داستانی در خدمت ایمان و باور به معجزه

بهترین کریسمس من داستانی کوتاه درباره دو کودک هشت ساله است که به‌رغم تفاوت مذهبی، نوعی باور و امید به معجزه زندگی آنها را همگون کرده است. سندی مومنی یادداشتی درباره این کتاب نوشته است.

به گزارش کودک پرس ، «بهترین کریسمس من»، داستانی کوتاه درباره ایمان و معجزه است. این داستان تلاش می‌کند فضایی تازه ترسیم کند و در این فضا از باورهای قلبی دو کودک هشت ساله در جهت رسیدن به درخواستی مهم استفاده کند. ویکتور و مینا دو شخصیت اصلی داستان هستند. رویداد اصلی داستان حول محور درخواست و مشکل ویکتور اتفاق می‌افتد. مینا شخصیتی است که توانسته است تاثیرگذار باشد و دریچه تازه‌ای را به روی زندگی ویکتور باز کند. داستان را می‌توان به پنج بخش تقسیم کرد. رویداد اصلی در هر بخش با بخش بعدی متفاوت است. زنجیره روابط شکل گیری موقعیت داستانی در هر بخش به بخش نهایی متصل است. بهترین کریسمس من، به مفاهیمی همچون باور و امید و معجزه می‌پردازد. خاستگاه اصلی این سه مفهوم مذهب است. دو پیامبر بزرگ و شناخته شده در داستان نقش کلیدی دارند.

پنج بخش داستان

بخش اول:
بخش اول با نامه ویکتور به بابانوئل آغاز می شود. در این بخش مخاطب متوجه وضعیت ویکتور و درخواستش از بابانوئل می‌شود:

« بابا نوئل مهربان سلام.
من ویکتور هستم. حتما مرا یادت هست. کریسمس سال پیش، یک دوچرخه خواستم و تو آن را برایم فرستادی. آن موقع من خوش حال ترین پسر دنیا بودم.
ولی یک روز وقتی که به سرعت رکاب می زدم از تپه پایین افتادم و دوچرخه ام داغون شد.»(جوکار،1396 :4)

استفاده از قالب نامه در ابتدای داستان و اطلاع رسانی وضعیت و درخواست ویکتور از بابانوئل هوشمندانه است. افتتاحیه بهترین کریسمس من، مخاطب شنونده و یا خواننده را ترغیب به ادامه شنیدن و خواندن می کند. چرا که در همان ابتدا موقعیتی به تصویر کشیده می شود که سرانجامش برای مخاطب مهم می شود.

آیا ویکتور کفشهای جادویی را از بابانوئل خواهد گرفت؟
این پرسشی است که ذهن کودک شنونده و یا خواننده را به خود جلب می کند و تمایل دارد هدیه کریسمس ویکتور را ببیند.
در بخش اول نوعی باور قلبی در ویکتور وجود دارد که همراه با امیدواری‌ است. امیدواری به جهت برآورده شده آرزویش:

«بابانوئل عزیز، یک خواهش دیگر دارم. می دانم که تو در سرزمین قطب، یک کارخانه بزرگ داری و با کمک پری های کوچک همه جور اسباب بازی درست می کنی. پس حتما می توانی برایم یک جفت کفش جادویی بسازی؛ کفش هایی که وقتی آنها را بپوشم بتوانم مثل قبل راه بروم بازی کنم. نامه را برایت پست می‌کنم و منتظرت می‌مانم.» (جوکار،1396 :4).

بخش اول داستان در همین نامه و انتظاری امیدوارانه برای دریافت کفش‌هایی جادویی در روز کریسمس به پایان می‌رسد.

بخش دوم:
در این بخش ویکتور هدیه کریسمس خود را دریافت می‌کند. اما این هدیه یک جفت کفش جادویی نیست:
«اسم بابانوئل را روی یک کادوی نقره‌ای می‌بینم. کوچک تر از یک جعبه کفش است. زودی بازش می‌کنم. یک گوی شیشه‌ای است. داخل آن یک پنگوئن تنها نشسته. گوی را تکان می‌دهم و خانه پنگوئن پر از برف می‌شود.» (جوکار،1396 : 9).

در این بخش باور قلبی ویکتور به معجزه بابانوئل از بین می‌رود. او در سال گذشته همان چیزی را از بابانوئل هدیه گرفته است که آرزویش را داشته. یک دوچرخه و حالا هدیه‌ای کاملا نامربوط با آرزویش دریافت کرده است.

این بخش نماینده ناامیدی ویکتور از معجزه بابانوئل در کریسمس است. همان طور که خواندید، ویکتور تا قبل از باز کردن هدیه بابانو.ئل کاملا امیدوار است که یک جفت کفش جادویی را دریافت کند و بتواند از روی ویلچر بلند بشود.

در این بخش نیز، برای کودک شنونده و خواننده این امکان فراهم است که بخواهد بداند بعد از این ناامیدی چه اتفاقی می‌افتد و ویکتور چه کاری انجام می‌دهد.
بخش اول و دوم هر دو در ایجاد تعلیق به خوبی عمل می‌کنند.

بخش سوم:
در این بخش، ویکتور با نوه خاله بهار به نام مینا آشنا می‌شود. دختری هم سن و سال خودش. که البته مذهبی دیگر دارد. ویکتور مسیحی در کنار مینای مسلمان زوجی هستند که رویدادهای بعدی داستان را رقم می زنند.
ویکتور با ناامیدی هدیه بابانوئل را به مینا می‌دهد:
« مینا از من می پرسد: از بابانوئل چه هدیه ای گرفتی؟
گوی شیشه ای هنوز توی دستم است. آن را به مینا می دهم و می گویم: بابانوئل هدیه اشتباهی برایم آورده. مال تو باشد.» (جوکار،1396 :9).

در این بخش ویکتور به دروغین بودن داستان بابانوئل اشاره می کند و به مینا می‌گوید:
« بابانوئل فقط یک قصه قشنگ است. قصه یک پیرمرد مهربان که نمی تواند معجزه کند.»(جوکار،1396 :10).

ویکتور در همین بخش از زبان مینا می‌شنود که پیامبران می‌توانند معجزه کنند و کمی با حضرت محمد پیامبر مسلمانان آشنا می‌شود. نکته جالب این جاست که ویکتور ناامید و ناراحت از هدیه کریسمس، هنوز هم معتقد است بابانوئل مهربان است و از مینا هم می‌پرسد:
« محمد هم مثل مسیح مهربان بوده؟» (جوکار، 1396 :10).

مهربانی، ویژگی مهمی برای ویکتور محسوب می‌شود. او در این بخش بابانوئل و مسیح و محمد را مهربان می‌خواند و می‌خواهد معجزه‌ای برایش اتفاق بیافتد.
این بخش نماینده امیدی دوباره در دل ویکتور است. امیدی که حالا از بابانوئل متوجه مسیح شده است.

بخش چهارم:
خواب ویکتور این بخش را روایت می‌کند. ویکتور در خواب از مسیح یک شاخه گل محمدی می گیرد. مسیح در خواب به ویکتور می‌گوید:
« این گل را بو کن ویکتور. معجزه تو این جاست!» (جوکار،1396 :12).

خواب ویکتور نشان دهنده معجزه‌ای است که قرار است برای او اتفاق بیافتد. معجزه‌ای که از طریق گل محمدی به پیامبر مسلمانان حضرت محمد (ص) اشاره می‌کند.

به نظر می‌رسد این بخش علاوه بر امیدواری ویکتور برای بهبود، نمایشگر وحدت بین دو مذهب مسیحیت و اسلام نیز باشد و صدالبته که پیامبران این دو مذهب در این معجزه ایفای نقش کرده‌اند.

بخش پنجم:
بخش نهایی داستان نشان می دهد که ویکتور توانسته است انگشتان پایش را تکان بدهد و این نشانه ای است از معجزه‌ای که در ابتدای داستان می خواسته است. با این تفاوت که ویکتور حالا دیگر پیامبر مسلمانان را می‌شناسد و مسیح معجزه او را در گلی می‌داند که به نام او نامیده شده است.
این بخش نماینده مفهوم معجزه است.

شخصیت پردازی داستان
دو شخصیت اصلی داستان ویکتور و مینا هستند.

شخصیت ویکتور
مسئله مهم داستان، ناتوانی ویکتور و نیاز او به معجزه است. این کودک نمی‌تواند راه برود و از بابانوئل ناامید شده است. پرخاشگری و عصبانیت پسر بچه‌ای هشت ساله و ناامید را در ویکتور نمی‌بینیم. به نظر می‌رسد این شخصیت، افشاگری نمی‌کند و درونیات خود را بروز نمی‌دهد. شاید کودک شنونده و یا خواننده بپرسد: ویکتور از وقتی روی ویلچر نشسته است به چه چیزی غیر از راه رفتن فکر کرده است؟ در طول روز چه کارهایی انجام می‌دهد.

به نظر می‌رسد ویکتور به اندازه پسری هشت ساله و معلول، خشمگین و ناراضی نیست. صبر این کودک با توجه به هدیه‌ای که در کریسمس گرفته و باوری که دیگر به آن اعتقاد ندارد، کمی غیرمعمول به نظر می‌رسد. رفتار او آکنده از ناامیدی و پریشانی است اما هیچ برخوردی با مادر و یا با مینا ندارد. تنها در جایی اشاره می‌شود که مینا به او لبخند می‌زند و ویکتور حوصله ندارد لبخند او را پاسخ بدهد. این مسئله ممکن است سه پاسخ داشته باشد:

نخست: نویسنده از وضعیت جسمانی ویکتور استفاده کرده و او را پسری درخود فرورفته نشان می‌دهد که کنشگری او در دو موقعیت جلوه می‌کند: نوشتن نامه برای بابانوئل در ابتدای داستان و دیدن خوابی در پایان داستان. ظرفیت داستان را نیز باید در این نوع شخصیت پردازی در نظر گرفت. داستان بهترین کریسمس من داستانی کودکانه و کوتاه است که گنجایش پرداختن به رفتارها و واکنش های بعضا خشمگینانه ویکتور را ندارد و باید به زودی سر اصل ماجرا برود.

دوم: نویسنده تمایل داشته است رفتار ویکتور را به نوعی به نمایش بگذارد تا مخاطب شنونده و یا خواننده کتاب متوجه شود در مقابل هر سختی و مشکلی باید صبور بود.

سوم: بالافاصله بعد از بخش اول و ناامیدی ویکتور، به نظر می رسد ورود شخصیت مکمل نقش اصلی را ایفا می کند. این نقش که بر عهده دختری مسلمان است در واقع نقش آگاهی بخش و همراهی با ویکتور را دارد. در واقع با ورود این شخصیت و از همراهی و همصحبتی او با ویکتور به رویداد اصلی و سرنوشت ساز داستان نزدیک می‌شویم.

شخصیت مینا
مینا شخصیت دیگر داستان است. مخاطب تا جایی که در خدمت داستان باشد این شخصیت را می شناسد. این دختر، نوه همسایه ویکتور است. هم سن اوست و مسلمان است. اطلاعات خوبی درباره پیامبران دارد. ویکتور را در ناراحتی و غمی که دارد تنها نمی گذارد و صحبت های او با ویکتور درباره حضرت محمد(ص) زمینه را مهیا می کند که ناخودآگاه ویکتور در خواب معجزه اش را در دست پیامبر خاتم بداند. شخصیت مکمل ویکتور، مینا دختر مسلمانی است که به ویکتور یادآوری می کند که مسیح بیماران را شفا می داده و یا محمد آخرین پیامبر جهان است و پیامبران می توانند معجزه کنند. این شخصیت، شخصیتی فعال است که اثربخشی زیادی در تحول ویکتور دارد. ویکتور تحت تاثیر این شخصیت قرار می‌گیرد.

مینا شخصیتی است که کمک به سزایی در روند تغییر و تحول داستانی دارد. بدون حضور او و آگاهی بخش و همراهی هایش  داستان ویکتور، شکلی غمگنانه با پایانی نامعلوم داشت.

نقش تربیتی داستان
به نظر می‌رسد این داستان، داستانی در خدمت ایمان و باور به معجزه باشد. کودک شنونده و یا خواننده بعد از شنیدن و یا خواندن داستان در ذهنش قدرت و جایگاه معجزه و ایمان را می بیند. معجزه توانسته است پاهای ویکتور را رو به بهبودی ببرد. معجزه به ویکتوری که هدیه اشتباهی از بابانوئل گرفته است نشاطی می‌بخشد که باعث حرکتی در پایان داستان می‌شود. معجزه باوری قلبی است که شکل اعلای ایمان در قلب است.

می‌توان امیدوار بود کودکی که مخاطب این داستان است تمایل داشته باشد از معجزه بیشتر بداند. قصه های بیشتری از معجزه بشنود و خاستگاه این باور قلبی را بیشتر درک کند. با توجه به معجزات بیشمار در مذهب اسلام، مخاطب این داستان می‌تواند به شکلی تازه از مذهب و ایمان برسد.

دو مفهوم برجسته در داستان
معجزه که خاستگاه آن باور وایمان قلبی است.
بهترین کریسمس من، روایت باور قلبی کودکی است که از بابانوئل معجزه می خواهد. این درخواست اجابت نمی شود و کودک غمگین و ناراحت می شود. آشنایی با دین اسلام و حضرت محمد (ص) و گلی که به نام او در بین مسلمان شهرت دارد دریچه ای برای به نمایش گذاشتن معجزه است.

داستان درواقع، روایت ایمان و معجزه است. داستان اتحاد دو دین است. کودک مسلمان به کودک مسیحی کمک می‌کند تا معجزه را از جای درست طلب کند. داستان بهترین کریسمس من، با امیدواری آغاز، با ناامیدی بسط و گسترش و با امیدواری تمام می‌شود. بنابراین داستان بهترین کریسمس من، داستانی شاد و امیدوارکننده است. داستانی رو به زندگی و رشدی که در قلب شخصیت داستان به تصویر کشیده شده است.

تاثیر قصه گویی برای کودکان
مینا به عنوان دختری مسلمان اطلاعات خوبی از پیامبران دارد. او داستان شفای پیامبران را می‌داند او می‌داند که مسیح آمدن پیامبر خاتم را بشارت داده است و داستان نام گذاری گل محمدی را نیز می‌داند. مینا با تعریف این داستان ها بر ذهن  ویکتور تاثیر بسیاری می‌گذارد. مینا مهربانی را که کلید واژه اصلی ذهن ویکتور است به خوبی در همراهی و همصحبتی با ویکتور به نمایش می‌گذارد.

با توجه به تاثیر قصه گویی بر ذهن کودکان، شاید بهتر بود به داستان‌های دیگری از پیامبران اشاره می‌شد. اشاره‌ای کوتاه و مختصر که در خدمت پیشبرد داستان و اثربخشی بر قلب ویکتور باشد.

نتیجه گیری
نخست: داستان بهترین کریسمس من، داستانی در خدمت ایمان است. ایمان به وجود معجزه.

دوم: این داستان در پنج بخش روایت می شود. هر بخش نماینده امید و ناامیدی در دل شخصیت اصلی داستان است.

سوم: افتتاحیه داستان نامه ای به بابانوئل است. این آغاز پرکشش و پرتعلیق است.

چهارم: شخصیت ویکتور و مینا با داشتن دو مذهب متفاوت، به خوبی در کنار هم، داستان را در بزنگاه رسیدن به معجزه، پیش می برند.

پنجم: داستان از تعلیق خوبی برخوردار است. به این معنا که مخاطب دوست دارد سرانجام شخصیت را بداند.

ششم: داستان بهترین کریسمس من، به شکلی غیر مستقیم به مخاطب می آموزد در مقابل سختی ها باید صبور بود.‌

هفتم: در داستان مینا به عنوان شخصیت مکمل، شخصیتی تاثیرگذار دارد که آگاهی بخش و همراه با ویکتور است.

هشتم: داستان به شیوه ای ساده و مهربانانه دو مذهب را در کنار هم گذاشته است و نمونه اتحاد این دو مذهب را در خواب ویکتور به تصویر کشیده است.

نهم: داستان هایی که مینا برای ویکتور درباره گل محمدی و یا معجزه شفا دادن پیامبران می گوید نشان می‌دهد که قصه گویی برای کودکان بسیار موثر است.

دهم: داستان بهترین کریسمس من، داستانی شاد و امیدوارکننده است که با معجزه پایان می‌یابد.