ماجرای سراب مهاجرت برای دونوجوان که به قاچاق اعضای بدن ختم شد

برنامه ماه عسل که از برنامه‌های پربیننده شبکه سه سیما است میزبان دو نوجوانی بود که به امید مهاجرت سر از باند قاچاق اعضای انسان افتادند.

به گزارش کودک پرس ، ماه عسل در بیست و یکمین برنامه خود سه مهمان نوجوان داشت. امیرحسین یکی از این نوجوانان می‌گوید: یکی از همکلاسی‌های من خارجی بوده و با داماد آن‌ها چند روز مسیر مدرسه به خانه را با هم به خانه می‌رفتیم. داماد دوست من با تحقیقاتی که از محله ما می‌کند متوجه نیاز مالی ما می‌شود و می‌داند من یک سال به خاطر کار کردن ترک تحصیل کرده ام به من پپیشنهاد کرد با من بیا خارج کار کن و کمک خرج خانواده ات باش. پشنهاداتش وسوسه آمیز بود. به من و محمدامین گفت: از مرز خارج شدیم به خانواده تان اطلاع می‌دهیم. وقتی به مرز رسیدیم سیمکارت‌ها را از ما گرفت. ۲۰ جلسه مشاوره روانشناسی رفتم تا این قصه را فراموش کنم. هدفم از حضور در این برنامه آگاهی دادن به مردم بود.

 

محمد امین گفت: قرار شد ظهر جمعه با ماشینی که دنبالمان می‌آید و صبح اول وقت از تهران با ماشین از مرز غیرقانونی خارج شویم. با ماشین تا دم مرز رفتیم و از کوه‌ها رد شدیم. اسلحه روی سر ما گذاشتند و گفتند هیچ قراری بین ما نیست. داخل یک کلبه شدیم. ۶۴ ساعت در برف پیاده روی کردیم. کتانی‌ها و تبلت‌ها را از ما گرفتند و گفتند با دمپایی باید این مسیر را طی کنید. کوه‌ها را که رد کردیم با ماشین وارد اتاق یک سوله وسط بیابان شدیم. داخل همان اتاق یک خانم نیز حضور داشت و ما را از شرایط بد اینجا آگاه کرد، او هم فریب خورده نامزدش بود. هر وقت از همان کسی که ما را قاچاق کرده بود علت این کار را می‌پرسیدیم ما را کتک می‌زد و با اسلحه تهدید می‌کرد. ما بعدا متوجه شدیم این مکان، مکان فروش اعضای بدن است.

وحید برادر امیرحسین گفت: آن شب پدر محمدامین متوجه غیبت پسرش و خاموش بودن سیمکارتش می‌شود. داداش کوچک محمدامین پدر را در جریان این قاچاق می‌گذارد و پدر محمدامین به در منزل ما می‌آید. طی پیگیری‌هایی که کردیم متوجه شدیم بچه‌های مدرسه را گروهی از کشور خارج کرده اند. قفل گوشی امیرحسین را در منزل باز کردیم و از پیامک‌ها متوجه شدیم قصد خروج از کشور را داشته اند. سه روز بعد با ما تماس گرفتند و گفتند ۵۰ هزار یورو بابت پس دادن بچه‌ها می‌خواهیم و آن‌ها خارج از کشور هستند درحالی که ما طی ردیابی‌هایی که کرده بودیم از سیمکارت محمدامین متوجه شدیم در یکی از شهر‌های مرزی هستند. اما سیمکارت دیگر خاموش شده بود. پس از یک روز از آن تلفن عکس و ویدیوی امیرحسین و محمدامین را برای ما می‌فرستادند. ویدئو‌ها حاوی تصاویری از شکنجه امیرحسین و محمدامین بود.

محمدامین گفت: در آن سوله از ما کار می‌کشیدند و جای فراری نداشتیم به دلیل اینکه آن‌ها مسلح بودند.

 

پدر و مادر امیرحسین و پدر محمدامین به جمع مهمانان اضافه شدند.

پدر محمدامین گفت: ما هر لحظه فکر می‌کردیم دیگر راه برگشتی برای بچه‌ها نیست، چون مدام تهدیدات جدید می‌شنیدیم و درصدد تامین پول بودیم. بعد ما به پلیس اینترپل اطلاع دادیم و به امید اینکه بچه‌ها در کشور دیگه‌ای هستند، اما ۲۰ روز فریب این دروغ آن‌ها را خوردیم و بچه‌ها در خارج از کشور نبودند.

مادر امیرحسین گفت: از برگشتن امیرحسین قطع امید کرده بودم و در جریان هیچ یک از فیلم‌ها و عکس‌های ارسالی نبودم و به شدت حالم بد بود. همیشه می‌گفتم فرزندم فدای ما شد و برای کمک کردن به ما خودش را فدا کرد.

امیرحسین و محمدامین گفتند دو ماه رنگ آفتاب به چشم نمی‌دیدیم و شب‌ها کار می‌کردیم برای جمع آوری هیزم و خار به داخل سوله. از گوشه و کنار می‌فهمیدیم که قاچاقچیان چه هدفی دارند. دو روز قبل از خروج از آنجا به ما گفتند اینجا پایان زندگی شماست. دو روز بعد با ماشین ما را به پایتخت یک کشوری بردند. به یک شهری رسیدیم و قرار شد ما را به شهر دیگری ببرند. پلیس ما را دستگیر کرد و رابط خارجی که ما را قاچاق کرده بود، با رشوه به پلیس ما را به شهر دیگری انتقال می‌دهد.

 

فردای آن روز ارتش آن کشور ما را دستگیر کردند و اسم واقعی خود را نگفتیم و چند روز ما را در کمپ نگه داشتند. چند روز بعد ما رها کردند و از ترمینال قصد جابه جا شدن به شهر دیگری کردیم. در ترمینال با دوستان آن فرد خارجی که داماد دوستمان بود ما را در یک سوییت نگه داشتند. فرد خارجی در طول مسیر ما دو نفر ما را کتک می‌زد و دوستان آن فرد خارجی از این کتک‌ها شک کردند و متوجه ربوده شدن ما شدند به همین دلیل قول کمک به ما دادند. ما را داخل سوییت بردند و آن فرد خارجی را کتک زدند و به درخواست خودمان قرار شد ما را به ایران برگردانند.

بعد از دو ماه اولین تماس را از سفارت ایران گرفتیم. حال خانواده‌های ما خیلی بد بود. اینترپل برای ما بلیط تهیه کرد و از طریق سفارت ایران برگشتیم.

 

شهاب مهمان دیگری از ماه عسل، فرد تحصیل کرده رشته حقوق که قصد خروج از کشور را داشته می‌گوید: آرزوی تحصیل یک کشوری را داشتیم و به سفارت یک کشوری در سطح پایین‌تر مراجعه کردم و درصدد ارتباط گیری برای آن کشوری بودم که سفارت در ایران نداشت. به سفارت آن کشور در سطح پایین‌تر رفتم با خانمی آشنا شدم که کارش شکار کردن سوژه بود. آن خانم من را با تیمی آشنا کردند و به راحتی بلیط برای من تهیه کردند که به یک کشور همسایه من را جابه جا کردند، این گروه گروگانگیر بودند که من چند روز بعد از مدارک جعلی آن‌ها متوجه این کلاهبرداری شدم. کار به تهدید خودم و خانواده ام کشید و گفتند کوچکترین حرکتی بکنی تو و خانواده ات را خواهیم کشت. از من پول می‌خواستند و من را برای قاچاق اعضای بدن فروخته بودند. در حضور من یک دختر تحصیلکرده و  هموطنم را ۲۰ هزار دلار فروختند. اگر خانواده ام پول را نمی‌فرستادند من را می‌فروختند مانند همان دختری که فروخته شد.

 

این گروه دو پول دریافت می‌کردند یک از خانواده‌ها یکی از خریداران مهاجران. زن‌ها را برای کار دیگر و مرد‌ها را برای فروختن اعضای بدن می‌خواستند. قصد انتقال من را به کشور دیگری کردند. تصمیم به فرار گرفتم و حس می‌کردم من را با اسلحه می‌کشند. در یک لحظه که گروگانگیر‌ها دنبال کار‌های جابه جایی من بودند و از مکان استقرار من خارج شده بودند فرار کردم و با تاکسی خودم را به سفارت رساندم و من را طی یک فرآیند اطلاعاتی امنیتی به ایران انتقال دادند. بعد از آن خودم از نیروی انتظامی مسئله ام را پیگیری می‌کردم و افسر پرونده من افطاری نخورده به من خبر دستگیری عاملان این گروه را داد که همگی یک باند بسیار مخوف اعضای بدن و قاچاق انسان هستند.

اشتباهی که من مرتکب شدم این بود اگر کشوری فرش قرمز پهن کرده و سفارت در ایران ندارد نباید به آن کشور مهاجرت کرد. چون به دام قاچاقچی می‌افتیم. کسی که به من و امثال من که تحصیلکرده حتی در رده‌های بالاتر هستند پیشنهاد می‌دهند که با این هزینه به راحتی مهاجرت کن حتما قاچاقچی است. من مرگ را با چشمان خودم دیدم. بزرگ‌ترین تجربه‌ای که کردم اگر از کشور خودت پریدی پریدی وگرنه در جای دیگر گیر قفس می‌افتی.

 

پلیس مهاجرت و گذرنامه خیلی برای دستگیری قاچاقچیان تلاش کردند.