گفت‌و‌گو با نوجوانی که می‌خواهد دست از دزدی بردارد

چندی پیش ماموران یکی از کلانتری‌های پایتخت هنگام گشت‌زنی به رفتارهای مرموز دو نوجوان موتورسوار که با دیدن آن‌ها دست به فرار زدند، مشکوک شدند و به تعقیب آنان پرداختند. پس از تعقیب و گریز ۱۰دقیقه‌ای موفق شدند هر دو را دستگیر کنند.

به گزارش کودک پرس ، راننده موتور که «محمد» و 17ساله است، در بازجویی‌ها ادعا کرد که به خاطر اینکه گواهینامه نداشته، فرار کرده ولی کارت‌های عابر بانکی که در جیبش بود، حاکی از شواهد دیگری داشت. موتورسوار و سرنشین آن در بازجویی‌ها همچنان بر بی‌گناهی خود اصرار داشتند تا اینکه ماموران با ردیابی کارت‌های بانکی موفق به شناسایی صاحبان‌شان شدند که تحقیقات نشان می‌داد چندی پیش کیف‌های‌شان توسط دو موتورسوار جوان به سرقت رفته‌است.

پس از اینکه شاکی‌ها موفق به شناسایی محمد و همدستش شدند و در ادامه با به‌دست آمدن سرنخ‌های دیگری همچون تصاویر دوربین‌های مداربسته صحنه‌های سرقت، آن‌ها اعتراف کردند که تا زمان دستگیری‌شان دست به 25فقره سرقت زده‌اند.

پس از 15 روز تحقیقات پلیسی- قضایی، محمد همراه با همدستش دستبند و پابند خورده در راهروی دادسرا روی زمین نشسته است. پدر محمد در حالی که نگران به نظر می‌رسد، مدام از این سر سالن به آن‌سوی دیگر می‌رود. گاهی هم به پسرش طعنه می‌زند، دوباره راه می‌رود و غرغر می‌کند.

نگرانی پدر تمامی ندارد و بالای سر پسرش می‌ایستد و دستانش را نشان می‌دهد و می‌گوید:« پسر دست‌هايم رو نگاه کن، کارگری می‌کنم تا نون حلال سرسفره بیاورم. برای یک لقمه نون بی‌منت جنگ می‌کنم تا محتاج نامرد نشوم. 45 ساله با آبرو زندگی کردم بعد به خونم زنگ مي‌زنند که فلانی پسرت رو سر دزدی گرفتند! این همه زحمت و بدبختی بکشم تا پسر م دزد بشه؟ بعد می‌ز ند زیر گریه». پسرش هم زیر گریه می‌زند و از پدرش می‌خواهد او را ببخشد و قول می‌دهد از این به بعد برایش پسری کند.

چند نفری که توی راهروی دادسرا نشسته‌اند، تحت تاثیر گریه‌‌های این پدر قرار می‌گیرند؛ از متهمان گرفته تا شاکی‌ها همه زیر گریه می‌زنند. جو سنگین است و جرات سوال پرسیدن ندارم. صبر می‌کنم دقایقی بگذرد تا جو آرام شود.جلو می‌روم و با محمد گفت و گو می‌کنم.

تا چندم درس خواندی؟

سوم دبیرستان.

چرا ادامه تحصیل ندادی؟

دوست داشتم کار کنم.

چه کاری؟

هر کاری، برام فرق نمی‌کرد. دوست داشتم پول دربیارم و کمک خرج پدرم باشم.

با دزدی؟

نه؛ من دزدی نمی‌کردم. توی خیاطی کار می‌کردم و ماهیانه 700هزار تومان حقوق می‌گرفتم.

چطور دست به دزدی زدی؟

راستش یک روز با این دوستم که با من بازداشت شده،با موتور گشت می‌زدیم که از شیطنت خواستیم سربه سر دختر جوانی بگذاریم. با موتور از کنارش رد شدیم و مهرداد موبایلش را از دستش زد، دختر جوان ترسید و سریع سوار تاکسی شد و گوشی دست‌مان ماند. از اونجا وسوسه شدیم تا هفته‌ای یک بار دست به موبایل‌قاپی بزنیم و این‌طور شد که خواسته و ناخواسته شدیم موبایل‌قاپ.

قبل از دزدی کردن سرکار هم می‌رفتی؟

از زمانی که دزدی می‌کردیم، دیگه سرکار نرفتم.

خانواده‌ات نمی گفتند کجا سرکار میری؟

اون‌ها فکر می‌کردن هنوز هم توی کارگاه خیاطی بازار کار می‌کنم.

چقدر از دزدی‌ها درآمد داشتی؟

بستگی به نوع گوشی‌ها داشت؛ بین 100 تا 200هزار تومن هر گوشی را می‌فروختیم.

با پول‌ها چه کار می‌کردی؟

من با سهم خودم لباس و کتونی می‌خریدم و بقیه رو هم بیرون ناهار و شام می‌خوردم و خوش می‌گذروندم.

فکر می‌کردی دستگیر شوی؟

در سرقت‌های ابتدایی می‌ترسیدم ولی هر چقدر جلوتر می‌رفتیم، احساس می‌کردم به این زودی و راحتی دستگیر نمی‌شوم.

پدرت چه شغلی داره؟

کارگر ساختمان است.

به نظرت میتونه رضایت شاکی‌ها رو بگیره؟

باید 30 میلیون رد مال کنیم که سهم من 15میلیون میشه. پدر خیلی بتواند دو میلیون تومان جور کند. پول زیادی توی دست و بالش نیست.

الان که بازداشت هستی چه احساسی داری؟

خیلی پشیمون هستم. وقتی پدرم گریه کرد دوست داشتم زمین دهن باز کنه و زیر زمین بروم، خیلی حالم گرفته است.

به پدرت چه قولی دادی؟

قول دادم دیگه سمت خلاف نروم و برایش پسری کنم و قدر زحماتش رو بدونم.

حرف آخر.

خیلی پشیمونم و خلاف هیچ سرانجامی جز آبروریزی و زندان نداره و من از همه همسن و سال‌هايم میخوام که درسشون رو بخونن و با درس به همه جا برسن جای دزدی و خلاف. اگه آزاد بشم درسم رو ادامه میدم.

 

 

 

منبع: شفا آنلاین