بزرگ‌تر و بعد به يك محله، به شهر و به يك جامعه متعلق بداند. لازمه اين تعلق اين است كه احساس اشتراك و نزديكي داشته باشند. مثلا يك بچه وقتي خودش را به يك گروه متعلق مي‌داند كه همه‌شان فوتبال دوست دارند. خيلي وقت‌ها بچه عميقا پدربزرگ، مادربزرگ يا علائق والدينش را نمي‌شناسد. چقدر بچه‌هاي ما مي‌دانند كه پدر، مادرشان چه كساني هستند؟ چه چيزهايي را دوست دارند؟ ما اصلا فرصتي ايجاد نمي‌كنيم كه آنها ما را بشناسند، علائق و خاطراتمان را بدانند. لازمه اينها چيزي به نام هم‌صحبتي است. كودك امروز نياز به هم‌صحبتي دارد. خيلي وقت‌ها من به والدين مي‌گويم كه يك روزشان را مرور كنند و ببينند چه جمله‌هايي را به كودكانشان گفته‌اند. خيلي وقت‌ها مي‌بينيم كه جمله‌هايي كه به كودكان گفته‌اند، جمله‌هاي امري يا جملات كوتاه روزمره است و گفت‌وگو مايه‌اي ندارد؛ نه توصيف دارد، نه غناي زباني نه باعث شناخت از همديگر مي‌شود. يعني در واقع هيچ يك از ويژگي‌هاي كليدي كه در هم‌صحبتي واقعي به آن نياز است، در آن وجود ندارد. كودك امروز به هم‌صحبتي نياز دارد، چرا كه مي‌خواهد اطرافيانش را بشناسد و احساس تعلق كند و اين در مرور زمان باعث مي‌شود كه او هم شروع به شناخت خود كند. كودك امروز دچار حمله رسانه است؛ موبايل دست مي‌گيرد، تلويزيون پشت هم فيلم و سريال پخش مي‌كند و مدام اطلاعات به مغز او وارد مي‌شود كه او را دچار گم‌گشتگي مي‌كند. براي اين كودك سوالاتي پيش مي‌آيد كه من كه هستم، چه هستم، چه دوست دارم و چيزهايي از اين دست و خانواده مي‌تواند به كودك احساس امنيت دهد و به او در شناختن چيزهايي كه به آنها علاقه‌مند است و توانمندي‌هايش كمك كند.

كودك امروز به ‌شدت نيازمند فرصت‌هاي بازي است، اما فرصت بازي با همسال خيلي محدود شده است. قبلا در يك خانه 2-3 تا بچه بودند، خيلي وقت‌ها بچه‌هايي كه در خانه پدربزرگ، مادربزرگ جمع مي‌شدند، 7-8 تا مي‌شدند تا بچه‌هاي محله در كوچه بازي مي‌كردند. يعني با همسالانشان خيلي در ارتباط بودند و اين با همسال در ارتباط بودن ناخودآگاه بازي را رونق مي‌بخشيد. امروز من يك بازي را مي‌آوردم، فردا يك بچه ديگر بازي ديگري را مي‌آورد و در بازي‌هاي مختلفي كه بچه در زندگي‌اش به آن نياز دارد، كلي اتفاق براي بچه مي‌افتد. الان اين فرصت بازي با همسال كم و خيلي محدود شده است، بنابراين لازم است ما اين فرصت‌ها را ايجاد كنيم؛ چه در خانه و با خودمان و چه فرصت‌هايي ايجاد كنيم كه كودكان فرصت بازي با همسالانشان را پيدا كنند. مي‌توانيم كودكان را به پارك ببريم، به جمع‌هاي دوستانه‌اي ببريمشان كه بتوانند با همسالانشان بازي كنند. ما پروژه‌هاي شهري زيادي انجام داده‌ايم و ديده‌ايم كه ما خيلي ساده حقوق اوليه كودكان را از آنها سلب مي‌كنيم. به عنوان مثال الان وارد فصل سرما شده‌ايم و در بسياري از شهرهاي ايران هوا يك مقدار سرد مي‌شود و ما بلافاصله مي‌گوييم كه بچه‌ مريض مي‌شود و او را به پارك نمي‌بريم. بعد با خانواده‌ها صحبت مي‌كنيم و مي‌بينيم دو، سه هفته است بچه‌شان را به پارك نبرده‌اند. يعني بسياري از فرصت‌هاي تحرك بچه كه از حقوق اصلي اوست را سلب كرده‌ايم و مي‌گوييم كه چند ماه ديگر كه هوا بهتر شد او را بيرون مي‌بريم. در حالي كه مي‌توان با كمي لباس مناسب پوشاندن به بچه از مريضي او جلوگيري كرد و حق او را هم رعايت كرد. اينجا كه خبري نيست. تحقيقات نشان مي‌دهد كه در فنلاند و كشورهاي اسكانديناوي، بسياري از تعليم و تربيتشان را به فضاهاي باز و جنگلي برده‌اند. تازه ميانگين دماي آنجا خيلي بيشتر از بسياري از شهرهاي ما است. ما با بهانه‌هاي ساده‌اي نيازهاي اوليه كودكان مثل نياز به تحرك، نياز به بازي و نياز به هيجان را از او سلب مي‌كنيم و لازم است يك فكري جدي بكنيم كه چگونه مي‌توانيم نيازهاي اصلي كودكان را در اختيارشان بگذاريم.

نياز كودك امروز اين است كه در معرض دانش و تجربه‌هاي فوق‌العاده انساني قرار بگيرد كه خيلي از آنها در كتاب‌هاست. ما الان يك مطالعه طولي را انجام مي‌دهيم كه پانصد كودك از 5 استان كشور را مورد بررسي قرار داده‌ايم؛ آن نشان مي‌دهد، بسياري از كودكان ايراني در خانه‌هايشان زير ۲۰كتاب كودك دارند و اين عجيب است. بالاي ۹۰ درصد كودكان تا 5-6 سالگي حتي يك بار هم به كتابخانه نرفته‌اند و اين نشان مي‌دهد كه ما آنها را با يك منبع عظيمي از دانش، تجربه جالب و لذت مانوس نمي‌كنيم. يك وقت‌هايي كه از آدم‌ها مي‌پرسيم چرا براي بچه‌هايتان كتاب نمي‌خوانيد؟ نمي‌گويند كه كتاب خواندن مهم نيست، مي‌گويند كه وقت نمي‌شود يا امكانش نيست. من در جواب مي‌گويم كه شده تا حالا يك هفته براي بچه‌تان غذا درست نكنيد و بگوييد عوضش جمعه شش رقم غذا برايش مي‌پزم. مادر، پدر عاقل اين كار را نمي‌كند. اصلا به فكرش خطور نمي‌كند. اين حرف برايش مسخره است. ولي به سادگي مي‌گوييم كه يك هفته، دو هفته براي بچه كتاب نمي‌خوانيم و اين باور را نداريم كه كتاب نخواندن براي بچه يعني آن امكان‌هايي كه براي رشد مغزش لازم است را در اختيارش قرار نمي‌دهيم. ما به سادگي اين فرصت‌ها را از كودك‌مان سلب مي‌كنيم و بعدا افسوس مي‌خوريم كه چرا اين بچه كتابخوان بار نيامد.

چيزي كه خيلي وقت‌ها از كودك امروز سلب مي‌شود، حق انتخاب و اختيار است. خيلي وقت‌ها بچه‌هاي ما حتي راجع به لباس، چيدمان اتاقشان، كارهايي كه مي‌توانند بكنند، استفاده از وسايلي كه در دسترس‌شان است، نمي‌توانند نظر بدهند و ما به آنها اجازه تصميم‌گيري و انتخاب نمي‌دهيم. بر اساس تحقيق‌هاي زيادي كه شده اگر اين فرصت انتخاب و تصميم از سال‌هاي اوليه در اختيار آدم‌ها قرار نگيرد، بعدها خيلي سخت‌تر مي‌توانند انتخاب كنند، چرا كه آن آزمون و خطا را انجام نداده‌اند. لازم است ما براي بچه‌هاي‌مان حريمي قائل باشيم كه بالاخره الان زمان اوست، اينجا كشوي اوست، اينجا نقاشي اوست، ولي ما خيلي وقت‌ها در همه اينها دخالت مي‌كنيم. به جاي آنها تصميم مي‌گيريم كه چي بكشد، وسايلش را چگونه و در كجا بگذارد، چه بكند و چه نكند و به اين ترتيب حق اوليه انتخاب از آنها سلب مي‌شود در صورتي كه در زندگي خيلي فرصت دارند كه انتخاب كنند. به نظر من لازم است، كودكان را به عنوان‌ انسان‌هاي همين الان باور كنيم نه انسان‌هايي كه بعدا قرار است تبديل به چيزي شوند كه تازه آن زمان حق انتخاب و اجازه فعاليت دارند. ما در فضاي شهري مي‌گوييم كه كودكان شهروندان امروزند، نه شهروندان آينده.

پژوهشگر حوزه كودك و نوآور آموزشي و اجتماعي

توئیت خبر:


انتهای پیام/